۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

اندیشه های سیاسی قرن 20

انديشه های سياسی قرن (20): چرا نظريه ليبراليسم بوجود آمد؟ کدام عوامل سبب بوجود آمدن ليبراليسم گرديد؟ دوره ماقبل ليبراليسم فيوداليته بود و حکامت به شکل امروزی در ان جوامع وجود نداشت و شخص حاکم استدلال مينمود که حاکميت او اراده الهی دارد. شخصی که در جامعه فيوداليته زنده گی ميکرد حق تصميم گيری و چيزی گفتن در مورد زنده گی وغيره را نداشت, بلکه وابسته به زمين و فيو دال بود. و حق تعين ساعات کار و بيرون امدن از زمين فيودال را بدون اجازه نداشت و تمام معيار های زنده گی او توسط فيودال تعين ميشد. دولت فيوداليته از فيودال و فيودال از دولت فيوداليته حمايت ميکردند و در صورت ضرورت فيودال برای دولت سرباز ميداد. بلاخره انديشه آزادی های طبيعی يديدار شد. حقوق طبيعی بوجود آمد, علما و دانشمندان نظريه های در مورد آزاد بودن شخص و مقيد نبودن او به زمين فيو دال ابراز گرديد کم کم آزادی در همه حدود چون مسکن, زندگی, کانديد شدن و رای دادن مفهوم وسيع گرفت و مساله مساوات به ميان امد . ولی مساوات و ازادی در نهايت به نابرابری طبيعی انجاميد . شعار ليبرال ها (آزادی , برادری و برابری بود ) انها نطر دادند که دولت بايد برای در جامعه فرصت های را مهيا سازد . مثلاً : در نظر گرفتن امتحان کانکور در صورت تکميل معيار ان بعد از فراغت ) . کسی که بعد از فراغت در امتحان در راس قرار می گيرد بنابر استعداد است. پس دولت بايد فرصت ها را مساوی سازد ولی استعدادهای متفاوت شان سبب نابرابری آنها ميگردد . البته ليبراليسم دارای يک سلسله مضامين اساسی است که معيار مطالعه ان فرد است يعنی در صورتی که فرد رفاه حاصل کند جامعه رفاه حاصل ميکند . زيرا جامعه متشکل از افراد است که اين گفته برعکس سوسياليسم است. يکی از نشانه های موجوديت احزاب سياسی و اتحاديه ها اعمال فشار بالای دولت و کنترول آن ميباشد . آزادی بايد تا حدی باشد که برای ديگران باعث ايجاد اذ يت و ازار نگردد. به همين اساس هرچه فرد ارائه ميکند وقتی در جامعه ليبراليستی مورد قبول است که ذاتاً خوب باشد. ليبراليسم: به معنی يک ايديولوژی آزادی خواهی است. (ليبر – آزاد و ليسم – يک مکتب يا سازماندهی اساسی را بر يک موضوع نشان ميدهد) قبل از ليبراليسم سيستم فيودالی بود که اشخاص وابسته به زمين ( فيودال و رعيت وابسته به زمين) . در ليبراليسم شخص وابسته به زمين نيست (برده نيست) . اتکا به کدام نطريات دارد ؟ به نظرياتی که 300 سال قبل وجود داشت (قبل از 1840) مکتب ليبرليسم وجود نداشت ولی عقايد ميرساند که عقايد ليبراليستی وجود داشت ولی اشخاص قادر به اين نبودند که يک مکتب اساسی و منظم بوجود اورند. اين نظريات از طبقه متوسط منشا گرفنه بود که شامل ازادی های (تعين کارفرما , تهيه مسکن , انتخاب شدن و انتخاب کردن اساس اين مکتب بود). انها دريافته بودند تا بخاطر کوبيدن فيودالها لا اقل بايد مساوی به قدرت انها ميبودند تا بعد از ان ميتوانستند انها را در هم کوبندحزبی که بعد ها خود را بنام ليبرالها مسمی ساختند بنام (ويگ) ياد ميشد (1830-1840) اولين کابينه ليبرالها تحت رهبری (گلدستون) رهبر اين حزب بوجود امد . در اين زمان مخالف او (لاردستيلزبری) بود . دليل عمده که باعث ايجاد اين مکتب در امريکا شمالی و انگلستان شد رشد صنعت و انقلاب صنعتی بود. بناً سيستم ليبراليسم در سه بخش ( اروپا غربی , امريکای شمال و بعد ها در بعضی کشور های غربی ديگر ريشه دواند و منظور ان بيشتر صنعتی شدن و ليبراليسم بود . آزادی مطابق به نظر ليبرالهابه دو بخش تقسيم ميشود: 1- ليبرالهای متقدم 2- ليبرالهای بعدی يا متاخر در سيستم فيوداليسم افراد حق انتخاب شدن و انتخاب کردن را نداشتند ولی ليبرالها ميگفتند که شخص وقتی از ازادی برخوردار است که بتواند هرجا که ميخواهد زيست نمايد , نماينده خود را تعين نمايد , کارفرما خود را تعين نمايد وغيره حقوق. در حالی که در سيستم فيوداليزم چنين نبود. سيستم ليبراليسم بازار اقتصاد ازائ را مطرح ميکند اين بدين معنی که هرکس ميتواند معامله اقتصادی را ازادانه انجام دهد کار فرما ها و و کسب و کار ها ميتوانند نفع طلب باشند . ولی حقوق کارفرما با کارگر ها بايد تنظيم باشد . وملت ها ميتوانند به طور ازاد دادو ستد نمايند.. پس وقتی يکنفر به کارخانه و يا جايی جهت کار کردن ميرود تمام نقاط را ميسنجد ( چقدر معاش بگيرد , بيمه و ساعات کار دو کارخانه را مقايسه نمده و بهتر را انتخاب مينمايد. ليبرالها از حکومت مشروطه و نماينده حمايت ميکند( حکومت مشروطه بدين معنی که آزادی افراد در مقابل دولت بل الوسيله قانون تضمين است) بطور مثال در قانون اساسی مسوليت های قوه های سه گانه , حالت اضطرار , احکام متفرقه ع اصول مقدمات و غيره ذکر است. پس افراد وقتی حقوق دارند و در قانون موجود است و بل الوسيله آن تضمين ( ملکيت افراد از تعرض مصون است) مگر اينکه در بعضی حالات که جرم مشهود و اجازه محکمه موجود باشد. اما در غير ان حق – حق تثبيت است . حکومت نماينده يعنی حکامتی که از 50% بالا تر رای مردم با او باشد . پس رای افراد يگانه نقطه مهم در بوجود امدن سيستم نماينده گی در سيستم ليبراليسم است زيرا اکثريت ارائ مهم است و نماينده اکثريت ارا حکومت ميکند.ليبراليسم در بعضی از کشور ها ريشه دوانده و محصول همان کشور ها است که در ان ليبراليسو پياده ميشود و پيوند اساسی و عمدهبين اين سيستم و صنعت وجود دارد . به هر اندازه که ليبراليسم پيش ميرود اساس ان پيشرفت صنعت است . چرا پيوند بين ليبراليسم وصنعت وجود دارد؟ معيار و مقياس ليبراليسم فرديت است ,پس فرد وقتی آزاد شد نفع طلبی را دنبال ميکند , پس بازار نيز بازار اقتصاد است . هرکس کوشش ميکند که صاحب پول بيشتر شود و اين بستگی به پيشرفت سيستم صنعت و فابريکه ها است. > ليبرالهای اول يا متقدم به اين باور بودند که دولت در امور افراد کمتر مداخله نمايد و بايد افراد دارای ازادی و حقوق باشند . وقتی افراد از سيستم فيوداليزم خارج ميشوند خواهان ازادی بی حدو حصر ميباشد . آزادی بی حدو حصر يک سلسله کمبودی ها را بر سيستم ليبراليزم وارد ساخت زيرا مطابق نظريات ليبرالهای متقدم وقتی شخص کارخانه را تنظيم کرد و منحيث باقی اشخاص در جامعه دارای آزادی بی حدو حصر در جامعه بود . پس چون شخص نفع طلب است مواد خام کارخانه را به نرخ ارزان بدست مياورد . کارگران را که در کارخانه جذب ميکندقواعد شديدتر را بر او وضع ميکند . مثلاً در حدود ده ساعت کارکردن به اين اندازه مواد خام بايد به تخته تبديل شودومعاش کمتر بگيرد.وقتی در بازار رقابت امد مواد همسان با کيفيت های مختلف به بازار ميايد , پس مالی که هم ارزان و هم باکيفيت باشد به فروش ميرسد. بناً سيستم ليبراليسم بدين باور ميشود که اگر سدودی بر عليه مردم وجود نداشته باشد باعث هرج و مرج ميشود . , پس دولت بايد سيستم تعليم و تربيه و امور اقتصادی را تحت سلطه بگيرد. مطابق نظر بعضی از علمارابطه بسيار نزديک بين ليبراليسم و سرمايه داری وجود دارد . مارکسيست ها عقيده دارند که سيستم ليبراليسم پی گير منفعت يکتعداد محدود مالکان در جامعه است اما فريدريکهايش ميگويد که در جامعه که ليبراليسم موجود است متضمن دارايی های افراد و آزادی های انها ميباشد . مالکيت خصوصی در جامعه ليبرال تضمين کننده حقوق خصوصی افراد است . مضامين اساسی ليبراليسم که اين سيستم بر ان استوار است و انرا بنا نهاده عبارت اند از : فرديت , آزادی , خرد , عدالت و تساهل است. فرديت: در جامعه قبل از ليبراليسم افراد وابسته به زمين فيودال و بدون آزادی بودند , مجبور به کارکردن و زنده ماندن بودند ولی آهسته – آهسته اين مفکوره بوجود آمد که افراد دارای حقوق هستند که خداوند به انها داده است . مطابق اين سيستم فرد آزاد است اما بايد از آزادی خود تا اندازه استفاده کند که به ضرر ديگران تمام نشود . يعنی آزادی مطابق ليبراليسم آزادی بی حدو حصر نيست.  ليبرالهای متاخر ميگويد که مداخله دولت سبب بدبختی ها در جامعه ميشود پس دولت بايد بعضی سيستم های کليدی را بدست گيرد .  آزادی از نظر ليبرالهای متقدم بدون سدود است  ولی به نظر ليبرالهای متاخر ازادی را مثبت تلقی مينمايند.و به ارتباط خردمندی ليبرالها نظر دارند افرادی که در جامعه وجود دارند خرد مند و دارای عقل استند و اگر راه انها باز باشد ميتوانند به سعادت خود برسند که اين موضوع با پدر سالاری را بوجود مياورد. سيستم ليبراليسم مخالف شديد با به قدرت رسيدن به اساس اصل و نصب و طرفدار تعليم و تربيه بود . انها ميگويند که سبب رهانيدن مردم از تاريکی ها و بد بختی ها و جهل ميشوند و مصلحت را خوبتر درک ميکنند . ( خردمندی يکی از اصول اساسی و مبنای استدلال است ) در صورت عدم تعليم و تربيه رابطه بين افراد , ملت ها و کارخانه ها بر هم ميخورد . پس بلاخره در صورتی که خواسته باشد تا اينها صورت نگيرد پس بايد مشکل ها توسط استدلال و مباحثه حل گردد که اصل ان فهم افراد در بدست اوردن تعليم و تربيه ميباشد. عدالت: به ارتباط عدالت ليبرالها نظر دارند در ذات وقتی عدالت را بکار ميبريم برابری رسمی افراد در جامعه مطرح است ( مساوات مطلق يعنی اينکه همه بصورت مساوی پيش بروند) . برابری رسمی يعنی تمام افراد در مقابل مسووليت های اجتماعی يکسان هستند , ولی اين نابرابری خود بخود بوجود ميايد . زيرا افراد نه بصورت مساوی زاده شده و نه دارای استعداد های مساوی ميباشند . بناً عدالت اصلاً در جامعه برتری نداشتن افرادنسبت به يکديگر نيست مثلاً : سياه و سفيد , مسيحی و مسلمان بايد حق مساوی داشته باشند به همين اساس وقتی افراد از لحاظ رسمی دارای مساوات باشند , دولت تشخيص ميکند که کدامها در سطح رهبری و کدامها در پايين قرار گيرد.ليبرالها ميگويند که جايگاه شخص در اجتماع به اساس سرمايه و موقف بوده , که اين موقف بصورت ساده بدست نمی ايد. تساهل: در سيستم ليبراليزم گرچه تعدد احزاب موجود است ولی همديگر را تحمل ميکنند و بايد در راستای منافع کشور قدم بردارند و چيزی را بگويند که ذاتاً خوب باشد تساهل يا تعدد احزاب يا تحمل پذيری دارای حدود است و مطلق نيست . يعنی ما بايد دارای اين آماده گی باشيم که جلو مسايل تبعيض آميز را بگيريم . يعنی تحمل پذيري بايد به نحوی باشد که موضوع ذاتاً خوب باشد. دموکراسی و ليبراليسم: ليبرالها ميگويند جامعه که در ان تحمل پذيری و تعادل در ان نباشد بصورت طبيعی بوجو نمی ايد. پس بايد ارگانی موجود باشد که اين جامعه را بوجود اورد و ان ارگان دولت است و به همين خاطر است که انارشيست ها اين سيستم رامورد انتقاد قرار ميدهند . دولتی که بوجود ميايد بايد دولتی باشد که قدرت مهار تمام قوه ها را داشته باشد . وبايد به اساس ارای مردم بوجود امده باشد.. اينکه در جوامع پيشينه قبل از سيست دموکرات جامعه يا دولت دارای چه سيستم بوده جان لاک و هاپس ميگويد : وقتی دولت موجود نبود افراد جامعه بخاطر منافع بايکديگر جنگ و جدال ميکنند و زندهگی برای اين افراد کوتاه مدت , منزوی و فقيرانه است. که اين سيستم انها تخيلی بوده است. وقتی دولت وجود نداشت ارتباطات نيز بين افراد موجود نبود به اين اساس افراد به فکر بوجود اوردن حکومت به اساس قرارداد اجتماعی گرديدند و مجبور بودند که يک اندازه از حقوق خود را به دولت بدهند و دولت بل الوسيله قانون اساسی حقوق مردم را تثبيت نمايد. به نظر لاک و هاپس دولت به اساس قرار داد اجتماعی بوجود ميايد و بهتر است نسبت به عدم موجوديت ان بناً به نظر انها دولت بايد متوجه اعمال خود باشد زيرا براساس رابطه بين مردم بوجود امده ووقتی اعمال قدرت ميکند بايد منافع مردم را در نظر داشته باشد. در صورتی که دولت مطابق قواعد و مقررات عمل نکند بايد از بين برده شود مثلا ( دولت اوکراين در اين اواخر) . حکومت مشروطه: بدين معنی که ليبرالها ابتدا نظر عدم مداخله دولت در امورات بودند و اينکار را تهديد ميدانستند ولی وجود انرا ميپذيرند زيرا اين ترديد انها محدود شدن ازادی فرد ميشود توسط دولت. دولت قدرت حاکميت را اعماال ميکند بناً طبيعی است که به ازادی فرد صدمه وارد ميکند, ولی باز هم وجود ان نسبت به عدم ان خوب است و اين حکومت- حکومت مشروطه باشد و مبتنی بر بعضی اصول و قانون اساسی. پس حکومت مشروطه حکومتی است که بر اساس قانون اساسی بوجود ايد ,حدود و صلاحيت پارلمان و نظارت داخلی و خارجی را تعيين ميکنند . بناً شروط حکومت مشروط مبتنی بودن بر قانون اساسی است. حکومت دموکراتيک: واژه دموکراسی واژه نيست که همزمان با بوجود امدن ليبراليسم بوجود آمده باشد بلکه در يونان باستان مردم دور هم جمع مطشدند و در يک مورد تصميم ميگرفتند , برده باری و تحمل وجود داشت و اگر موضوع رد ميشد با دلايل رد ميشد. در جهان امروز تعريف مشخص موجود نيست ( دموکراسی يک مزيت است يعنی حکومت مردم توسط مردم برای مردم – رئيس جمهور امريکا) در اين مورد دو نظريه مطرح ميشود 1- سيستم دموکراسی مستقيم . 2- سيستم دموکراسی غير مستقيم. سيستم دموکراسی مستقيم قدرت توسط مردم بلا واسطه و بصورت استمراری و دوامدار تمثيل ميگردد. و در جامعه های بسيار کوچک موجود است ولی در جامعه که وسعت داشته باشد دموکراسی بصورت درست تطبيق نميشود .در اينجاست که دموکراسی غير مستقيم و يا نماينده گی ميشود. مثلاً امريکا که در ان سيستم دموکراسی محدود است.(رئيس جمهور امريکا برای پنج سال تعين ميشود و نماينده . پس نماينده گب بدين معنی که يکتعداد افراد توسط مردم تعين ميشوند که در مقامات بالاقرار ميگيرند و نماينده گان نيزخواسته های مردم را ابراز ميدارند ويک سازماندهی توسط مردم ميباشد. علما در مورد حکومت دموکراتيک ميگويند که يک خطر قوی در مقابل ليبراليسم است زيرا با به قدرت رسيدن يکتعداد افراد اراده فرد سلب ميشود . زيرا اکثريت يک نطريه را تاييد مينمايد پس فرد زير پا شد و هم سيستم ازادی به صورت 100% بوجود امده نميتواند زيرا افکار جامعه متفاوت است و متضاد. پس ليبرالها به اين اعتقاد پيدا کردند که به قاعده 51% توکل و اتکا نمايند تا حکومت را بوجود بياورند و افراد بيسواد بايد از رای محروم گردد و افراد باسواد بر حسب تحصيل رای داشته باشند زيرا افرادی که تحصيل ندارند تنگ نظرانه عمل ميکنند. جانس وايت ميل همين نظريه را تاييد ميکند . بعد از 1893 زنان نيز حق رای پيدا کردند . در سيستم دموکراسی بايد سيستم دموکراسی حمايتی بوجود ايد . در اين سيستم اگر محکمه فرد را زندانی ويا حکم اعدام انرا صادر نمايد حق او تلف شده در اينصورت مردم در درون جامعه بايد حمايت داشته باشند يعنی اگر دولت صلاحيت صدور حکم را دارد پس افراد نيز صلاحيت تشکيل اجتماع بخاطر دفاع از خود را دارند اين نظريه توسط علما مکتب فايده گرائی ابراز و پيروی ميگردد. از طرف ديگر ليبرالها ميگويند که هم دولت ضروری است و هم شر. شر بخاطری که وقتی قدرت را بدست گرفتند اراده اکثريت را سلب ميکنندو ضروری بخاطری که که اساس فرضيه تخيلی (در صورت عدم موجوديدت دولت افراد با هم جنگ ميکنند) ميباشد . پس در اينصورت فرد در مقابل فرد حمايت ميشود. در سيستم ليبرال دموکرات دو مشخصه است. افرادی که در جامعه موجود هستند در مقابل دولت بل الوسيله قانون حمايت ميشوند. افرادی که در جامعه زنده گی ميکنند امور دولت را نظارت ميکنند . دموکراسی يعنی پاسخگو بودن دولت در مقابل مردم. در سيستم حکومت دموکراتيک اتخابات ازاد موجود است يعنی هر کس ميتواندهم کانديد شود و هم رای بدهد و رای همگی با هم مساوی است و هم سان (رای هرکس يک رای حساب ميشود) هم چنان در سيستم ليبراليسم اکثريت گرائی موجود است يعنی احزاب با همديگر رقابت ميکنند. دولت توسط دو قوه اداره ميشود داخلی و بيرونی , يعنی ارگانهای دولتی قوه داخلی و سيستم های سرمايه گذاری خصوصی نيرو های فشار ديگر , حقوقدانان و ژورناليستان وغيره قوه خارجی. ليبراليسم کلاسيک: طرفداران اين اصل هستند که فرد بايد به حال خود تا بی نهايت باشدو الزامات خارجی بالای ان وجود نداشته باشدتا بتواند منافع خود را در يابد. ليبرالهای کلاسيک با اين باور اند که بايد در نظريات خود با زنگری کنيم و سيستم را يک اندازه متعادل نمايند . يعنی دولت بايد تا اندازه در امور اقتصادی مداخله داشته باشد ولی اين مداخله آهسته آهسته باعث ايجاد سيستم های د يکتاتوری گرديد . که در اينصورت دولت از درون فاسد ميشود. بعد از جنگ دوم جهانی ليبرالها سيستم ليبرال را به اساس نظريات کلاسيک بنا ساختند. حقوق طبيعی: در رابطه به حقوق طبيعی ميتوان گفت که بيشتر بنام حقوق بشر ياد ميشود . ولی در گذشته ها مانند امروز نبوده بلکه علما ميگفتند که حيات , آزادی و ثروت حقوق طبيعی است ( جان لاک) اين حقوق حقوقی است که از طرف خداوند داده شده و کسی حق دخالت را در ان ندارد ولی جفرسون ميگويدکه ثروت حق طبيعی نيست زيرا در صورت داشتن ثروت و استفاده از ان سبب رفاه در جامعه شده ولی اگر استفاده نکند هيچ. بناً منحيث يک اصل پديرفته شده نميتواند ولی بجای مالکيت سعادتمندی را حق طبيعی ميگفت" اعلاميه حقوق بشربسياری از مواد ان از همين اصل گرفته شده است " مثلاً هرکس ميتواند به هر جای که خواسته باشد سفر کند". به ارتباط حقوق طبيعی لاک و هاپس نظريات متفاوت دارد گرچه دريک مسير حرکت ( اتکا به دولت و جامعه) ميکند ولی باز هم از عدم موجوديت حکومت بهتر استکه حتی حکومت خراب و استبدادی باشد . هاپس ميگويد : حقوق بشر بل الوسيله يک حکومت قوی بايد تضمين شود. ليبراليسم از موجوديت يک حکومت بوجود ميايد که اين وضع متعادل است زيرا دولت قوه قانون گذاری دارد که اصول را عملی ميسازد . هاپس و لاک به اساس فرضيه تخيلی وجود دولت را ضروری ميداند . حکومت هاپس حکومت قوی و استبدادی است که ازادی ها بايد بل الوسيله آن تضمين شود تا وضيعت طبيعی برهم نخورد. بناً به نظر هاپس فقط نظم بالاتر از همه چيز است زيرا با موجوديت ان حقوق طبيعی حمايه ميشود . لاک ميگويد که حکومت بايد قانونمند باشد و بر اساس حفاظت حقوق طبيعی باشد و ديگر دخالتی به جامعه نداشته باشد ولی اگر حکومت پا از حد بيرون بگذارد چون با اساس قرار داد اجتماعی بوجود امده پس مردم ميتوانند انرا ساقط نمايند . به همين اساس است که بعد ها افراد از اين نظريه منفعت بدست اورند و ان اينکه بر ضد حکومت ايستاده گی نمودند. فايده گرائی: بعضی از علما مانند تام و جميز بين ميگويند که حقوق يک چيز ياوه است هر چيز بايد بر مبنای بيشترين لذات بر بيشترين افراد جامعه باشد زيرا افراد ذاتاً منفعت طلب به ميان امده , پس وقتی عملی را انجام ميدهند ميسنجند که آيا منفعت ان زياد است ويا ضرر آن , مشکلات را با مفاد حاصله مقايسه ميکنند . , پس ميگويند که افراد بيشترين مفاد را دنبال ميکنند. بناً سياست وقتی برای افراد خوب است که بيشترين منفعت را با لذات تامين کند. ولی اين سيستم يک تشويش دارد و آن اينکه سيستم حکومتی بر اساس آزادی بوجود ميايد زيرا امکان دارد قليل مردم مورد ضربه اکثريت قرار گيرد. ليبراليسم اقتصادی: به اساس نظريات علما اقتصاد مانند آدم سميت و ريکاردو بوجو ميايد.آنها ميگويند که سيستمی راکه فايده گرايان پيشنهاد کرده اند " دولت ها بايد تشويق شوند تا مواد توليدی داخل کشور را صادر نمايند و اموال خارجی را به بازار های داخلی راه ندهند تا مفاد حاصله از مواد توليدی داخلی زياد گردد."افراد بايد ازاد گذاشته شوند تا منافع خود را دريابند . در بازار ازاد – ازادی انتخاب است , در صورت روبروئی دو شخص اتخاب انها است تا روبروی ميشوند و معامله هم به اساس اتخاب است زيرا منفعت خود را ميسنجند . اگر دولت در ان مداخله نمايد به منفعت افراد ضررو صدمه وارد ميگردد, آزادی اقتصادی بايد تضمين و ازاد باشد. بازار اقتصادی توسط دست نامرعی کنترول ميشود " عرضه و تقاضا" يعنی اگر يک جنس در بازار کم شود قيمت ها در بازار توسط اين دست نامرعی بالا برده ميشود که دولت در دخالتی ندارد. ويا هم برعکس ان امکان دارد. "بازار يک سازمان دهی خودی است " به همين اساس به ارتباط افراد ميگويندکه انها کوشش مينمايند که مواد مورد ضرورت بهتر , باکيفيت بلند و نرخ مناسب بدست بياورد. در اينصورت کارخانه های توليدی کوچک هم به توليد همان اجناس مورد نياز ميپردازند. کيفيت خوب توسط مردم تثبيت و تشخيص ميگردد . بناً در اين سيستم اقتصادی که در ان ازادی موجود باشد کارخانه ها هم کوشش ميکردند تا مواد خوب را توليد و به بازار عرضه نمايند . بناً کارخانه های بزرگ توليدی که به تنهای مفاد بدست مياورند اين کار را ادامه داده نميتوانند زيرا ازادی اقتصادی موجود است. داروينيسم اجتماعی: در جامعه که افراد وجود دارند فقر وبرابر ی هم وجود دارد بدين معنی که اگر فقر هم است برابر است یعنی توسط دولت امکانات برابر مهيا ميگردد ولی بعضی افراد ازاين امکانات استفاده کرده نميتوانند . از طرفی هم ليبرالها ميگويند که افرا به اساس پشت کار و استعداد زندگی خود را خوب ميسازد. اگر پشت کار داشت زندگی خوب دارد در غير ان نا توان است يکی از علما ميگويد:( يک تعامل است که از انسان حرکت و از خداوند برکت ) يعنی از لحاظ طبيعی هم در صورتی که کسی زحمت کشيد اينده خوب دارد "سيمول" . و هم چنان "جان کويدن "ميگويد ( انسان ها بايد به پارلمان نگاه نکنند بلکه خود شان بخاطر زندگی خوب جد و جهد کند و بدون امکانات ديگر زندگی خود را خوب بسازد) به نظر ليبرالها افراد جامعه به دو کته گوری تقسيم ميشوند.زحمتکشان که کار ميکنند و زحمت ميکشند و به جائی ميرسند و طبقه دوم کسانی هستند که کار نميکنند و هميشه تحت امور قرار دارند. اين نظريات توسط سپنسر توجيه ميشود ولی اساس نظريات از داروين است او ميگويد که" در طبيعت تمام اشيا يک سلسله فراز و نشيب ها را ميرساند که يکتعداد زمينه رشد خوبتر را برای خود مهيا ميسازند و بهتر رشد مينمايد و چيز های ديگر که نميتوانند ار بين ميروند." يعنی نظريات او در مورد طبيعت بود. اين نظريات تو سط سپنسر توجيه شد او ميگويد که در جامعه انسانی نيز همين سيستم وجود دارد يعنی افراد دارای افکار و خواص مختلف است که يکتعداد شان در مقابل حوادث جدو جهد نموده و بقا پيدا ميکنند ولی يکتعداد نميتوانند دوام بياورند. پس کسانی که بقا پيدا ميکنند بدر راس امور و بقيه در تحت امور قرار ميگيرند.اگر دولت در امور افراد مداخله نمايد پس به ارزش های طبيعت مداخله کرده است زيرا افراد و اشيای که در طبيعت موجود است بصورت طبيعی بعضی شان استعداد کار را دارند و بعضی شان ندارند پس استعداد طبيعی است و در صورتی که بخواهند دست انسان را بگيرند تا او را چيزی بياموزند پس به طبيعت بی احترامی نموده اند. ليبراليسم نوين: زمانی که سرمايه به حد اکثر سير صعودی خود را ميپيمايد ليبراليسم نوين بوجو ميايد يعنی اينکه ليبرالهای نوين چرا خواهان مداخله دولت ميشوند؟ چون ديدند که با کوتاه ساختن دست دولت توسط ليبرالهای کلاسيک از همه امور فقر و بد بختی با وجود صنعتی شدن و ازدياد فابريکه ها حکمفرما بوده و کارگران به عدم معيشت مواجه استند.یعنی ليبراليسم کلاسيک بدون الزامات خارجی بود ولی وقتی ديدند که با پيشرفته تر شدن سيستم نه تنها زندگی کارگران بهتر نشد بلکه فقر و بد بختی بيشتر شد مثلاً با مراجعه نمودن يک نفر صاحب کارخانه به جای که تعداد افراد داوطلب به کار کردن زياد بود کوشش ميشد که افراد را با مزد کمتر و ساعات کاری بيشتر استخدام نمايند و از طرفی هم افراد بخاطر بدست اوردن پول تن به چنين کاری ميدادند بناً فقر و بد بختی نه تنها کمتر نميشد بلکه بيشترو بيشتر ميگرديد بدين اساس ليبرالهای نوين خواهان مداخله دولت در در امور بخاطر بهبود يافتن وضع زندگی و امور اقتصادی شدند. فرديت: يکی از اصول اساسی مربوط ليبراليسم فرد است . فرد مطابق ليبراليسم موضوع و اساس آن را تشکيل ميدهد و مانند سطستم فيوداليته فرد مجبور به کار و مرگ در يک زمين نيست . در مورد نظر اسای نظر "جانسوارت ويل" است که آزادی فرد را بيان و ميگويد : انسان مالک جسم و روح خود است وی ميگويد درينصورت ازادی بی حدو حصر بوجو ميايد ولی افراد بايد اين آزادی را در استدلال بالقوه بکار ببرند. آزادی مثبت: در رابطه به اين موضوع دو نظر را مطالعه مينماييم آزادی مثبت و منفی ليبرالهای کلاسيک ميگويند ميگفتند که شخص آزاد است و بايد بدون الزامات خارجی زندگی کند ولی اين نظريه سبب فقر و بد بختی در جامعه شد باوجو اينکه جامعه صنعتی و به کارگر نياز داشت. T-H-Green ميگويد آزادی که افراد بايد داشته باشند بخاطر رشد استعداد های باشد و در اين مورد آزادی بدون حد و حصر است. گرين با بيان نظريات خود به صفت يک شخص سوسيالست شناخته ميشود زيرا به نظر او مسوليت تنها فردی نيست بلکه اجتماعی نيز ميباشدو زندگی در جامعه بايد بصورت همياری باشد و چون همياری بعد ها تعلق به سوسياليسم گرفت بناً گرين را سوسيال خواندند. در مورد ازادی مثبت بايد گفت که برای رشد استعداد های افراد بوده بناً مداخله دولت فقط در مورد سازماندهی امور ميباشد. آزادی منفی که نظريه ليبرالهای اوليه است ميگويند که آزاد است و بايد آزادانه تمام اعمال خود را پيش ببرند. در امور اقتصادی مراودات سهل باشد و آزادی شان تا حد بدست آوردن منافع است. اگر ازادی منفی باشد و يا بصورت منفی تبارز نمايد افراد بخاطر پی گيری نفع شخصی خود بجای مردان زنان و بجای جوانان اطفال را استخدام و مزد کمتر با کار زياد تر از آنها بدست مياورند ولی بعد ها آزادی منفی نيز رد شد و گفته شد که که بايد با الزامات شود. ليبراليسم اجتماعی: از نظر ليبرالهای کلاسيک ليبراليسم اجتماعی بايد وجود داشته باشد" به نظر داروين بايد برای مردم چيزی ساخته نشود " يعنی مردم بايد خود شان اين کار را بکنند ولی ليبرالهای متاخر ميگويند که در اجتماع بايد مکتب و شفاخانه وجود داشته باشد و امکان ساختن ان توسط افراد وجود ندارد و اينها خدماتی است که از عهده فرد بالا تر است پس بايد دولت آنها را بسازو بدين اساس مطتوان گفت که بعضی از مسوليت ها بعهده شخص گذاشته نميشود.و يا هم در مورد امنيت يک کشور يک سرمايه دار هيچ وقت نميتواند حتی برای يکروز امنيت را در يک کشور تامين نمايد.. گرچه ميشود مکتبی ساخت که فيس بگطرد و توسط افراد ساخته و تدريس گردد ولی در اين نوع مکاتب افراد دارای اقتصاد خوب ميتوانند تحصيل نمايند . در اين مورد "جان مينارد کينز" چنين ابراز نظرمينمايد: "اقتصاد دولت ها بايد توسط مديريت کنترول شود." ( بازار خودکامه باشد ) اين کار غير ممکن است زيرا يک کارخانه ميتواند يک تعداد اجناس را توليد کند ولی اگر دادو ستد نباشد پس به زود ترين فرصت ورشکست ميشود در اينصورت ميتوان گفت که اقتصاد نيز بايد مديريت باشد زيرا اگر کارخانه دار توليد نمايد ولی افرادجامعه توان خريداری اجناس توليد شده را نداشته باشد باز هم سرمايدار ورشکست ميشود. ليبراليسم و حقوق اساسی: ليبراليسم با حقوق اسای رابطه مستحکمی دارد . در سيستم فيوداليته آزادی بيان , عقيده , تشکيل احزاب سياسی وجود نداشت. يک شخص نميتوانست نظر خود را آزدانه ارائه نمايد مثلاً اخذ مزد و يا ارائه نظر در مورد دينی. قضات در انزمان دارای صلاحيت وسيع و کليسا حاکميت مطلق داشت ووقتی گفته ميشد که فيودال شخص حاکم است پس کسی از او سرپيچی کرده نميتوانست. در حقوق اساسی مردم حق اتخاب مسکن , کار وغيره را دارا ميباشن و مطابق به همين حقوق اساسی است که افراد ميتوانند در امور سياسی دولت کار نمايند در صورتی که شرايط شان در قانون پيشبينی و واجد ان باشند. ليبراليسم و حقوق جزاء: جزاء در قرون اولی و وسطی سنگين و غير انسانی بود و مصؤنيت افراد وجود نداشت قضاوت قضات بر اساس طرفداری انجام ميپذيرفت " البته ممکن اين حالت حالا هم باشد" ولی فعلاً معيار های وجود دارد که نميتوانند از ان عدول نمايند. در صورت عدول از وظيفه سبکدوش ميشود. در قديم جزاء در مورد يک عين جرم برای هر مجرم مختلف بود . محاکم در قبل بصورت غير اصولی جريان داشت ولی فعلاً يک سلسله اصول برای محاکم در نظر گرفته شده مثلاً افراد ميتوانند حق سکوت خود را حفظ نمايند . ويا اينکه مردم حق دارند وکيل مدافع داشته باشند و اگر بی بضاحت استند دولت برای انها وکيل مدافع تعين مينمايد. تساوی بين جزاء ا در سيستم ليبراليسم حقوق جزاءوجود دارد , محاکم بصورت علنی برکذار ميشوند و برای تعين قضات معيار تحصيلات عدلی در نظر گرفته شده است در حالی که در قبل (سيستم فيوداليته چنين نبود). ليبراليسم و حقوق مدنی: به اساس نظريه ليبرالها کسانی که ماليه ميپردازند ميتوانند در تصاميم اشتراک نمايند البته در ابتدا. کسانی که وقت کافی ميداشتند ميتوانستند اين کار نمايند, در رابطه به امور عمومی فکر نمايند . ولی کسانی که زياد معروف بودند "سلمان ها" ماليه نمی پرداختند. استدلال آنها اين بود که افرادی که پول پرداخته اند بايد در رابطه به پول شان فکر کنند ولی باز هم قضاوت محدود ميشد به افرادی که زياد پول ميپرداختند. تفکيک قواء: سيستم تفکيک قواء در ليبراليسم جايگاه خاص دارد. ابتدا وقتی اختلافات بين بورژوا و فيودال بوجود امد بورژوا ها از قدرت کافی برخوردار نبودند . قبلاً سيستم حکومتی بدست فيودال بود ولی بورژوا ها نيز کوشش داشتند که کسب قدرت نمايند. بناً از پارلمان شروع ميکنند وقتی در پارلمان نفوذ پيدا کردند به سيستم اداره دولتی که بدست فيودالها بود دخالت نمودند . در اين جا بود که تفکيک قواء بوجود امد . و جهت جلوگيری از بروز اختلاف بين انها کوشش ميشد تا بصورت مساوی پيش برونديعنی اينکه به قوای اجرائيوی بخاطر جلو گيری از بروز جنجال دخالت نمی کردند. ولی زمانی که قدرت بورژوا ها افزايش پيدا نمود نظارت بر قواء اجرائيه نيز بدست گرفتند. سوسياليسم مکتبی است که بکلی مخالف ليبراليسم بوده , چرا اين مکتب بوجو امد؟ سوسيالست ها به اين نظر استند که حالا يا صد سال پيش بوجو نيامده اند بلکه ريشه تاريخی ان تا دوران افلاطون ميرسد. يعنی در صورتی که افکار افلاطون مطالعه شود طرفدار کنترول مستقل امور توسط دولت و لغو مالکيت بود "خصوصاً مالکيت زمين" در سيستم سرمايه داری کنترول دولت را اصلاً اجازه نميدهند . هم چنان فلاسفه مذهبی قرون وسطی آهسته آهسته معتقد شدند به عدم موجوديت مالکيت و چنين ابراز نظر مينمايند که مالکيت نتيجه شرارت انسان است و بصورت طبيعی بوجود نمی آيد. احزاب مختلف در انگلستان "لولرز ها و ديگلز ها " معتقد بودند که تساوی اقتصادی و هم سطح بودن عوام و اشراف وجود داشته باشد و بسياری از بد بختی ها در جامعه از اثر لغو مالکيت از بين ميرود . اين نظريات بعدها توسط مارکس , لينن, و استالين نيز ارائه شد که البته لينن و مارکس نظريات جامعتر در مورد ارائه نمودند . پيشينه تاريخی اين مکتب باز هم مانند ليبراليسم وجود ندارد ولی بطور اخذ ميتوان گفت که اين مکتب در قرن 19م بوجود امد زيرا وضعيت کارگران در زمانی که اين مکتب نظريات خود را جامه عمل ميپوشاند بسيار نامناسب بود . ولی کارگر با کارگر سابق فرق داشت زيرا پيشرفته تر شده بود " در سال 1893م ليبرالها به زنان حق رأی قائل شدند و مردان به اساس موقف اجتماعی ميتوانستند که دارای 1-2-و3 رأی باشند " پس کارگران دريافتند که با داشتن رأی ميتوانند در جامعه نفوذ پيدا کنند و به همين سبب بود که جامعهء ليبراليسم را دگرگون ساختند و به سوسيال دموکرات تغيير دادند .ولی بعضی فقط راه انقلاب را درست ميدانستند که مثال عمده ان در روسيه بود. سوسيالست ها مخالف سيستم ليبراليسم بودند يعنی بين افراد بجای رقابت همکاری و همياری را پيشنهاد ميکردند. سکتور عمومی نسبت به خصوصی در اين نوع سيستم ها قوی است البته به اين ارتباط در روسيه شوروی بصورت انقلابی برای اولين بار اين سيستم بکار برده شد.و لينن ديکتاتوری پرولتاريا را بوجود اورد وی به اين باور بود که وقتی سيستم سوسيالستی جايگزين سيستم قبلی ميشود يک سلسله هرج و مرج ها بوجود ميايد که بخاطر اعاده نظم از هم گسيخته جامعه که از اثر اين انقلاب بوجو امده بايد برای مدت مؤقتی ديکتاتوری حکمفرما باشدو بعد از اعاده نظم ما به نظر ايده ال خود يعنی کمونيزم ميرسيم. سوسياليسم دو نوع بود يکی انقلابی و ديگری تکاملی .سوسياليسم انقلابی مانند انقلاب در شوروی و سوسياليسم تکاملی بدين معنی که بايد از طريق رفتن به صندوق های رأی حق خود را بدست بياوريم و در اجتماعات دولت نفوذ نموده و به سيستم سوسيالستی برسيم. سوسياليسم مانند ديگر مکاتب دارای يک سلسله اصول و مضامين اساسی است و هم در سوسياليسم اجتماع مطرح بوده و طوريکه قبلاً ياد اور گرديديم رقابت در اين سيستم جای خود را همياری و همکاری ميدهد. سوسياليسم تکاملی: قبلاً به ارتباط سوسياليسم گفتيم که يک تعداد انها مفکوره انقلابی داشته و از راه انقلاب ميخواهند جامعه سوسيالستی را بوجود بطاورند ولی يکتعداد شان طرفدار اينست که با رخنه در امور و از راه رأی بتواند اين سيستم را پياده نمايند . سوسيالت های انقلابی ميگويند که بورژوازی از طريق طغيان کارگری بايد از بين بروند و مثال ان جامعه قبل از 1917 در شوروی بود . زيرا ميگفتند که بورژوا ها قابل مصالحه نيستند و دولت نيز توسط انها بوجود امده پس دولت نيز توسط انها بوجود امده پس دولت ها نيز منافع بورژوا ها را در نظر ميگيرد. کارگران بايد دارای استعداد باشند تا اين کار را انجام دهند و طغيان عمل به خرج بدهندبه همين اساس تعداد ديگری بدين باور اند که تنها از طريق انقلابی اين خواسته شان نه بايد عملی شود . زيرا بعد از انقلاب روسيه ديدند که سيستم بورژوازی از بين نرفت . پس چنين نظر دادند رژيمی که ما ميخواستيم سرنگون سازيماز بين رفته است . بناً افکاری در ليبراليسم ظهور کرد و ان اينکه هر کس که مالک چيزی است بايد تز ان به دولت ماليه بپردازد" اين ماليه از 7 پوند شروع شده بود " . ضمناً در ليبراليسم کارگران وقت کافی نداشتند تا احزاب سياسی را بوجود اورند ولی اين کار کم کم اصلاح شد زيرا ليبرالها بخاطر جلو گيری از بوجود امدن تضاد ميان کارگر و کارفرما ساعات کاری را کم ساختند و موضوع دستمزد ها نيز مطرح شد به اين اساس کارگران زنده گی مرفه و خوب را دارا شدند . بناً عليه دولت اشوب نکردند ولی در مقابل ان يک سلسه اتحاديه ها و احزاب سياسی را بوجود اوردند زيرا بعد از کم کردن ساعات کاری و بلند رفتن دستمزد ها ديگر انها وقت کافی داشتند. " نظريات فوق در اروپا انوقت توسط سوسيال دموکراتها ارائه شد." بناً مبارزه انها به حدی رسيد که در پارلمان و جاهای مناسب ديگر کاران رخنه و جا گرفتند . در مورد حق رأی زن ها سوسيالست ها نظر مثبت داشتند يعنی ميگفتند که همه مردم به طرف صندوق های رأی بروند و از طريق اتخابات به قدرت برسند چون اکثريت رأی دهنده گان از طبقه کارگر بودند و هم رأی انها برابر با رأی پولداران بود . بناً سوسيالست های که طرفدار سوسياليسم تکاملی بودند اميدوار شدند به اينکه از طريق مبارزه ميتوانند به موقف مورد نظر برسند .زيرا در سوسياليسم جايگاه فرد به نفع جامعه تغيير کرده و ظلم طبقاتی ازبين ميرود.. در شوروی اين سيستم توسط طبقه فقير که نياز به تغيير وضع زندهگی داشتند انجام پذيرفت ولی سوسيال دموکرات ها گفتند که ما بايد از طريق آگاهی مردم کارگران اين کار را انجام دهيم دراين سيستم ملی کردند تمام چيز ها جنبه الزامی ندارد . يکتعداد منابع به سيستم دولتی و يک تعداد به به سکتور خصوصی تعلق ميگيرد . مثلاً ذغال سنگ و انرژی بايد دولتی باشد ولی بعضی از سکتور های خصوصی بايد فعاليت کند . در سيستم سوسياليسم انقلابی همه مسايل مربوط به سکتور دولتی ميباشد و اين سيستم در زمان استالين حکمفرما بود. در رابطه به سوسياليسم نظريات مارکس را مطالعه و ديديم که وی اينطور نظر ميدهد که سيستم سوسيالستی بصورت يک انقلاب آز شد ولی در عين حال ميگويد که کارگر به ان حد رسيده باشد که انقلاب را به يک عمل خود انگيخته درک کند. ولی در زمانی که لينن قدرت را قبضه نمود به ان حدی که مارکس گفته بود نمی رسيد او يک انديشمند بود و در رابطه به سوسياليسم نظريات وسيع و عامی را ارائه داشته بود ولی در پهلوی ان ميگويد که عملی نمودن چنين سيستم فقط توسط ايجاد يک حزب (حزب کمونست) امکان پذير است اين حزب متکی به اصل مرکزيت است و سيستم – سيستم دموکراتيک است . ولی در سيستم دموکراسی کسی يک موضوع را ميپذيرد کسی نه. لينن ميگويد که اقليت ناگذير است نظر اکثريت را بپذيرد. "اصل مرکزيت بدين معنی است که بايد تمام اراکين حزب از اداره حزب پيروی کند". ديکتاتوری مؤقتی که توسط لينن بوجود امده بود ادامه و حزب کمونست سر کار بود و بعد از ان قدرت از لينن به استالين انتقال ميابد. او ميگويد طوری که لينن گفته بود که سوسياليسم در تمام جهان پيرو دارد چنين نکرد بلکه اتکا به سوسياليسم در روسيه شوروی داشت . و در ان تمام دهقانان بايد در زمين های دولتی کار کنند . حکومت استالين مستحکم و ديکتاتور بود و کسانی که نظر مخالف ميدادند به اردوگاه ها فرستاده ميشدند تا از مخالفت با حزب دور باشند بناً رژيم وی رژيم ديکتاتوری مرکزيت بود. بعد از ان خروچف دو دوره قبلی را فزيکاً نابود ميسازد اينکه نظريات وی ادامه پيدا ميکند ديگر کشور ها ی که در اروپای شرقی پيروی ميکردندملاحظه نمودند که نظر مارکس فقط توسط لينن و استالين پيروی ميشد. بناً از ان به بعد ميگويند که سوسياليسم فقط به فرهنگ هر کشور سازگار باشد. خرچف اتکا به سيستم سوسيال دموکرات دارد پس کشور های اروپای شرقی کوشش ميکردند که سيستم سوسياليسم را با سيستم قبلی يعنی کپيتاليسم يکجا نموده ادامه دهند. پس نظر دادند که بايد قدرت را از طريق اتخابات بدست بياورند "نظر بين البين نه انقلابی و نه کاملا کپيتاليسم" (سيستم تکاملی) . به همين اساس است که ميگويند ما بايد بعضی سيستم ها را دولتی و بعضی را خصوصی بسازيم(نفت,صنايع برق و فولاد دولتی). مارکسطسم گذشته متشکل از اين مفکوره بود که بايد انقلاب باشد و اين انقلاب بايد بصورت مفکوره خلق و عملی شود. مارکس در نظريات پايان تاريخ يعنی دوران کارگری را ارائه داشت ولی مارکسيست های نوين اين را رد نموده و گفتند که بايد يک حزب هم موجود نباشد زيرا اصل دموکراتيک کمرنگ ميشود و اگر تعدد احزاب باشد بايد نظريات شان ذاتاً خوب باشدو مخالف نظريات مردم نباشد.  کمونيسم در ابتدا و اوليه پايان و انجام تاريخ را معنی نمی دهد يعنی پيکار طبقاتی اغاز و انجام تاريخ نيست.  شيوه انقلابی سوسياليسم مورد انتقاد قرار گرفت و به جای ان شيوه تکاملی تقويت شد. تجديد نظر طلبی در مارکسيسم وقتی اين نظر جامه عمل ميپوشد که بسياری از غربی ها خواهان تجديد نظر در سوسياليسم ميشوند و ميگويند که سوسياليسم وسيله است ولی رقيب ان هنوز زنده است و پيرو دارد پس بايد ما نظريات خود را متعادل تر بسازيم و موضوع اساسی اين بود که ما بايد رفاه عمومی داشته باشيم . (ليبرالهای نوين). در مورد سيستم های اقتصادی اينطور نظر ميدادند که بايد هم خصوصی باشد و هم دولتی و هم مختلط که اين شگاف در سيستم سوسياليسم بابه قدرت رسيدن گربا چف بوجود امده و در اروپای شرقی نيز اين سيستم روبه شکست ميرود سنديکاليسم: مکتب است که تقريباً از سازش بين انارشيسم و .............. ويا سيستمی است که اصلاً در ان حکومت توسط سنديکال ها پذيرفته نميشود. آنها ميگويند که ما خواهان اداره حکومت و جامعه توسط هيچ کس نيستيم بلکه توسط سنديکالهای کارگری رهبری جامعه را ميپذيرند. نظر مارکس" در ارتباط به تاريخ چندين مرحله را پيشبينی کرده بود" اما سنيکالها نظر وی را مبنی بر پايان تاريخ کمونيسم است نميپذيرند و ميگويند که کشمکش های طبقاتی اجتناب ناپذير است و کارگران بايد بخاطر يافتن مؤسسات مناسب حال شان تلاش بخرج دهند . البته موضوع اساسی اينست که انها ميگويند صنعت بايد همواره توسط کارگران نظارت شود و چيزی که در جامعه مهم است و ضرورت انرا تشخيص و درکارخانه توليد کنند و جامعه است که در ان دولت وجود ندارد . ولی اينطور نبايد فکر کنيم که مانند انارشيسم است بلکه اداره جامعه بوسيله اتحاديه های کارگری ميباشند . و انارشيسم برخلاف انها مخالف اداره جامعه توسط هرکه که باشد هستند. بعد از جنگ اول جهانی يکی از شاخه های هستند که طرفدار وجود داشتن دولت نيستند . با سيستم حکومتی از طريق دموکراتيک ان مخالف هستند صرف از طريق شدت عمل کارگران بايد جامعه را نظارت کنند . روی همين اصل است که اين مکتب به ظهور نمی رسد زيرا طرفداران شان کم بود.

هیچ نظری موجود نیست: