۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

حضرت پیامبر

سيره و سخن پيشوايان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) پرتوى از سيره و سيماى محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مكّه به دنيا آمد. پيش از ولادت، پدرش عبداللّه درگذشته بود. محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) شش سال داشت كه مادرش آمنه را نيز از دست داد. او تا هشت سالگى زير سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمويش ابوطالب سُكنا گزيد. رفتار و كردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب كرد و ديرى نگذشت كه مهرش در دلها جاى گرفت. او برخلافِ كودكانِ همسالش كه موهايى ژوليده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهايش را مرتّب مىكرد و سر و صورتِ خود را تميز نگه مىداشت. او به چيزهاى خوراكى هرگز حريص نبود، كودكان همسالش، چنان كه رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مىخوردند و گاهى لقمه از دست يكديگر مىربودند، ولى او به غذاى اندك اكتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى مىكرد. در همه احوال، متانت بيش از حدِّ سنّ و سالِ خويش از خود نشان مىداد. بعضى روزها همين كه از خواب برمىخاست، به سر چاه زمزم مىرفت و از آب آن جرعهاى چند مىنوشيد و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مىنمودند، مىگفت: احساس گرسنگى نمىكنم. او نه در كودكى و نه در بزرگسالى، هيچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد. عموى مهربانش ابوطالب او را هميشه در كنار بستر خود مىخوابانيد. همو گويد: من هرگز كلمهاى دروغ از او نشنيدم و كار ناشايسته و خنده بيجا از او نديدم. او به بازيچههاى كودكان رغبت نمىكرد و گوشه گيرى و تنهايى را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود. آن حضرت در سيزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى كرد. در همين سفر بود كه شخصيّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد. بيست و پنج سال داشت كه با خديجه دختر خويلد ازدواج كرد. محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در ميان مردم مكّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا كه همه، او را محمّد امين مىخواندند. در همين سنّ و سال بود كه با نصب حجرالاسود و جلوگيرى از فتنه و آشوب قبايلى، كاردانى و تدبير خويش را ثابت كرد و با شركت در انجمن جوانمردان مكّه (= حلفالفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند. پاكى و درستكارى و پرهيز از شرك و بتپرستى و بىاعتنايى به مظاهر دنيوى و انديشيدن در نظام آفرينش، او را كاملاً از ديگران متمايز ساخته بود. آن حضرت در چهل سالگى به پيامبرى برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بود. پس از اين مدّت، به حكم آيه «وَ أَنـْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقـْرَبينَ»; يعنى: «خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده!»، رسالت خويش را آشكار ساخت و از بستگان خود آغاز كرد و سپس دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند. از همين جا بود كه سران قريش، مخالفت با او را آغاز كردند و به آزار آن حضرت پرداختند. حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در مدّت سيزده سال در مكّه، با همه آزارها و شكنجه هاى سرمايه داران مشرك مكّه و همدستان آنان، مقاومت كرد و از مواضع الهى خويش هرگز عقب نشينى ننمود. پس از سيزده سال تبليغ در مكّه، ناچار به هجرت شد. پس از هجرت به مدينه زمينه نسبتاً مناسبى براى تبليغ اسلام فراهم شد، هر چند كه در طىّ اين ده سال نيز كفّار، مشركان، منافقان و قبايل يهود، مزاحمت هاى بسيارى براى او ايجاد كردند. در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترك مكّه و ابلاغ امامت على بن ابىطالب(عليه السلام) در غدير خم و اتمام رسالت بزرگ خويش، در بيست و هشت صفر سال يازدهم هجرى، رحلت فرمود. اخلاق و سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كاملترين انسان و بزرگ و سالار تمام پيامبران است. در عظمت آن حضرت همين بس كه خداوند متعال در قرآن مجيد او را با تعبير «يا ايّها الرّسول» و «يا ايّها النّبى» مورد خطاب قرار مىدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانيان معرّفى مىنمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُم في رَسُول اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در] سيره و سخن[ پيامبر خدا براى شما الگوى نيكويى است.»او به حقّ داراى اخلاقى كامل و جامعِ تمام فضايل و كمالات انسانى بود. خدايش او را چنين مىستايد: «إِنّك لَعَلى خُلُق عَظيم»; «اى پيامبر تو داراى بهترين اخلاق هستى.» «وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»; «اگر تندخو و سخت دل مىبودى مردم از اطرافت پراكنده مىشدند.» از اين رو، يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام، اخلاق نيكو و برخورد متين و ملايم آن حضرت با مردم بود. در طول زندگانى او هرگز ديده نشد وقتش را به بطالت بگذراند. در مقام نيايش هميشه مىگفت: «خدايا از بيكارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مىبرم.»، و مسلمانان را به كار كردن تحريض مىنمود. او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مىكرد و در تجارت به دروغ و تدليس، متوسّل نمىشد و هيچ گاه در معامله سختگيرى نمىكرد و با كسى مجادله و لجاجت نمىنمود و كار خود را به گردن ديگرى نمىانداخت. او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مىدانست و مىفرمود: اين دو در همه تعاليم پيغمبران تأكيد و تأييد شده است. در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمكاران هستند و نبايد نقش تماشاگر داشته باشند. مىفرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، يارى نما! اصحاب گفتند: معنى يارى كردن مظلوم را دانستيم، ولى ظالم را چگونه يارى كنيم؟ فرمود: دستش را بگيريد تا نتواند به كسى ستم كند!خواننده گرامى! از آنجا كه ما در روزگار تباهى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مىبريم، مناسب است كه در اينجا سيماىِ صميمى پيامبرانِ الهى را عموماً و چهره تابناك و حقيقتِ انسانىِ محمّد پيامبر اسلام را خصوصاً در تابلوىِ تاريخىِ مستند و شكوهمندى بيابيم كه به حقّ در عصر ما برترين تصوير انسانىِ نزديك به حقيقت از آن حضرات است. منشور سه بُعدى تاريخ، سه چهره را نشان مىدهد: قيصران، فيلسوفان و پيامبران. پيامبران «سيمايى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صميميّت بيشتر از اُبّهت و قدرت پيداست، از پيشانيشان پرتو مرموزى كه چشمها را خيره مىدارد ساطع است ، پرتويى كه همچون «لبخندِ سپيده دم» محسوس است امّا همچون راز غيب مجهول. ساده ترين نگاهها آن را به سادگى مىبينند امّا پيچيده ترين نبوغها به دشوارى مىتوانند يافت. روحهايى كه در برابر زيبايى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنايى و رمز شگفت آن را همچون گرماى يك «عشق»، برق يك «امّيد» و لطيفه پيدا و پنهان زيبايى حس مىكنند و آن را در پرتو مرموز سيمايشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنين دامن گستر آوايشان، عطر مستىبخش انديشه شان ، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سكوتشان و زندگى كردنشان مىبينند، مىيابند و لمس مىكنند. و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جريان مىيابد و از آن پُر، سرشار و لبريز مىشوند. و اين است كه هر گاه بر بلندى قلّه تاريخ برآييم انسانها را هميشه و همه جا در پى اين چهره هاى ساده امّا شگفت مىبينيم كه «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهيم، نوح، موسى و عيسى، پيامبران بزرگِ تاريخ اين چنين بوده اند ، امّا محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)كه خاتم الانبيا است چگونه است؟«در برابر كسانى كه با وى به مشاجره برمىخاستند وى تنها به خواندن آياتى از قرآن اكتفا مىكرد و يا عقيده خويش را با سبكى ساده و طبيعى بيان مىكرد و به جدل نمىپرداخت. زندگىاش، پارسايان و زاهدان را به ياد مىآورد. گرسنگى را بسيار دوست مىداشت و شكيباييش را بر آن مىآزمود. گاه خود را چندان گرسنه مىداشت كه بر شكمش سنگ مىبست تا آزارِ آن را اندكى تخفيف دهد. در برابر كسانى كه او را مىآزردند چنان گذشت مىكرد و بدى را به مِهر پاسخ مىداد كه آنان را شرمنده مىساخت. هر روز، از كنار كوچه اى كه مىگذشت، يهودىاى طشت خاكسترى گرم از بام خانه بر سرش مىريخت و او بىآنكه خشمگين شود، به آرامى رد مىشد و گوشه اى مىايستاد و پس از پاك كردن سر و رو و لباسش به راه مىافتاد. روز ديگر با آنكه مىدانست باز اين كار تكرار خواهد شد مسير خود را عوض نمىكرد. يك روز كه از آنجا مىگذشت با كمال تعجّب از طشت خاكستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفيق ما امروز به سراغ ما نيامد! گفتند: بيمار است. گفت: بايد به عيادتش رفت. بيمار در چهره محمّد كه به عيادتش آمده بود چنان صميميّت و محبّت صادقانه اى احساس كرد كه گويى سالها است با وى سابقه ديرين دوستى و آشنايى دارد. مرد يهودى در برابر چنين چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خير، يكباره احساس كرد كه روحش شسته شد و لكّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و ميل به كجى و خيانت از ضميرش پاك گرديد. چنان متواضع بود كه عرب خودخواه و مغرور و متكبّر را به اعجاب وامىداشت. زندگىاش، رفتارش و خصوصيّات اخلاقىاش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى انديشه و زيبايى روح را الهام مىداد. سادگى رفتارش و نرمخويى و فروتنىاش از صلابت شخصيّت و جذبه معنويتش نمىكاست. هر دلى در برابرش به خضوع مىنشست و هر غرورى از شكستن در پاى عظمتِ زيبا و خوبِ او سيراب مىشد. در هر جمعى برترى او بر همه نمايان بود.» صفات و ويژگيهاى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از آشكارترين صفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه غرورِ پيروزى او را نمىگرفت، چنان كه در بازگشت از نبرد بدر و فتح مكّه نشان داد، و نيز از شكست نا اميد نمىشد، همان طور كه شكست احد بر وى تأثير نداشت، بلكه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نيز نقض پيمان بنى قريظه و پيوستن آنان به سپاه احزاب بر روحيه او تأثيرى نگذاشت، بلكه او را ثابت قدم گردانيد. از صفات ديگر او احتياط و پرهيز بود كه نيروى دشمن را بدين وسيله ارزيابى كرده، براى مقابله با او به تهيّه ابزار و تجهيزات دست مىزد. حتّى هنگام اقامه نماز نيز احتياط را از دست نمىداد، بلكه مراقب و هوشيار بود. صفت ديگر او نرمى همراه با صلابت بود كه در شرايط متغيّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغيير اين شرايط، دستورها و احكام جديدى صادر مىكرد. سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمركز فرماندهى، توجّه و تأكيد فراوان داشت. با ياران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در ميان آنها تقويت مىكرد. به كوچك رحم مىكرد، بزرگ را گرامى مىداشت، يتيم را خشنود كرده و پناه مىداد، به فقيران و مسكينان نيكى و احسان مىكرد، حتّى به حيوانات هم ترحّم مىنمود و از آزار آنها نهى مىكرد. از مهمترين نمونه هاى انسانيّتِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه آن حضرت نيروهايى را كه براى سرايا و جنگ با دشمن اعزام مىكرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم يورش و شبيخون عليه ايشان وصيّت و سفارش مىفرمود. او بيشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد كند، نه اين كه مردانِ ايشان را بكشد. آن حضرت سفارش مىكرد تا پير مردان، كودكان و زنان را نكشند و بدن مقتول را شكنجه و مُثله نكنند. وقتى قريش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ايشان، براى تهيّه گندم از يمن، موافقت فرمود. او به صلح كامل در جهان دعوت مىكرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهيز داشت. نامه هايى كه به سوى پادشاهان مىفرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّين بود و آن را براى آغاز كلام در ديدار بين فرزندان آدم قرار داده بود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در جنگها بيش از يك فرمانده تعيين مىكرد، ضوابطى دقيق براى فرماندهى لشكر و تقويت آن قرار مىداد و بين اصول سياسى و نظامى ارتباط برقرار مىساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقياد و فرمانبردارى مىدانست. او برنامه ريزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنياد گذاشت، و فرماندهى لشكر را بر اساس شايستگى و شناخت برگزيد. لشكر را به طور يكسان در فرماندهى خود جمع كرد، و از آنچه كه در وسع و توانايى رزمندگان بود بيشتر به آنان مىبخشيد. تلاش براى تحقّق انسانيّت وجود رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى همه مردم مايه رحمت بود و هيچ كس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمىكرد. همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند. آن حضرت به اين رهنمودها دعوت مىكرد:1 ـ رشد و اعتلاى انسانيّت، مىفرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نيز از خاك است.»2 ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ،3 ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات،4 ـ آسان گيرى و گذشت قبل از مجازات. از اين رو، مشاهده مىكنيم كه جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقّق انسانيّت انجام مىشده است. آن حضرت به نيكى، و احسان به مردم و دوستى و مدارا با آنان فرمان مىداد. او نمونه هاى كامل از رحمت را در فتح مكّه نشان داد كه با وجود پيروزى بر دشمنان با ايشان برخوردى نيكو كرد، با توجّه به اين كه مىتوانست از همه آنان انتقام گيرد، ولى آنان را بخشيد و فرمود: برويد شما آزاد هستيد! در جنگ «ذات الرّقاع» به «غوث بن الحارث» كه براى قتل آن حضرت مىكوشيد، دست يافت، ولى از او گذشت و او را آزاد كرد. پيامبر با اسيران با مدارا و رحمت برخورد مىكرد، بر بسيارى از آنان منّت مىگذاشت و آزادشان مىساخت و لشكريان را به آنان سفارش مىكرد. از جمله در يكى از جنگها، با دست خود، دست اسيرى را - كه صداى ناله او را شنيد ـ باز كرد. اخلاق فرماندهى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به اخلاقى آراسته بود كه خداوند او را چنين مىستايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم». موصوف بودن به اين اخلاق، از او يك فرمانده موفّق ساخته بود كه مىتوانست او را به مقصود رسانده و در بسيارى از جنگها پيروزى را براى او به ارمغان آورد. آن حضرت به تمامى مردم مهربان بود و در همه شرايط با لشكريان و مردم خود مدارا مىكرد، راستگويى امين، وفادار به عهد و پيمان خود بود، هنگام غضب خشم خود را فرو مىبرد و هنگام قدرت از مجازات چشم پوشيده و مىگذشت. او بين مردم «صلح و دوستى» برقرار مىساخت و از آنان كينه، دشمنى و فتنه را دور مىكرد و هر كسى را در جايگاه خود قرار مىداد. برجسته ترين صفات عقلى آن حضرت عبارت بود از: تدبير، تفكّر و دور انديشى. اين صفات در عملكردهاى او نمايان است. با تفكّر و انديشه در مورد وضع قوم او مىتوان فهميد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) عاقلترين مردم جهان بوده است; زيرا قومى را به رغم خشونت و تندى اخلاق و فخرفروشى و سخت خويىاى كه داشتند، چنان تربيت و رهبرى كرد كه، با همه اين اوصاف، از حاميان جدّى او گشتند و همراه با او پرچم اسلام را برافراشتند و به جهاد برخاستند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، روشهاى جديدى را در جنگ، حكومت، مديريت، سياست، اقتصاد و مسائل اجتماعى به وجود آورد. در جنگ احزاب به كندن خندق پرداخت، در غزوه حديبيّه با قريش مذاكره كرد و با انعقاد پيمانى به نتايج عملى آن، كه بعدها نمايان شد، دست يافت و به همين گونه در هر ميدان جنگى به ابتكارى جديد دست مىزد كه او را در پيروزى بر دشمن يارى مىكرد و آنان را از اقدامات و تاكتيكهاى خود در بُهت و سرگردانى فرو مىبرد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) موفّق گرديد حاكميّتى از هر جهت با شكوه و محترم برپا دارد تا همه مردم از زعامت و رهبرى او بهرهمند گشته و به اوامر او، پس از رهايى از طاعت رهبران مختلف، گردن نهند. دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به اسلام، مبتنى بر صلح و سلامت بود و جنگ را جز هنگامى كه قساوت دشمن و سختگيرى آنان بر مسلمانان زياد شد، مورد توجّه قرار نمىداد. در حقيقت، براى دفعِ زور، به زور متوسّل مىشد. از اين رو، جنگهاى او از آغاز بر اساسى ثابت و استوار قرار داشت كه لشكر اسلامى از آن غفلت نمىكرد، از جمله: دعوت مردم به دين جديد، انعقاد پيمان صلح و پرداخت جزيه يا فتح سرزمين آنان، و نبرد با كسانى كه با او دشمنى كنند. نظافت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به پاكيزگى علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بى نظير بود. علاوه بر آداب وضو، اغلب روزها خود را شستشو مىداد و اين هر دو را از عبادات مىدانست. موى سرش را با برگ سدر مىشست و شانه مىكرد و خود را با مشك و عنبر خوشبو مىنمود. روزانه چند بار، مخصوصاً شبها پيش از خواب و پس از بيدارى، دندانهايش را با دقّت مسواك مىكرد. جامه سفيدش كه تا نصف ساقهايش را مىپوشانيد هميشه تميز بود. پيش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهانش را مىشست و از خوردن سبزى هاى بد بو پرهيز مىنمود. شانه عاج و سرمه دان و قيچى و آينه و مسواك، جزء اسباب مسافرتش بود. خانه اش با همه سادگى و بى تجمّلى هميشه پاكيزه بود. تأكيد مىنمود كه زباله ها را به هنگام روز بيرون ببرند و تا شب به جاى خود نمانَد. نظافت تن و اندامش با قُدسِ طهارتِ روحش هماهنگى داشت و به ياران و پيروان خود تأكيد مىنمود كه سر و صورت و جامه و خانه هايشان را تميز نگهدارند و وادارشان مىكرد خود را، به ويژه در روزهاى جمعه، شستشو داده و معطّر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود و آن گاه در نماز جمعه حضور يابند. آداب معاشرت در ميان جمع، بشّاش و گشاده رو و در تنهايى، سيمايى محزون و متفكّر داشت. هرگز به روى كسى خيره نگاه نمىكرد و بيشتر اوقات چشمهايش را به زمين مىدوخت. اغلب دو زانو مىنشست و پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمىكرد. در سلام كردن به همه، حتّى بردگان و كودكان، پيشدستى مىكرد و هر گاه به مجلسى وارد مىشد نزديكترين جاى را اختيار مىنمود. اجازه نمىداد كسى جلوى پايش بايستد و يا جا برايش خالى كند. سخن همنشين خود را قطع نمىكرد و با او طورى رفتار مىكرد كه تصوّر مىشد هيچ كس نزد رسول خدا از او گرامىتر نيست. بيش ا ز حدِّ لزوم سخن نمىگفت، آرام و شمرده سخن مىگفت و هيچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلوده نمىساخت. در حيا و شرمِ حضور، بى مانند بود. هر گاه از رفتار كسى آزرده مىگشت ناراحتى در سيمايش نمايان مىشد، ولى كلمه گِله و اعتراض بر زبان نمىآورد. از بيماران عيادت مىنمود و در تشييع جنازه حضور مىيافت. جز در مقام داد خواهى، اجازه نمىداد كسى در حضور او عليه ديگرى سخن بگويد و يا به كسى دشنام بدهد و يا بدگويى نمايد. بخشايش و گذشت بد رفتارى و بى حرمتى به شخصِ خود را با نظرِ اغماض مىنگريست، كينه كسى را در دل نگاه نمىداشت و در صدد انتقام برنمىآمد. روحِ نيرومندش عفو و بخشايش را بر انتقام ترجيح مىداد. در جنگ اُحد با آن همه وحشيگرى و اهانت كه به جنازه عمويش حمزه بن عبدالمطّلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدّت متألّم بود، دست به عمل متقابل با كشتگان قريش نزد و بعدها كه به مرتكبين آن و از آن جمله هند زن ابوسفيان دست يافت، در مقام انتقام برنيامد، و حتّى ابوقتاده انصارى را كه مىخواست زبان به دشنام آنها بگشايد از بدگويى منع كرد. پس از فتح خيبر جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم برايش فرستادند. او از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، امّا به حال خود رهاشان كرد. بار ديگر زنى از يهود دست به چنين عملى زد و خواست زهر در كامش كند كه او را نيز عفو نمود. عبدالله بن ابّى سر دسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيّت يافته بود، در باطن امر از اين كه با هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)به مدينه بساط رياست او برچيده شده بود، عداوات آن حضرت را در دل مىپرورانيد و ضمن همكارى با يهوديان مخالف اسلام، از كار شكنى و كينه توزى و شايعه سازى بر ضد او فرو گذار نبود. آن حضرت نه تنها اجازه نمىداد يارانش او را به سزاى عملش برسانند، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مىكرد و در حال بيمارى به عيادتش مىرفت! در مراجعت از غزوه تبوك جمعى از منافقان به قصد جانش توطئه كردند كه به هنگام عبور از گردنه، مركبش را رم دهند تا در پرتگاه، سقوط كند و با اين كه همگى صورتِ خود را پوشانده بودند، آنها را شناخت و با همه اِصرارِ يارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرفنظر كرد. حريم قانون آن حضرت از بد رفتارى و آزارى كه به شخص خودش مىشد عفو و اغماض مىنمود ولى در مورد اشخاصى كه به حريم قانون تجاوز مىكردند مطلقاً گذشت نمىكرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلّف، هر كه بود، مسامحه روا نمىداشت. زيرا قانونِ عدل، سايه امنيت اجتماعى و حافظ كيان جامعه است و نمىشود آن را بازيچه دستِ افراد هوس ران قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود. در فتح مكّه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد. خويشاوندانش - كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاياى مغزشان به جاى مانده بود - اجراى مجازات را ننگِ خانواده اَشرافى خود مىدانستند، به تكاپو افتادند كه مجازات را متوقف سازند، امّا آن حضرت نپذيرفت و فرمود:«اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند، بدين سبب كه در اجراى قانونِ عدالت، تبعيض روا مىداشتند، قسم به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست در اجراى عدل درباره هيچ كس سستى نمىكنم، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.»او خود را مستثنى نمىكرد و فوقِ قانون نمىشمرد. روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود:«خداوند سوگند ياد كرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى نگذرد، اگر به كسى از شما ستمى از جانب من رفته و از اين رهگذر حقّى بر ذمّه من دارد، من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم.» از ميان مردم شخصى به نام سوادة بن قيس به پاخاست و گفت: يا رسول الله! روزى كه از طائف برمىگشتى و عصا را در دست خود حركت مىدادى به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت. فرمود: «حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم. معهذا به حكم قصاص تسليم مىشوم!» فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست سواده داد و فرمود: «هر عضوى كه از بدن تو با اين عصا ضربت خورده است به همان قسمت از بدن من بزن و حقّ خود را در همين نشئه دنيا از من بستان.» سواده گفت: نه، من شما را مىبخشم. فرمود: «خدا نيز بر تو ببخشد.» آرى چنين بود رفتار يك رئيس و زمامدار تامّ الاختيار دين و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمايت از قانون. احترام به افكار عمومى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در موضوعاتى كه به وسيله وحى و نصِّ قرآن، حكم آن معيّن شده بود، اعمّ از عبادت و معاملات، چه براى خود و ديگران، حقِّ مداخله قائل نبود و اين دسته از احكام را بدون چون و چرا به اجرا در مىآورد; زيرا تخلّف از آن احكام، كفر به خداست: «وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَاؤُلئِكَ هُمُ الْكافِروُنَ»; «و كسانى كه به آنچه خدا فرو فرستاده داورى نكرده اند ، آنان خود كفر پيشه گانند .»امّا در موضوعات مربوط به كار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عين حال يك امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند. كسى حقّ مداخله در كارهاى خصوصى ديگرى را نداشت، و هر گاه مربوط به جامعه بود حقّ اظهار رأى را براى همه محفوظ مىدانست و با اين كه فكر سيّال و هوش سرشارش در تشخيص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز به تحكّم و استبدادِ رأى رفتار نمىكرد و به افكار مردم بى اعتنايى نمىنمود. نظر مشورتى ديگران رامورد مطالعه و توجّه قرار مىداد و دستور قرآن مجيد را عم تأييد نموده و مىخواست مسلمين اين سنّت را نصب العين خود قرار دهند. در جنگ بدر در سه مرحله، اصحاب خود را به مشاوره دعوت نموده و فرمود نظر خودتان را ابراز كنيد. اوّل درباره اين كه اصحاب با قريش بجنگند و يا آنها را به حال خود ترك كرده و به مدينه مراجعت كنند. همگى جنگ را ترجيح دادند و آن حضرت تصويب فرمود. دوم محّل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد كه نظر حباب بن منذر مورد تأييد واقع شد. سوم در خصوص اين كه با امراى جنگ چه رفتارى شود به شور پرداخت. بعضى كشتن آنها را ترجيح دادند و برخى تصويب نمودند آنها را در مقابل فديه آزاد نمايند و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)با گروه دوم موافقت كرد. در جنگ اُحد روش مبارزه را در معرض شور قرار داد كه آيا در داخل شهر بمانند و به استحكامات دفاعى بپردازند و يا در بيرون شهر اردو بزنند و جلوى هجوم دشمن را بگيرند، كه شقّ دوم تصويب شد. در جنگ احزاب، شورايى تشكيل داد كه در خارج مدينه آرايش جنگى بگيرند و يا در داخل شهر به دفاع بپردازند. پس از تبادل نظر بر اين شدند كه كوه سلع را تكيه گاه قرار داده و در پيشاپيش جبهه جنگ، خندق حفر كنند و مانع هجوم دشمن گردند. در غزوه تبوك امپراطور روم از نزديك شدن مجاهدان اسلام به سر حدّ سوريه به هراس افتاده بود و چون به لشكر خود اعتماد نداشت به جنگ اقدام نمىكرد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به مشورت پرداخت كه آيا پيشروى كند و يا به مدينه برگردند كه بنا به پيشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجيح داد. چنان كه مىدانيم همه مسلمانان به عصمت و مصونيّت او از خطا و گناه، ايمان داشتند و عمل او را سزاوار اعتراض نمىدانستند، ولى در عين حال، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)انتقاد اشخاص را ـ اگر چه انتقاد بى مورد ـ با سعه صدر تلقّى مىنمود و مردم را در تنگناى خفقان و اختناق نمىگذاشت و با كمال ملايمت با جواب قانع كننده، انتقاد كننده را به اشتباه خود واقف مىكرد. او به اين اصل طبيعى اذعان داشت كه آفريدگار مهربان، وسيله فكر كردن و سنجيدن و انتقاد را به همه انسانها عنايت كرده و آن را مختصّ به صاحبان نفوذ و قدرت ننموده است. پس چگونه مىتوان حقّ سخن گفتن و خرده گرفتن را از مردم سلب نمود؟ آن حضرت به ويژه دستور فرموده است كه هر گاه زمامداران، كارى بر خلاف قانون عدل مرتكب شدند، مردم در مقام انكار و اعتراض بر آيند. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به لشكرى از مسلمانان مأموريت جنگى داد و شخصى را از انصار به فرماندهى آنها نصب كرد. فرمانده در ميان راه بر سر موضوعى بر آنها خشمگين شد و دستور داد هيزم فراوانى جمع كنند و آتش بيفروزند. همين كه آتش برافروخته شد گفت: آيا رسول خدا به شما تأكيد نكرده است كه از اوامر من اطاعت كنيد؟ گفتند: بلى. گفت: فرمان مىدهم خود را در اين آتش بيندازيد. آنها امتناع كردند. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين ماجرا مستحضر شد فرمود: «اگر اطاعت مىكردند براى هميشه در آتش مىسوختند! اطاعت در موردى است كه زمامداران مطابق قانون دستورى بدهند.»در غزوه حنين كه سهمى از غنائم را به اقتضاى مصلحت به نو مسلمانان اختصاص داد، سعد بن عباده و جمعى از انصار كه از پيشقدمان و مجاهدان بودند زبان به اعتراض گشودند كه چرا آنها را بر ما ترجيح دادى؟ فرمود: همگى معترضين در يك جا گِرد آيند، آن گاه به سخن پرداخت و با بيانى شيوا و دلنشين آنها را به موجبات كار، آگاه نمود، به طورى كه همگى به گريه افتادند و پوزش خواستند. همچنين در اين واقعه، مردى از قبيله بنى تميم به نام حُرقوص (كه بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض كرده، بالحن تشدّد گفت: به عدالت رفتار كن! عمر بن خطاب از گستاخى او برآشفت و گفت: اجازه بدهيد هم اكنون گردنش را بزنم! فرمود: نه، او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او كرده و با خونسردى فرمود: «اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى رفتار خواهد كرد؟»در صلح حديبيّه عمربن خطّاب در خصوص معاهده آن حضرت با قريش انتقاد مىنمود كه چرا با شرايط غير متساوى پيمان مىبندد؟ رسول اكرم با منطق و دليل، نه با خشونت، او را قانع كرد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با اين روش خود، عدل و رحمت را به هم آميخته بود و راه و رسم حكومت را به فرمانروايان دنيا مىآموخت تا بدانند كه منزلت آنها در جوامع بشرى مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است نه مرتبه مالك الرّقابى! و مىبايد همه جا صلاح امر زير دستان را در نظر بگيرند نه اينكه هوس هاى خودشان را بر آنها تحميل نمايند. مىفرمود: «من به رعايت مصلحت مردم از خود آنها نسبت به خودشان اولى و شايسته ترم و قرآن كريم مقام و منزلت مرا معرّفى كرده است أَلنَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پس هر كس از شما از دنيا برود چنانچه مالى از خود بجا گذاشته، متعلّق به ورثه اوست و هر گاه وامى داشته باشد و يا خانواده مستمند و بى پناهى از او بازمانده باشد دَيْنِ او بر ذمّه من و سرپرستى و كفالت خانواده اش بر عهده من است.»آرى، اين است سيماى صميمى و چهره تابناك پيامبر بزرگوار اسلام، و چنين است سيره عملى آن حضرت. او كسى است كه اخلاق انسانى و ملكات عاليه را در زمانى كوتاه آن چنان در دل مسلمين گسترش داد كه از هيچ، همه چيز را ساخت! او با رفتار و كردارش گردن كشان عرب را به تواضع، و زورگويان را به رأفت، و تفرقه افكنان را به يگانگى، و كافران را به ايمان، و بت پرستان را به توحيد، و بى پروايان را به پاكدامنى، و كينه توزان را به بخشايش، و بيكاران را به كار و كوشش، و درشتگويان و درشتخويان را به نرمخويى، و بخيلان را به ايثار و سخاوت، و سفيهان را به عقل و درايت، رهنمون و آنان را از جهل و ضلالت، به سوى علم و هدايت رهبرى فرمود. صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلى آلِهِ اَجْمَعينَ. اينك از ميان سخنانِ فراوانِ آن بزرگوار، چهل حديث برگزيده، به پيروان و شيفتگانِ آن «هادى سُبُل» و «پرچمدار توحيد» و «انسان كامل» تقديم مىگردد. چهل حديث اخلاقى از پيامبر گرامى اسلام 1- فضيلت دانش طلبى « مَنْ سَلَكَ طَريقًا يَطْلُبُ فيهِ عِلْمًا سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقًا إِلَى الْجَنَّةِ... وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُوم لَيْلَةَالْبَدْرِ.»: هر كه راهى رود كه در آن دانشى جويد، خداوند او را به راهى كه به سوى بهشت است ببرد، و برترى عالِم بر عابد، مانند برترى ماه در شب چهارده، بر ديگر ستارگان است. 2- دين يابى ايرانيان « لَوْ كانَ الدِّينُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ ـ أَوْ قَالَ ـ مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّى يَتَناوَلَهُ.»: اگر دين به ستاره ثريّا رسد، هر آينه مردى از سرزمين پارس ـ يا اين كه فرموده از فرزندان فارس ـ به آن دست خواهند يازيد. 3- ايمان خواهى ايرانيان « إِذا نَزَلَتْ عَلَيْهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) سُورَةُ الْجُمُعَةِ، فَلَمّا قَرَأَ: وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ. قَالَ رَجُلٌ مَنْ هؤُلاءِ يا رَسُولَ اللّهِ؟ فَلَمْ يُراجِعْهُ النّبِىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، حَتّى سَأَلَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا. قالَ وَفينا سَلْمانُ الفارْسىُّ قالَ فَوَضَعَ النَّبِىُّ يَدَهُ عَلى سَلْمانَ ثُمَّ قالَ: لَوْ كَانَ الاِْيمانُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ.»: وقتى كه سوره جمعه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد و آن حضرت آيه وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ را خواند. مردى گفت:اى پيامبر خدا! مراد اين آيه چه كسانى است؟ رسول خدا به او چيزى نگفت تا اين كه آن شخص يك بار، دوبار، يا سه بار سؤال كرد. راوى مىگويد: سلمان فارسى در ميان ما بود كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)دستش را روى دوش او نهاد، سپس فرمود: اگر ايمان به ستاره ثريّا برسد، هر آينه مردانى از سرزمين اين مرد به آن دست خواهند يافت. 4- مشمولان شفاعت « أَرْبَعَةٌ أَنَا الشَّفيعُ لَهُمْ يَوْمَ القِيمَةِ:1ـ مُعينُ أَهْلِ بَيْتى. 2ـ وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ. 3ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ. 4ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِيَدِهِ.»: چهار دسته اند كه من، روز قيامت، شفيع آنها هستم:1ـ يارى دهنده اهل بيتم،2ـ برآورنده حاجات اهل بيتم به هنگام اضطرار و ناچارى،3ـ دوستدار اهل بيتم به قلب و زبان،4ـ و دفاع كننده از اهل بيتم با دست و عمل. 5- ملاك پذيرش اعمال « لا يُقْبَلُ قَوْلٌ إِلاّ بِعَمَل وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ إِلاّ بِنِيَّة وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ وَ لا نِيَّةٌ إِلاّ بِإِصابَةِ السُّنَّةِ.»: نزد خداوند سخنى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه همراه با عمل باشد، و سخن و عملى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه همراه با نيّت خالص باشد، و سخن و عمل و نيّتى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه مطابق سنّت باشد. 6- صفات بهشتى « أَلا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَيْهِ النّارُ غَدًا؟ قيلَ بَلى يا رَسُولَ اللّهِ. فَقالَ: أَلْهَيِّنُ الْقَريبُ اللَّيِّنُ السَّهْلُ.»: آيا كسى را كه فرداى قيامت، آتش بر او حرام است به شما معرّفى نكنم؟ گفتند: آرى، اى پيامبر خدا. فرمود: كسى كه متين، خونگرم، نرمخو و آسانگير باشد. 7- نشانه هاى ستمكار « عَلامَةُ الظّالِم أَرْبَعَةٌ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ يَمْلِكُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُبْغِضُ الْحَقَّ وَ يُظْهِرُ الظُّلْمَ.»: نشانه ظالم چهار چيز است :1ـ با نافرمانى به مافوقش ستم مىكند،2ـ به زيردستش با غلبه فرمانروايى مىكند،3ـ حقّ را دشمن مىدارد،4ـ و ستم را آشكار مىكند. 8- شعبه هاى علوم دين « إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.»: همانا علم دين سه چيز است، و غير از اينها فضل است:1ـ آيه محكمه (كه منظور از آن علم اصول عقائد است)،2ـ فريضه عادله (كه منظور از آن علم اخلاق است)،3ـ و سنّت قائمه (كه منظور از آن علم احكام شريعت است). 9- فتواى نااهل « مَنْ أَفْتى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم... فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ.»: كسى كه بدون صلاحيّت علمى براى مردم فتوا دهد، خود را هلاك ساخته و ديگران را نيز به هلاكت انداخته است. 10- روزه واقعى « أَلصّائِمُ فى عِبادَة وَ إِنْ كانَ فى فِراشِهِ ما لَمْ يَغْتَبْ مُسْلِمًا.»: روزه دار ـ مادامى كه غيبت مسلمانى را نكرده باشد ـ همواره در عبادت است، اگر چه در رختخواب خود باشد. 11- فضيلت رمضان « شَهْرُ رَمضانَ شَهْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهْرٌ يُضاعَفُ فيهِ الْحَسَناتُ وَ يَمْحُو فيهِ السَّيِّئاتُ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَكَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الاِْنابَةِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوبَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ. أَلا فَاجْتَنِبُوا فيهِ كُلَّ حَرام وَ أَكْثِرُوا فيهِ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ....»: ماه رمضان، ماه خداوند عزيز و جليل است، و آن ماهى است كه در آن نيكيها دوچندان و بديها محو مىشود، ماه بركت و ماه بازگشت به خدا و توبه از گناه و ماه آمرزش و ماه آزادى از آتش دوزخ و كاميابى به بهشت است. آگاه باشيد! در آن ماه از هر حرامى بپرهيزيد و قرآن را زياد بخوانيد. 12- نشانه هاى شكيبا « عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاث:أَوَّلُها أَنْ لا يَكْسَلَ،و الثّانِيَةُ أَنْ لا يَضْجَرَ،وَ الثّالِثَةُ أَنْ لا يَشْكُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لاَِنـَّهُ إِذا كَسِلَ فَقَدْ ضَيَّعَ الْحَقَّ،وَ إِذا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ،وَ إِذا شَكى مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.»: علامت صابر در سه چيز است:اوّل: آن كه كسل نشود،دوّم: آن كه آزرده خاطر نگردد،سوّم: آن كه از خداوند عزّوجلّ شكوه نكند،زيرا وقتى كه كسل شود، حقّ را ضايع مىكند،و چون آزرده خاطر گردد شكر را به جا نمىآورد،و چون از پروردگارش شكايت كند در واقع او را نافرمانى نموده است. 13- بدترين جهنّمى « إِنَّ أَهْلَ النّارِ لَيَتَأَذُّونَ مِنْ ريحِ الْعالِمِ التّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النّارِ نِدامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعا عَبْدًا إِلَى اللّهِ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدّاعِىَ النّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ.»: همانا اهل جهنّم از بوى گند عالمى كه به علمش عمل نكرده رنج مىبرند، و از اهل دوزخ پشيمانى و حسرت آن كس سختتر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و خدا را اطاعت كرده و خداوند او را به بهشت درآورده، ولى خودِ دعوت كننده را به سبب عمل نكردن به علمش به دوزخ انداخته است. 14- عالمان دنيا طلب « أَوْحَى اللّهُ إِلى داوُدَ(عليه السلام) لا تَجْعَلْ بَيْنى وَ بَيْنَكَ عالِمًا مَفْتُونًا بِالدُّنْيا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَريقِ مَحَبَّتى فَإِنَّ أُولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِى الْمُريدينَ، إِنَّ أَدْنى ما أَنـَا صانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنـْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى عَنْ قُلوبِهِمْ.»: خداوند به داود(عليه السلام) وحى فرمود كه: ميان من و خودت، عالِم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از راه دوستىام بگرداند، زيرا كه آنان، راهزنانِ بندگانِ جوياى مناند، همانا كمتر كارى كه با ايشان كنم اين است كه شيرينى مناجاتم را از دلشان بركنم. 15- نتيجه يقين « لَوْ كُنْتُم تُوقِنُونَ بِخَيْرِ الاْخِرَةِ وَ شَرِّها كَما تُوقِنُونَ بِالدُّنيا لاَثَرْتُمْ طَلَبَ الآخِرَةِ.»: اگر شما مردم يقين به خير و شرّ آخرت مىداشتيد، همان طور كه يقين به دنيا داريد، البته در آن صورت، آخرت را انتخاب مىكرديد. 16- نخستين پرسش هاى قيامت « لا تَزُولُ قَدَمَا الْعَبْدِ يَوْمَ القِيمَةِ حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَع: عَنْ عُمْرِهِ فيما أَفـْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فيما أَبـْلاهُ، وَ عَنْ عِلْمِهِ كَيْفَ عَمِلَ بِهِ، وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أَيـْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فيما أَنـْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنا أَهـْلَ الْبَيْتِ.»: هيچ بنده اى در روز قيامت قدم از قدم برنمىدارد، تا از اين چهار چيز از او پرسيده شود:1ـ از عمرش كه در چه راهى آن را فانى نموده،2ـ و از جوانىاش كه در چه كارى فرسوده اش ساخته،3ـ و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده،4ـ و از دوستىِ ما اهل بيت. 17- محكم كارى « وَ لكِنَّ اللّهَ يُحِبُّ عَبْدًا إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحـْكَمَهُ.»: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى كه با دقّت قبر سعد بن معاذ را پوشاند فرمود: مىدانم كه قبر سرانجام فرو مىريزد و نظم آن بهم مىخورد، ولى خداوند بندهاى را دوست مىدارد كه چون به كارى پردازد، آن را محكم و استوار انجام دهد. 18- مرگ، بيدارى بزرگ « أَلنّاسُ نِيامٌ إِذا ماتُوا انْتَبَهُوا.»: مردم در خواباند وقتى كه بميرند، بيدار مىشوند. 19- ثواب اعمال كارساز « سَبْعَةُ أَسـْباب يُكْسَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِهِ:رَجُلٌ غَرَسَ نَخْـلاً أَوْ حَـفَـرَ بِئْـرًا أَوْ أَجْرى نَهْـرًاأَوْ بَنـى مَسْجِـدًا أَوْ كَتَبَ مُصْحَفًا أَوْ وَرَّثَ عِلْمًاأَوْ خَلَّفَ وَلَـدًا صالِحـًا يَسْتَغْفِرُ لَـهُ بَعْـدَ وَفاتِـهِ.»: هفت چيز است كه اگر كسى يكى از آنها را انجام داده باشد، پس از مرگش پاداش آن هفت چيز به او مىرسد:1ـ كسى كه نخلى را نشانده باشد (درخت مثمرى را غرس كرده باشد)،2ـ يا چاهى را كنده باشد،3ـ يا نهرى را جارى ساخته باشد،4ـ يا مسجدى را بنا نموده باشد،5ـ يا قرآنى را نوشته باشد،6ـ يا علمى را از خود برجاى نهاده باشد،7ـ يا فرزند صالحى را باقى گذاشته باشد كه براى او استغفار نمايد. 20- سعادتمندان « طُوبى لِمَنْ مَنَعَهُ عَيـْبـُهُ عَنْ عُيـُوبِ الْمُـؤْمِنينَ مِنْ إِخْوانِهِ طُوبى لِمَنْ أَنـْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الفَضْلَ وَ أَمْسَكَ قَولَهُ عَنِ الفُضُولِ وَ قَبيحِ الْفِعْلِ.»: خوشا به حال كسى كه عيبش او را از عيوب برادران مؤمنش باز دارد، خوشا به حال كسى كه در خرج كردن ميانه روى كند و زياده از خرج را ببخشد و از سخنانِ زائد و زشت خوددارى ورزد. 21- دوستى آل محمّد « مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ شَهيـدًا. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مَغْفُورًا لَهُ. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ تائِبـًا. أَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مُؤْمِنًا مُسْتَكْمِلَ الإِيمانِ. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد جاءَ يَوْمَ الْقِيمَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَأْيُوسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد لَمْ يَشُمَّ رائِحَةَ الْجَنَّةِ.»: كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، شهيد مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، آمرزيده مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، توبه كار مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، باايمان كامل مرده است. آگاه باشيد كسى كه با دشمنى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، در حالى به صحراى قيامت مىآيد كه بر پيشانىاش نوشته شده: نااميد از رحمت خدا. آگاه باشيد كسى كه با دشمنى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، بوى بهشت به وى نمىرسد. 22- سزاى زن و مرد همسر آزار «أَيُّمَا امْرَأَة أَذَتْ زَوْجَها بِلِسانِها لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ مِنْها صَرْفًا وَ لا عَدْلاً وَ لا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِها حَتّى تُرْضِيَهُ وَ إِنْ صامَتْ نَهارَها وَ قامَتْ لَيْلَها وَ كانَتْ أَوَّلَ مَنْ يَرِدُ النّارَ وَ كَذلِكَ الرَّجُلُ إِذا كانَ لَها ظالِمًا.»: هر زنى كه شوهر خود را با زبان بيازارد، خداوند هيچ جبران و عوض و نيكى از كارش را نمىپذيرد تا او را راضى كند، اگرچه روزش را روزه بگيرد و شبش را به عبادت بگذراند، و چنين زنى اوّل كسى است كه داخل جهنّم خواهد شد، و همچنين است اگر مرد به زنش ستم روا دارد. 23- سزاى زن ناسازگار با شوهر «أَيُّمَا امْرَأَة لَمْ تَرْفُقْ بِزَوْجِها وَ حَمَلَتْهُ عَلى ما لا يَقْدِرُ عَلَيْهِ وَ ما لا يُطيقُ لَمْ تُقْبَلْ مِنْها حَسَنَةٌ وَ تَلْقَى اللّهَ وَ هُوَ عَلَيْها غَضْبانُ.»: هر زنى كه با شوهر خود مدارا ننمايد و او را به كارى وادار سازد كه قدرت و طاقت آن را ندارد، از او كار نيكى قبول نمىشود و در روز قيامت، خدا را در حالتى ملاقات خواهد كرد كه بر وى خشمگين باشد. 24- نخستين رسيدگى در قيامت «أَوَّلُ ما يُقْضى يَوْمَ القِيمَةِ الدِّماءُ.»: اوّلين كارى كه در روز قيامت به آن رسيدگى مىشود، خون هاى به ناحقّ ريخته شده است. 25- بى رحمى و ترحّم «إِطَّلَعْتُ لَيْلَةَ أَسْرى عَلَى النّارِ فَرَأَيْتُ امْرَأَةً تُعَذَّبُ فَسَأَلْتُ عَنْها فَقيلَ إِنَّها رَبَطَتْ هِرَّةً وَ لَمْ تُطْعِمْها وَ لَمْ تَسْقِها وَ لَمْ تَدَعْها تَأْكُلُ مِنْ خَشاشِ الاَْرْضِ حَتّى ماتَتْ فعَذَّبَها بِذلِكَ وَ اطَّلَعْتُ عَلَى الْجَنَّةِ فَرَأَيْتُ امْرَأَةً مُومِسَةً يَعنى زانِيَةً فَسَأَلْتُ عَنْها فَقيلَ إِنَّها مَرَّتْ بِكَلْب يَلْهَثُ مِنَ الْعَطَشِ فَأَرْسَلَتْ إِزارَها فى بِئْر فَعَصَرَتْهُ فى حَلْقِهِ حَتّى رَوِىَ فَغَفَرَ اللّهُ لَها.»: در شب معراج از دوزخ آگاهى يافتم، زنى را ديدم كه در عذاب است. از گناهش سؤال كردم. پاسخ داده شد كه او گربه اى را محكم بست، در حالى كه نه به آن حيوان خوراكى داد و نه آبى نوشاند و آزادش هم نكرد تا خود در روى زمين چيزى را بيابد و بخورد و با اين حال ماند تا مُرد. خداوند اين زن را به خاطر آن گناه، عذاب كرده است. و از بهشت آگاهى يافتم، زن آلوده دامنى را ديدم و از وضعش سؤال كردم. پاسخ داده شد اين زن به سگى گذر كرد، در حالى كه از عطش، زبانش را از دهان بيرون آورده بود، او پارچه پيرهنش را در چاهى فرو برد، پس آن پارچه را در دهان سگ چلاند تا آن حيوان سيراب شد، خداوند گناه آن زن را به خاطر اين كار بخشيد. 26- عدم پذيرش اعمال ناخالص «إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ نادى مُناد يَسْمَعُ أَهْلُ الْجَمْعِ أَيْنَ الَّذينَ كانُوا يَعْبُدُونَ النّاسَ قُومُوا خُذُوا أُجُورَكَمْ مِمَّنْ عَمِلْتُمْ لَهُ فَإِنّى لا أَقـْبـَلُ عَمَلاً خالَطَهُ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا وَ أَهْلِها »: چون روز قيامت فرا رسد، ندا دهنده اى ندا دهد كه همه مردم مىشنوند، گويد: كجايند آنان كه مردم را مىپرستيدند؟ برخيزيد و پاداشتان را از كسى كه براى او كار كرديد بگيريد! چون من عملى را كه چيزى از دنيا و اهل دنيا با آن مخلوط شده باشد، قبول نمىكنم. 27- دنيا طلبى، عنصرِ حبط اعمال «لَيَجيئَنَّ أَقوامٌ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ أَعْمالُهُمْ كَجِبالِ تِهامَة فَيُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَـىالنّارِ قالُوا يا رَسـُولَ اللّهِ مُصَلّينَ؟ قالَ نَعَمْ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَيَأْخُذُونَ هِنْـأً مِنَ اللَّيْلِ فَـإِذا عَرَضَ لَهُمْ شَىْءٌ مِنَ الـدُّنْيا وَثَبُوا عَلَيْهِ.»: در روز قيامت گروهى را براى محاسبه مىآورند كه اعمال نيك آنان مانند كوه هاى تهامه بر روى هم انباشته است! امّا فرمان مىرسد كه به آتش برده شوند! صحابه گفتند: يا رسول اللّه! آيا اينان نماز مىخواندند؟ فرمود: بلى نماز مىخواندند و روزه مىگرفتند و قسمتى از شب را در عبادت به سر مىبردند! امّا همين كه چيزى از دنيا به آنها عرضه مىشد، پرش و جهش مىكردند تا خود را به آن برسانند! 28- با هر كهاى با اوستى «أَلـْمَرْءُ مَـعَ مَـنْ أَحَـبَّ.»: آدمى (در قيامت) با كسى است كه او را دوست دارد. 29- دوستى اهل بيت «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيى حَياتي وَ يَمُوتَ مَماتي وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ عَدْن غَرَسَها رَبّي فَلْيُوالِ عَلِيًّا مِنْ بَعْدي وَلْيُوالِ وَلِيَّهُ وَلْيَقْتَدِ بِالاَْئِمَّةِ مِنْبَعْدي فَإِنَّهُمْ عِتْرَتي وَ خُلِقُوا مِنْ طينَتي رُزِقُوا فَهْمًا وَ عِلْمًا وَوَيْلٌ لِلْمُكَذِّبينَ بِفَضْلِهِمْ مِنْ أُمـَّتي الـْقاطِعينَ فيهمْ صِلَتي لا أَنـَا لَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي.»: هر كس دوست داشته باشد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در باغ بهشتى كه پروردگارم پرورده جاى بگيرد، بايد بعد از من على را و دوست او را دوست بدارد و به پيشوايان بعد از من اقتدا كند كه آنان عترت من هستند و از طينتم آفريده شدهاند و از درك و دانش برخوردار گرديده اند، و واى بر آن گروه از امّت من كه برترى آنان را انكار كنند و پيوندشان را با من قطع نمايند كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نخواهد كرد. 30- ولايت على(عليه السلام) شرط قبولى اعمال «فَوَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيًّا لَوْ جاءَ أَحـَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ بِأَعْمال كَأَمـْثالِ الْجِبالِ وَ لَمْ يَجىءَ بِوِلايَةِ عَلِىِّ بْنِ أَبيطالب لاََكَبَّهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فِي النّارِ.»: سوگند به خدايى كه مرا به حقّ برانگيخته، اگر يكى از شما در روز قيامت با اعمالى همانند كوه ها بيايد، امّا فاقد ولايت و قبول حاكميّت على بن ابيطالب باشد، خداوند او را به رو در آتش افكند. 31- پاداش مريض «إِذا مَرِضَ الْمُسْلِمُ كَتَبَ اللّهُ لَهُ كَأَحْسَنِ ما كانَ يَعْمَلُ فى صِحَّتِهِ وَ تَساقَطَتْ ذُنُوبُهُ كَما يَتَساقَطُ وَرَقُ الشَّجَرِ.»: وقتى كه مسلمان، بيمار شود، خداوند همانند بهترين حسناتى كه در حال سلامت انجام مىداده در نامه عملش مىنويسد و گناهانش همچون برگ درخت فرو مىريزد. 32- مسئوليت مسلمانى «مَنْ أَصْبَحَ لايَهْتَمُّ بِأمُوُرِالْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنادي يالَلْمُسْلِمينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم.»: هر كه صبح كند و به امور مسلمين همّت نگمارد، از آنها نيست; و هر كس بشنود كه شخصى فرياد مىزند: «اى مسلمان ها به فريادم برسيد» ولى جوابش نگويد، مسلمان نيست. 33- پيوستگى ايرانيان با اهل بيت «قالَتِ الرُّسُلُ مِنَ الْفُرْسِ لِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) إِلى مَنْ نَحْنُ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ أَنـْتُمْ مِنّا وَ إِلَيْنا أَهْلَ الْبَيـْتِ.»: فرستادگان باذان، پادشاه يمن، تحت الحمايه ايران كه اصالتاً ايرانى بودند به حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و گفتند: اى رسول خدا: سرانجامِ ما فارسيان به نزد چه كسى خواهد بود؟حضرت فرمود: شما فارسيان از ما هستيد و سرانجامتان به سوى ما و خاندان ما خواهد بود! قال ابن هشام: فَبَلَغَنى عَنِ الزُّهْرِىِّ إِنّه قالَ: فَمِنْ ثَمَّ قالَ رَسُولُ اللّهِ: سَلْمانُ مِنّا أَهـْلَ الْبَيْتِ. ابن هشام از قول زهرى گويد: و از همين جا بود كه پيامبر فرمود: سلمان از اهل بيت ماست. 34- خيانت بزرگ (تقدّم مفضول) «مَنْ تَقَدَّمَ عَلَى الْمُسْلِمينَ وَ هُوَ يَرى أَنَّ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَفـْضَلُ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُسْلِمينَ.»: كسى كه بر مسلمانان پيشى گيرد، در حالى كه مىداند در ميان آنها كسى افضل و بهتر از او وجود دارد، چنين كسى به خدا و رسولش و همه مسلمانان خيانت كرده است. 35- ارزش هدايت «لأََنْ يَهْدِىَ اللّهُ بِكَ رَجُلاً واحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ.»: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) خطاب به حضرت على(عليه السلام) فرمود:در صورتى كه خداوند يك نفر را به دست تو هدايت كند، براى تو از حكومت كردن بر آنچه آفتاب بر آن مىتابد بهتر است. 36- مردمان آخرالزّمان «يَـأْتى عَلَىالنّاسِ زَمانٌ تَخْبُثُ فيهِ سَرائِرُهُمْ وَ تَحْسُنُ فيهِ عَلانِيَتُهُمْ طَمَعًا فِى الدُّنْيا، لا يُريدُونَ بِهِ ما عِنْدَ رَبِّهِمْ، يَكُونُ دينُهُمْ رِياءً لا يُخالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعُمُّهُمُ اللّهُ بِعِقاب فَيَدْعُونَهُ دُعاءَ الْغَريقِ فَلا يَسْتَجيبُ لَهُمْ!»: زمانى بر مردم فرا مىرسد كه براى طمعِ در دنيا، باطنشان پليد و ظاهرشان زيبا باشد، علاقهاى به آنچه نزد پروردگارشان است نشان ندهند، دين آنها ريا شود و خوفى ]از خدا[ در دلشان آميخته نشود، خداوند همه آنان را به عذاب سختى گرفتار كند، پس مانند دعاى شخص غريق دعا كنند، ولى دعايشان را اجابت نكند! 37- راستگوترين صحابه «ما أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا أَقَلَّتِ الْغَبْراءُ مِنْ ذى لَهْجَة أَصـْدَقُ مِنْ أَبـىذَرٍّ.»: آسمان سايه نينداخته و زمين دربرنگرفته، صاحب سخنى راستگوتر از ابوذر را. 38- پرسش از عالمان و همنشينى با فقيران «سائِلُوا الْعُلَماءَ وَ خاطِبُوا الْحُكَماءَ وَ جالِسُوا الْفُقَراءَ.»: از دانشمندان بپرسيد و با فرزانگان سخن بگوييد و با فقيران بنشينيد. 39- دستبوسى نه! «هذا تَفْعَلُهُ الأَعاجِمُ بِمُلُوكِها وَ لَسْتُ بِمَلِك إِنَّما أَنـَا رَجُلٌ مِنْكُمْ.»: مردى خواست تا بر دست رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بوسه زند، پيامبر دست خود را كشيد و فرمود: اين كارى است كه عَجَم ها با پادشاهان خود مىكنند و من شاه نيستم، من مردى از خودتان هستم. 40- مهربانى با همنوعان «ما آمَنَ بى مَنْ باتَ شَبْعانَ وَ جارُهُ جائِعٌ، وَ ما مِنْ أَهـْلِ قَرْيَة يَبيتُ وَ فيهِمْ جائِعٌ لا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ.»: به من ايمان نياورده كسى كه سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد، و اهل يك آبادى كه شب را بگذرانند و در ميان ايشان گرسنه اى باشد، خداوند در روز قيامت به آنها نظر رحمت نيفكند.

هیچ نظری موجود نیست: