۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

مردان سیاست

انحطاط امپراطوري عثماني و تجديد فكر ديني در جهان اسلام بيداري اسلامي دوران معاصر پاسخي به گسترش ضعف نظامي سياسي اقتصادي اجتماعي جوامع اسلامي در قرن 19 بود. حمله ناپلئون بناپارت به مصر درسال 1798 نقطه عطف تاريخي مهمي در رابطه با آغاز انحطاط و ضعف جهان اسلام خاصه امپراطوري عثماني به شمار مي رفت. حمله ناپلئون بناپارت در واقع عامل مهمي در بيداري اسلامي بشمار مي امد. خلافت اسلامي –مناطق مسلمان نشين تحت كنترل خود را از دست داد : اشغال الجزاير از سوي فرانسه در 1830، جدا شدن مناطق مسيحي نشين امپراطوري ( يعني صربستان، مونتنگرو، روماني، يونان و بلغارستان ) در جريان جنگهاي بالكان در فاصله 56-1841، اشغال تونس از سوي فرانسه در 1881 ، حمله انگلستان به مصر در 1882 و اشغال آن ، اشغال مراكش از سوي فرانسه در 13- 1912 و اشغال ليبي توسط ايتاليا در 1912 .انديشمندان عرب و ترك درامپراطوري عثماني در فكر چاره جويي براي تقويت جامعه اسلامي در برابر اروپا بودند و راه حلهاي گوناگون ارائه مي دادند. در پايان قرن 19 سه استراتژي و حركت عمده براي اصلاح جهان اسلام و عرب ارائه شد: پيروي از تمدن غرب : يعني تاكيد براصلاح نظام اجتماعي سياسي و اقتصادي و آموزشي جامعه اسلامي و عربي به تقليد از اروپاييان و به پيروي ازاصول تمدن غربي. انديشمنداني نظير: رافع الطهطاوي ،‌يعقوب صنوع ، شبلي شميل و طه حسين از اين جمله بودند . تجديد فكر ديني : كه بازگشت به اسلام و منابع اوليه آن ( قرآن و سنت ) و الگو قراردادن شيوه پيامبر اسلام و خلفاي راشدين را بهترين راه رفع مشكلات وضعفهاي مسلمانان و جامعه اسلامي مي دانستند. سيد جمال الدين اسدآبادي (معروف به افغاني )، محمد عبده و رشيد رضا از پيشتازان اين راه بودند . ميهن پرستي و ناسيوناليسم : پيروان اين راه كه ابتدا در مصر و سپس در سوريه و امپراطوري عثماني و بعدها در ايران ظهوركردند ملت و منافع ملت و وحدت ملي ( عرب و ترك ) را بهترين شيوه پاسخگويي به ضعف و انحطاط جوامع موجود مي دانستند .در ميان اعراب نجيب عازوري ، ساطع الحصري ، در ميان تركان ،ضياء گوك آلپ وتكين آلپ ودرميان ايرانيان فتحعلي خان آخوند زاده وميرزاآقاخان كرماني از پيروان اين استراتژي بودند . بحث پيرامون راه حلهاي اول و سوم، از وسعت اين درس خارج است؛ بدين خاطر ما بر استراتژي دوم يعني تجديد فكر ديني و طراحان آن تاكيد مي كنيم. اغاز نهضت تجدد فكر ديني سيد جمال الدين افغانی بيشتر مورخين و خاورميانه شناسان و محققان جوامع اسلامي بر اين امر تاكيد و توافق دارند كه آغازگر و طراح استراتژي تجديد حيات اسلامي سيد جمال بوده است . سيد جمال منشاء جنبشهاي فكري، اسلامي، اصلاحي، سياسي و ملي درجوامع اسلامي در پايان قرن 19 بوده است. در دوران اقامت خود درامپراتوري عثماني سلطان عبد الحميد رابه انجام اصلاحات تشويق مي كرد و تركها رادر انجام اين امر كمك كرد . او درشوراي عالي آموزش عثماني عضويت داشت اما سلاطين عثماني و نيز مقامات مذهبي ( شيخ الاسلام فهمي افندي ) كه وجود او را عامل حركتهاي سياسي و ضد استبدادي و اصلاحات فكري و ديني مي دانستند او را از قلمرو عثماني اخراج كردند . در 1871 سيد به مصر رفت و درقاهره بود كه به گفته بسياري ثمر بخشترين انديشه هاي سياسي و فكري را ارائه داد و شاگرد و مريدان فراواني از خود به جاي گذاشت . محمد عبده و رشيدرضا از جمله شاگردان او بودند و انديشمندان غير مذهبي نظير: اديب اسحاق، لويي صابونچي، شبلي شميل و يعقوب صنوع از جمله مريدان او به شمار مي رفتند اديب اسحاق و سليم نقاش به تشويق او مجله و روزنامه ”التجاره“ وسليم عنحوري روزنامه ”مراه الشرق“ و اديب اسحاق مجددا روزنامه ”مصرالفتاه“ را به عربي و فرانسه منتشر كردند. سيد ازقيام افسران مصري به رهبري اعرابي پاشا در1881 حمايت كرد و بدليل اينكه وجود او عامل حركتهاي سياسي و فكري ضد استبدادي بود وي را از مصر اخراج كرد . او سپس به هند رفت و در آنجا نيز به كانون انديشه هاي سياسي و اصلاحي تبديل شد. درهند با انديشه نوگرايانه سر سيد احمدخان مخالفت كرد و به دفاع از عقايد سنتي پرداخت . بعد از شكست قيام اعرابي پاشا، سيد از هند اخراج گرديد و به پاريس رفت و در آنجا بود كه به كمك شاگرد خود محمد عبده نشريه عروه الوثقي را منتشركرد . اولين شماره آن در مارس 1883 منتشرگرديد و درمجموع هجده شماره ازآن تا سپتامبر 1884 انتشار يافت . موضوع اصلي مطالب نشريه به بررسي سياست قدرتهاي بزرگ در كشورهاي اسلامي بويژه سياستهاي انگلستان در مصر وهم چنين علل ضعف مسلمانان و برانگيختن آنها به اصلاح و اعتماد ملتهاي مسلمان اختصاص داشت . لحن ضد انگليسي نشريه نشان از افكار انقلابي سيدجمال داشت . هدف نشريه در اولين شماره آن مبارزه باروحيه نااميدي مسلمانان اعلام شد . سيد درمقاله اي تحت عنوان اسطوره قدرت انگلستان رابررسي كرد و اين قدرت را دشمن اصلي مسلمانان مي دانست كه در پي نابودي اسلام است . همين لحن ضد انگليسي نشريه باعث شدتا دولت فرانسه تحت فشار لندن آنرا تعطيل كند . سيد در پي اين بود كه حكم جهاد عليه انگلستان را از علما اسلامي بگيرد . در همين راستا از قيام مهدي سوداني عليه انگلستان و ادعاي مهدويت او از نظر سياسي حمايت مي كرد . او در جريان اقامت خود در فرانسه به نظريات ارنست رنان پيرامون اسلام و مسلمانان پاسخ گفت . رنان در جريان يك سخنراني در دانشگاه سورلن گفته بود كه اسلام با روح علمي و فلسفي مخالف است و اعراب نيز ذاتاً از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوان هستند و اين ايرانيها ويونانيها بودند كه علم و فلسفه را به اسلام آوردند . سيد جمال در پاسخ به او گفته بود كه روح اسلام با فلسفه و علم موافق است و گذشته از آن در ميان اعراب فيلسوفان مهمي نظير ابن باجه‌، ابن خلدون و ابن طفيل وجود داشته اند. ميراث سيد جمال رامي توان در چند نكته اسا سي خلاصه كرد: اعتقاد به توانائي ذاتي اسلام براي رهبري مسلمانان مبارزه با روح تسليم به قضا و قدر بازگشت به منابع اصيل فكر اسلامي تفسير عقلي تعاليم اسلامي و فراگرفتن علوم از سوي مسلمانان مبارزه بااستعمارو استبداد به عنوان نخستين گام در راه رستاخيز اجتماعي و فكري مسلمانان شيخ محمد عبده شيخ محمد عبده مهمترين شاگرد و پيرو سيد جمال به حساب مي آيد. سيد جمال او را در جريان اقامت خود در مصر تحت تاثير قرار داد. تحت تاثير انديشه هاي سيد جمال بود كه محمد عبده از انزوا طلبي ناشي از تعليمات دانشگاه الازهر خارج شد. محمد عبده درمورد اين تاثيرگذاري گفته است : ّ سيد جمال به من حياتي بخشيد كه من در آن با حضرت محمد ، ابراهيم ، موسي ، عيسي ، اوليا و قدسيان شريك هستمّ . او بر خلاف سيد جمال يك اصلاح طلب بود تا انقلابي. از معدود نشانه هاي درگيري او در سياست حمايت از قيام اعرابي پاشا در مصر بود. به همين خاطر پس از شكست قيام در1882 به سه سال تبعيد محكوم و ابتدا به يبروت و سپس به پاريس رفت و در آنجا به انتشار عروه الوثقي با سيد جمال همكاري كرد. پس از تعطيلي نشريه به بيروت بازگشت و ديگر سيد جمال را تا پايان عمر خود نديد. او سالهاي مديدي را به انديشه هاي اصلاحي اختصاص داد و كتاب رساله التوحيد نشانه انديشه هاي اصلاحي او است . محمد عبده براي مدتي عضو شوراي مشورتي خديو مصر و نيز مفتي اين كشور بود . انديشه هاي اصلاحي عبده انديشه اصلاحي عبده درسه زمينه مطرح شد: در دانشگاه الازهر : از طريق ارائه دروس جديد علمي و تعيين يك شوراي اداري براي آن. دروسي نظير جبرو حساب اجباري شد و تاريخ و جغرافيا دربرنامه آن گنجانده شد. در دادگاههاي شرع : به هنگامي كه در مقام مفتي مصر قرار داشت از طريق اصلاح كار دادگاهها ، قوانين و مقررات دست و پاگير را از ميان برداشت . دراوقاف مصر : اقدامات اصلاحي محمد عبده باعث شد طبقات جديد مصر به اسلام گرايش پيدا كنند. ازنظر عبده مسلمانان ابتدا بايد آگاهي اجتماعي و ديني خود راافزايش دهند و آنگاه به جنگ استعمار بروند. از ديدگاه او نخست بايد ارتجاع وطني را از بين برد. از نظر عبده عقل بايد ملاك شناخت تمامي احكام دين باشد و ايمان در صورتي درست است كه بر عقل استوار باشد. علت جمود فكري در اسلام يكي افراط عقل گرايان بود و ديگري واكنش حكام مخالف عقل گرائي و طرفدار تقليد كوركورانه. عبده راه جلوگيري فرض مخالفت اسلام با ترقي و پيشرفت و نيز به هم خوردن جامعه مصر را احياء فكر ديني مي دانست و مي گفت كه اولين هدف ما بايد رها شدن از قيد تقليد و درك دين به شيوه گذشتگان صدر اسلام باشد. اين كار از طريق درك منابع اوليه اسلامي و قراردادن عقل به عنوان ترازوي سنجش صورت مي گرفت. از نظر او اگر روشنفكران غرب گرا ، اسلام و تاريخ و قرآن را به درستي درك كنند ، پي مي برند كه انديشه هاي اصلاح طلبانه غرب همه در اسلام وجود دارد . به طور مثال مي گفت كه اصل فايده كه انديشه بنتام متفكر فيلسوف انگليسي بود ، در اسلام تحت اصل مصلحت جوئي وجود دارد و يا اينكه ّ دمكراسي ّ در اسلام تحت عنوان ّشورا ّ ديده مي شود. افكارعمومي نيز درواقع همان اجماع دراسلام است. از نظراو باب اجتهاد كه از زمان ابن حنبل مسدود شده بود بايد باز شود . عبده براي تطبيق شريعت اسلام با اوضاع و احوال جهان امروز دو روش داشت : استصلاح : يعني اينكه مي شودبرخي قوائد ديني را به صلاح مسلمانان ناديده گرفت و با مسايل جديد تطبيق داد . تلفيق : يعني آميختن احكام مذاهب چهارگانه ( شافعي ، حنفي ، مالكي و حنبلي ) در حل مسائل اجتماعي. او در زندگي شخصي نيز دو روش اصلاحي تساهل را در پيش گرفت و به افكار شيعه به ديده مثبت مي نگريست. دراين راستا شرحي بر نهج البلاغه حضرت علي نوشت و ضمن تفسير خطبه شقشقيه حضرت علي ، مخالفت حضرت علي باشوراي عصر را پذيرفت . عبده و خلافت محمد عبده به انتقال خلافت اسلامي از تركهاي عثماني به اعراب اعتقاد داشت و به دليل اينكه عثماني ها در جمود فكري مسلمانان نقش داشتند با آنها مخالفت مي ورزيد. ازنظر او تركهاي عثماني ديرتر از سايرين اسلام رادرك كردند و نمي خواستند مسلمانا ن از طريق درك روح اسلام به ماهيت آنها پي ببرند . بدين خاطر با وارد ساختن ياران خود در جرگه علما جمود فكري را باعث شدند . زبان عربي خلوص خود را از دست داد و تعادل عقل و ايمان به هم خورد. از نظر او اصلاحات عثماني نيز ملهم از غرب بود ، براي اصلاح شريعت بايد اختيارات و وظايف ديني خليفه را به او بازگرداند ، ولي خليفه بايد از سياست بپرهيزد . بدين ترتيب سني ها همه داراي يك خليفه خواهند بود ولي ملتهاي جدا خواهند داشت . بدين گونه او هم به امت اعتقاد داشت و هم ملت را مي پذيرفت . در زندگي نيز به ميهن پرستي گرايش داشت و ملت مصر را مي ستود و مسيحيان مصري يعني قبطيان را محترم مي شمرد . نهضتهاي اسلامي سياسي در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 همزمان با دوراني كه انديشمندان انقلابي و اصلاح طلب تجديد حيات اسلامي نظير سيد جمال و محمد عبده به تبليغ و گسترش حركتهاي سياسي و فكري خود مشغول بودند نهضتهاي گسترده سياسي ، نظامي و فكري متعددي عليه قدرتهاي استعماري در جهان اسلام بوقوع پيوست. بدين خاطرقبل از بحث پيرامون بحران خلافت و انديشه هاي رشيدرضا و علي عبدالرازق كه درنيمه اول قرن بيست مي زيستند لازم است تحليلي مختصر پيرامون اين نهضتهاي سياسي ارائه شود . دراين ميان نهضت مهدويت درسودان و همچنين قيام سنوسي درجنبش سنوسيسه درشمال افريقا ( ليبي ) از اهميت بسزايي برخورداراست. جنبش مهدويت درسودان اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي سودان در نيمه دوم قرن 19 منجر به ظهور جنبش مهدويت در اين سرزمين شد . در 1821 محمد علي پاشا سلطان مصر سودان را به اميد يافتن طلا فتح كرد و از آن به بعد سودان منبع تامين بودجه و اخذ ماليات براي مصريها شد. از دهه 1850 به بعد تجارت و برده داري درسودان رونق گرفت و خارجيان زيادي در آن ساكن شدند. در اثر گسترش قدرت خارجي ها اقتدار حكام محلي كاهش يافت. اسلام بيشتر از طريق مصر وارد سودان شد ولي رنگ و جلاي صوفيانه پيدا كرد و به موهومات آغشته شد. موقعيت مقامات مذهبي سنتي سودان يا فقي ها ( فقيه ، فقير ، ‌درويش ) از سوي تحصيل كردگان الازهر مورد تهديد قرار گرفت و خصومت ميان فقها با شخصيت هاي مذهبي جديد افزايش يافت. در 1870 وضع مردم سودان رو به وخامت گذاشت. خديو مصر مالياتها را در سودان افزايش داد و اين اقدام منجر به شيوع گرسنگي و قحطي شد. نارضايتي از حكومت مصر كه تحت سلطه انگلستان بود ، تنها جنبه مالي نداشت ، بلكه مذهبي هم بود از آنجا كه در آن دوران فقي ها بردگي را در اسلام جايز مي دانستند ، الغاء بردگي از سوي بريتانيا نوعي توهين به اسلام قلمداد شد . در يك چنين اوضاع و احوالي ، محمد احمد كه از روحانيون مسلمان سودان بود ، ادعاي مهدويت كرد ( 1896-1885 ) و عليه قدرت حاكم انگلستان و مصر قيام نمود . نيروهاي متعددي از قبايل گرفته تا فقي ها و برده فروشان در اطراف مهدي گرد آمدند. محمد احمد تا 1885 اكثر مناطق سودان را فتح كرد و خارطوم را به تصرف در آورد. در جنگ مشهوري ، وي و پيروانش موفق شدند براي اولين بار در تاريخ اسلام معاصر نيروهاي ارتش انگلستان تحت رهبري ژنرال گوردن را شكست بدهند. بعد از مرگ مهدي حكومت سودان بدست خليفه اش عبدالله ابن محمد العتايشي افتاد كه تا 1898 در سودان حكمراني كرد و در آن سال ارتش انگلستان مجددا سودان رافتح كرد. هدف نهضت المهدي استقرار حكومت اسلام مبتني بر قرآن و سنت پيامبر بود. او برتوحيد تاكيد داشت و با شرك مبارزه كرد . او در پي اعاده شكوه واقتدار گذشته اسلام بود . جنبش مهدويت براساس روش طريقه ( يك روش صوفيانه ) سازماندهي شده بود و رابطه ميان المهدي و پيروان او رابطه مريد با مراد و تبعيت از او بود. اصل هجرت و جهاد در جنبش مهدويت نقش داشت و مهدي مردم را به مهاجرت بسوي خويش دعوت ميكرد . او مي گفت جهاد در حال حاضر از رفتن به حج واجب تر است زيرا اهميت بيشتري از آن دارد. او پس از ادعاي مهدويت به روساي قبايل و رهبران مذهبي نامه نوشت و اظهاركرد كه پيامبر در خواب به او گفته است كه مهدي موعود ( عج ا... ) است و مردم بايد بسوي او هجرت كرده و در جهاد شركت جويند و در اين رابطه به آيات قراني نظير الذين هاجروا و جاهدوا في سبيل الله ... تكيه مي كرد . از نظر مهدي ، دشمنان اصلي او تركها و علماي درباري و كارگزاران متعصب الازهر بودند. به ادعاي مهدي توطئه اروپا پشت سر اين گروهها وجود داشت و راه نجات از اين توطئه ها پيروي از دين و سنت پيامبر بود. سنت و كتاب براساس توطئه اروپا متروك شد و دين كنار گذاشته شد. بدعت گسترش يافت و حرام ، حلال گرديد و بالعكس. مهدي مدعي بود كه هر كس او را بعنوان مهدي نپذيرد كافر است. او كشتن مصرياني را كه او را دروغگو خواندند واجب مي دانست و بويژه مردم را عليه عثمانيها به قيام واداشت و ظلم و ستم تركهاي عثماني برسودان را بر مي شمرد. مهدي به پادشاهان و رهبران ساير قبايل نامه نوشته و دعوت خود را توضيح داد و از آنها خواست او را برسميت بشناسند . او از جمله به اتيوپي نامه نوشت و خديو مصر را ازتوطئه كفا ر و علماء سوء برحذر داشت و از او خواست تا دعوت او را بپذيرد و در ريشه كن كردن كافران با او همدست شود و گرنه به مصر لشگر كشيده و او را شكست ميدهد . مخالفت علماء با مهدويت سلطان عبدالحميد عثماني عليه مهدي اعلاميه هايي در همه جا صادركرد و علماء الازهر نيز عليه او اعلاميه دادند. برخي علماء سودان نيز در رد او رسائلي نوشتند. از جمله آنها شيخ احمد الازهري ابن اسماعيل مفتي غرب سودان در 1882 رساله اي در رد مهدويت نوشت و گفت محمد احمد ، مهدي موعود واقعي نيست. شكير القاضي مفتي دادگاه استيناف خارطوم در رساله اي تحت عنوان رساله في بطلان دعوه محمد احمد المهدي گفت او يك شورشي بيش نيست كه عليه حكومت قانوني سلطان قيام كرده و بنابراين جنگ با او جايز است. او اعلام كرد كه محمد احمد همان مهدي موعود نيست و با ذكر آياتي از قران گفت كه مسلمانان نبايد عليه سلطان عثماني قيام كنند حتي اگر سلطان جابر و ظالم باشد . بر عكس مسلمانان بايد در ركاب سلطان جابر با دشمنان اسلام بجنگند . او از پيروان مهدي خواست توبه كنند و دست از او بردارند. مهدي به امين الضرير مفتي شرق سودان در رابطه با كتاب او عليه خود نامه اي نوشت و به همه دعاوي او پاسخ داد. مهدي اعلام كرد كه عده زيادي به او گرويده اند و از آن ميان تاكيدكرد كه سيد جمال الدين اسدآبادي و شيخ محمد عبده از او حمايت مي كنند. بطوركلي جنبش مهدويت در سودان باعث بروز احساسات ملي سوداني ها و برانگيختن ناسيوناليسم سوداني شد. تمامي مسلمانان از جمله ايرانيان، هنديها و ديگران از پيروزي او بركفار انگليس شادمان شدند. پيروان مهدي بعدها تعاليم او را دنبال كردند. درحال حاضر حزب امت در سودان تحت رهبري صادق المهدي يكي از نوادگان المهدي درسياست سودان فعاليت ميكند. جنبش سنوسيه درشمال افريقا نهضت سنوسيه نيز همانند مهدويت ريشه هاي مذهبي و نيز ساختارهاي اجتماعي متكي بر طريقه تصوف داشت. سنوسي ها در طول قرن 19 تشكيلات مذهبي ونيز اداره امور ليبي و نواحي مجاور را بعهده داشتند. گرچه حكومت ليبي در دست تركان عثماني بود اما سيطره حكومت بيشتر در نواحي ساحلي بود و نواحي داخلي در كنترل بومي ها بود. سنوسي ها در قبايل بدوي ليبي نفوئ فراوان داشتند . نظام سنوسي در واقع واسطه ميان عثماني ها و قبايل بود. يعني گاهي هم در برابر عثمانيها مي ايستاد و هم از قدرتگيري قبايل جلوگيري مي كرد. پايه گذار نهضت سنوسي ( سيد محمد ابن علي سنوسي ) بود كه پيروان او را اخوان ميخواندند. در 1901 ، احمد الشريف رهبري نهضت سنوسي را به عهده گرفت. ليبي در اوايل قرن 20 به اشغال نيروهاي ايتاليايي درآمد. ايتاليا در واقع منافع تجاري زيادي در ليبي داشت. ايتاليايي ها گمان مي كردند اهالي عرب ليبي در برابر تركهاي عثماني از ايتاليا حمايت خواهند كرد چون انقلاب 1908 تركهاي جوان در عثماني ، خصومت ميان عربها و تركها راگسترش داده بود. گرچه مرم ليبي با اصلاحات ( تنظيمات ) در عثماني از سوي سلاطين مخالف بودند اما با خلع سلطان نيز كه ( در 1909 روي داد ) توافق نداشتند. دولت عثماني درصدد بود براي جلوگيري از سلطه ايتاليا و آلمان در ليبي اقدام كند كه ايتاليايي ها با60 هزار نيرو شهرهاي ساحلي ليبي را در 1912 اشغال كردند. با اين همه آنها نتوانستند از شهرهاي ساحلي فراتر روند و قادر نبودند نيروي 7 هزار نفري عثماني را كاملا شكست دهند. برخلاف انتظار ايتاليايي ها ، رزمندگان سنوسي به حمايت از تركهاي عثماني بپاخاستند و عليه كفار ايتاليايي اعلام جهاد كردند. سيد احمد الشريف رهبر سنوسي ها ( 1933-1873 ) و موسس سنوسيه ، عليه ايتاليا اعلام جهاد داد و اعلاميه جهاد او در مجلات مصري انتشار يافت. او با استناد به آيات قرآن و احاديث پيامبر تمامي مسلمانان را به جهاد دعوت كرد و گفت هر كس از جهاد امتناع كند ، كافر است. از نظر سنوسيه ، بايد كافران متجاوز را سركوب و زندگي را بر آنها سخت كرد. گرچه جهاد واجب كفايي است اما در زمان حمله دشمن واجب عيني ميشود. اگر كسي از جهاد سرباز زند مسلمان نيست. حركت سنوسي ها در جهان اسلام انعكاس فراوان يافت. امپراطوري عثماني ( تركهاي جوان ) پس از شكست در جنگهاي بالكان در سال 1912 پيمان صلح لوزان را با ايتاليا امضاء كرد و ليبي رابه ايتاليايي ها واگذار كرد. علي رغم اين پيمان انور بيك فرمانده تركهاي عثماني در ليبي از سيد احمد الشريف رهبرسنوسيها خواست بنام سلطان محمد پنجم پادشاه عثماني به جنگ با ايتاليا ادامه دهد. بدين ترتيب جنگهاي چريكي ميان ايتاليايي ها و سنوسي ها آغاز شد و ايتاليا نتوانست شهرهاي دور از ساحل را اشغال كند. بدليل اختلافات بعدي ميان تركها و احمد الشريف عثماني ها ليبي ( سيرنائيكا ) را ترك كردند و سنوسي ها را در برابرايتاليا تنها گذاشتند. قبايل پراكنده ليبي عليه دشمن خود ، ايتاليا با يكديگر متحد شدند. احمد الشريف رهبرسنوسيها رساله جهاد خود را منتشر كرد و از مسلمانان ليبي ، تونس و مناطق ديگر خواست به جهاد بپيوندند. او در رساله جهاد خود خطاب به مسلمانان گفته بود چگونه صليبيها رامي پذيرند ، آنهايي كه مسجد و محراب راخراب مي كنند. نبايد به سخنان مسلمان نماهاي تسليم طلب گوش داد ، آنها دشمنان ما را ياري ميدهند. يك لشگر ايتاليا در آوريل 1915 از سنوسيها شكست خورد و سنوسيه بربخشهايي از ليبي ازجمله تريپولي ( طرابلس كنوني ) مسلط شدند. در جريان جنگ جهاني اول سنوسي ها به كمك تركها و آلمانها محاصره دريايي ايتاليا را درهم شكستند. سيد احمد الشريف از اعلاميه جهاد سلطان عثماني حمايت كرد و مصر را مورد حمله قرار داد . درسال 1916 احمد الشريف از انگلستان شكست خورد و چون اهالي ليبي در جريان سالها نبرد خسته شدند تصميم گرفت با ايتاليا و انگلستان وارد مذاكره شود. او قدرت را به پسر عموي خود محمد ادريس سلطان بعدي ليبي واگذار كرد و خود به رهبري معنوي سنوسيها ادامه داد. در فاصله سالهاي 1932-1917 ايتاليا حاكميت سنوسيها را بر شهرهاي داخلي ليبي به رسميت شناخت و ميان طرفين همزيستي وجود داشت. پس از روي كار آمدن فاشيسم و موسوليني در ايتاليا وضع دگرگون شد و فاشيستها اين وضع را در ليبي نپذيرفتند. اصولا در اين زمان رهبري جنگ را رهبران و روساي قبايل محلي يعني اخوان بعهده داشتند تا خانواده سنوسي. فرمانده اصلي لشگرهاي سنوسي را عمر مختار ( 1932-1892) بعهده داشت. ايتاليايي ها در 1932 آخرين مقاومتهاي مسلحانه سنوسي ها را در هم كوبيدند و عمر مختار را در ملاء عام بدار آويختند. جنگ جهاني اول و اعلان جهاد عليه اروپاييان پس از جنگ جهاني اول در 1914 دولت عثماني به طرفداري ازنيروهاي متحدين بر عليه انگلستان و روسيه و فرانسه اعلان جنگ داد. بمنظور بسيج مسلمانان و شركت آنها در جنگ عليه قدرتهاي اروپايي ، سلطان محمد پنجم در نوامبر 1914 طي يك فتوي عليه نيروهاي سه گانه اعلان جهاد كرد. بر اساس اين اعلاميه كه به صورت پنج سوال مطرح شد اطاعت از سلطان و شركت در جهاد يك واجب عيني قلمداد شده بود. سوالات پنج گانه و پاسخ به آنها بدين شرح بود : سوال اول : اگر جهان اسلام از سوي دشمن مورد حمله قرار گيرد و پادشاه دستور بسيج دهد و به جهاد امر كند آيا بنابر آيه انفروا اخفافا و ثقالا و جاهدوا به اموالكم و انفسكم في سبيل الله ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون جهاد بر همه مسلمانان واجب نيست ؟ پاسخ : آري واجب است. سوال دوم : در حاليكه انگلستان ، فرانسه ، روسيه و متحدين آنها حمله عليه خليفه اسلام را در سر دارند و مي خواهند با حمله به امپراتوري عثماني نور اسلام را خاموش سازند ، آيا واجب نيست مسلمانان بر طبقاصل اسلامي جهاد عليه آنها دست به اقدام بزنند ؟ پاسخ : آري واجب است. سوال سوم : در حاليكه رسيدن به هدف اسلام به شركت مسلمان در جهاد بستگي دارد آيا فرمان نبردن مسلمان از سلطان مستوجب خشم و عذاب الهي نيست ؟ پاسخ : چرا هست. سوال چهارم : اگر دشمن ، مسلمانان تحت سلطه خود را با تهديد مجبور به جنگ با اسلام كند آيا جنگ با اسلام بر آنها حرام نيست و اگر توجه نكنند مستوجب آتش جهنم نيستند ؟ پاسخ : چرا هست. سوال پنجم : اگر مسلمانان ساكن فرانسه ، انگلستان ، روسيه ، صربستان و جاهاي ديگر با امپراطوري عثماني و متحدان آن ( آلمان – اتريش ) وارد جنگ شوند ، شركت آنها بر ضد خليفه اسلام گناهي بزرگ نيست و موجب عذاب الهي نمي شود ؟ پاسخ : چراگناه است. اين دعوت به جهاد به همه مسلمانان مربوط مي شد و نه به عثماني ها تنها . اعلاميه جهاد به زبانهاي عربي ، فارسي ، تاتار؀ ي ، اردو و زبانهاي ديگر هم ترجمه شد. اعلاميه هايي نيز خطاب به مسلمانان صادر شد. اكثر علماء مذهبي عثماني از فتواي جهاد استقبال كردند. تنها در حجاز شريف حسين امير مكه از آن حمايت نكرد و بهانه آورد كه انگلستان بيش از حد قوي است و نمي شود عليه آن وارد جنگ شد. عثمانيها به دروغ اعلام كردند كه شريف حسين نيز از جهاد حمايت كرده است. آلمان و عثماني در برلن ، سويس و استانبول يك كميته علماء براي تبليغ جهاد تشكيل دادند و مسلمانان ساكن مستعمرات انگلستان و فرانسه را به شورش فراخواندند. اين تبليغات در اردوگاههاي آلمان هم جريان داشت . انگلستان و فرانسه در مقابل تلاش كردند اين تبليغات را خنثي سازند. در الجزاير رهبران حزب الطريقه و فقي ها با صدور اطلاعيه اي به تشويق فرانسه ، اعلان جهاد عثماني را امري ابلهانه خواندند وخواستار وفاداري مردم الجزاير به حكومت فرانسه شدند. در مصر و هند نيز فتواهايي عليه جهاد عثماني و به طرفداري از انگلستان صادر شد. علي رغم اينكه در گوشه و كنار جهان اسلام علماء مسلمان از جهاد حمايت كردند، اما هيچ حركت ضد استعماري عليه فرانسه و انگلستان و به حمايت از تركها صورت نگرفت . البته عدم حمايت شريف حسين از جهاد بخاطر مذاكره محرمانه اي بود كه بين او و مقامات انگليس ( ماكماهون ) جريان داشت . برطبق اين مذاكرات قرار شد شريف حسين اعراب را عليه عثماني وارد جنگ كند و انگلستان نيز درمقابل پس ازشكست عثماني ، حكومت سرزمينهاي عرب را به او واگذار كند. اين وعده به تحقق نپيوست . بحران خلافت امپراطوري عثماني درسال 1918 از ارتشهاي فرانسه ، انگلستان و نيروهاي عرب متحد آنها شكست خورد و از هم پاشيد. افسر ارتش عثماني تحت رهبري مصطفي آتاتورك موفق شدند هسته اصلي امپراطوري را درم قابل نيروهاي اروپايي حفظ كنند و جمهوري تركيه جديد را تشكيل دهند. سرزمين هاي عربي امپراطوري عثماني نيز ميان رهبران عرب تقسيم شد و كشورهاي عراق ، اردن ، سوريه ، لبنان و عربستان درنتيجه آن تاسيس شدند . نهاد خلافت تا سال 1924 باقي ماند اما آن سال مجلس ملي كبير تركيه طي صدور قانوني خلافت را ملغي اعلام كرد. دراين دوران شور و شوق ناشي از نهضت تجديد ديني تحت رهبري سيد جمال و محمد عبده فروكش كرده بود . بدنبال اعلام انحلال خلافت ، بحثهاي شديدي پيرامون آن در جهان اسلام صورت گرفت. ناسيوناليسم ترك تحت رهبري آتاتورك با بقاء نهاد خلافت در تضاد بود. خلافت در اصل در دو مرحله برچيده شد. در مرحله نخست در نوامبر 1922 مجلس كبير ملي تركيه سلطنت را از خلافت جدا كرد. مقرر گرديد كه جمهوري جاي سلطنت را بگيرد. سلطان وحيدالدين ازمقام خلافت خلع شد و برادرش عبدالمجيد بعنوان خليفه مسلمين روي كارآورده شد. درمرحله دوم ، همانطور كه گفته شد مجلس كبير ملي در 1924 خلافت را بطور كلي ملغي اعلام كرد. كمال پاشا ( آتاتورك بعدي) رهبر تركيه نوين در توجيه اين اقدام گفته بود كه مسلمانان از خليفه عثماني حمايت نميكنند و تنها تركها بار خلافت را بدوش مي كشند و ايرانيها ، افغاني ها و افريقايي ها بطور كلي خليفه عثماني راقبول نداشتند. مجلس ملي در سندي كه بدنبال الغاء خلافت صادركرد دلايل خود را براي اين امر آشكار ساخت. انعكاس الغاء خلافت ناسيوناليستهاي عرب از انحلال خلافت شادمان شدند چون خلافت را خاص خود مي دانستند و مخالف سلطه تركيه بودند. بنظر آنها خلافت تركيه ، پوششي براي پيشبرد سياستهاي پان تورا نيسم و پان تركيسم بود. از جمله اين اعراب ، عبدالرحمن كواكبي انديشمند مسلمان بود كه در كتاب ام القري مساله خلافت عرب رامطرح كرد. نجيب عازوري يكي از رهبران نهضت بيداري عرب و نويسنده كتاب بيداري امت عرب ( يقضه العرب ) نيز ازاين امراستقبال كرد. در جهان عرب تنها دانشگاه الازهر و رشيد رضا با انحلال خلافت مخالفت كردند. اكثريت مخالفان انحلال خلافت بسيار ناراحت شدند. در اين خصوص از فقها مي توان نام برد. عده اي از آنان در 1924 اعلام كردند كه علي رغم تصميم مجلس ملي تركيه ، آنان همچنان از خليفه حمايت مي كنند. در اينجا انعكاس اين بحران را در هند و مصر مورد بررسي قرار مي دهيم . هند : مسلمانان هند كه تعدادشان به70 ميليون بالغ مي شد به خلافت عثماني وفادار بودند. درطول قرن نوزدهم مسلمانان هند از خليفه عثماني در برابر اروپا حمايت ميكردند. اين تاثير پذيري هندي ها از خلافت عثماني به حدي بود كه انگليس در جريان قيام 1875 هندي ها عليه انگلستان ، اطلاعيه اي از سلطان عثماني گرفتند كه در آن به مسلمانان هند توصيه شده بود كه از انگلستان پيروي كنند. ادعاي عبدالعزيز دراواسط قرن 19 مبني بر اينكه او خليفه همه مسلمين جهان است مورد حمايت هندي ها قرا رگرفت و در مساجد هند به نام عبدالعزيز خطبه خوانده مي شد. در جريان جنگ جهاني اول رهبران مسلمان هند نظيرمولانا ابوالكلام آزاد ، محمد علي و برادرش شوكت علي در پوشش طرفداري از عثماني در واقع به جنگ انگلستان رفتند ، زيرا در آن زمان انگليس به توطئه چيني عليه عثماني ها مشغول بود (مذاكرات شريف حسين – ماكماهون). انگلستان بخاطر دست داشتن در كشتار امريتسار و نيز تجزيه امپراطوري عثماني مورد حمله مسلمانان قرار ميگرفت . در سال 1919 كنفرانسهاي خلافت درسراسر هند به حمايت از عثماني بر پاشد. يك كميته نيز به رهبري محمد علي تشكيل شد. به همين گونه مسلمانان و هندوها تحت لواي مبارزات ضد انگليسي و طرفداري از عثماني باهم متحد شدند .اما پس از انحلال ، در 1925 نهضت خلافت در هند اعلام كرد كه توجه خود را به رفاه مسلمانان معطوف كرده و به همين خاطر دعوت براي شركت در كنفرانس خلافت در مصر در 1926 را نپذيرفت. اقبال لاهوري فيلسوف و شاعر مسلمان هندي از تركيه جديد حمايت كرد و از لغو خلافت چيزي نگفت. اما اقبال بهر حال نماينده گرايش اصولي و عمده مسلمانان هند بشمار نميرفت. اقبال در واقع الغاء خلافت راقبول كرد و همان دلايل مجلس ملي تركيه را داير بر مخالفت ايراني ها ، اعراب ، افغانها و سايرين با خلافت عثماني را پذيرفت. اقبال شرط قريشي بودن براي خليفه را قبول نداشت و از قاضي ابوبكر باقلاني (403) و ابن خلدون نقل مي كرد كه ميگفتند قدرت قريش از بين رفته است و بنابراين نيرومندترين مرد بايد خليفه شود . مصر : انعكاس انحلال خلافت در مصر بيشتر از ساير نقاط جهان اسلام بود. در قاهره بدنبال الغاء خلافت اجلاسي پيرامون اين مساله به رياست شيخ محمد ابوالفضل جيزاوي رئيس دانشگاه الازهر و مصطفي المراغي رئيس محاكم عالي شرع و نماينده مذاهب اهل تسنن بر پاشد. بنظر آنها خليفه يا امام ، نايب پيامبر درحفظ شرع و اجرا احكام و اداره امور مردم مي باشد. اما گفته نشده كه اين رياست جنبه الهي دارد. وفاداران به خليفه مخلوع عثماني و طرفداران اطاعت از او موردانتقاد قرارگرفتند. انتقاد آنها به عرب نبودن تركها و خليفه نبود بلكه ميگفتند كه سوگند بيعت به خليفه بي اعتبار است ، چون خليفه عثماني فاقد قدرت مادي و معنوي خلافت است . گفته شد كه براي آينده خلافت بايدكنگره اي بر پا شود ، آنهم نه صرفا بر طبق معتقدات اسلامي ، بلكه بر طبق شكل حكومتهاي فعلي مسلمانان. اين اجلاس انحلال خلافت را يك عمل انجام شده تلقي كرد. درمصر در رابطه با انحلال خلافت نظريات ديگري نيز مطرح شد. در پي انحلال خلافت دو انديشمند مسلمان مصري در اين باره اظهار نظر كردند. اولي علي عبدالرزاق بود كه اصولا وجود خلافت را بعنوان يك نهاد سياسي اسلامي و قرآني منكر شد و دومي محمد رشيد رضا كه بر خلاف عبدالرزاق خلافت را يك پديده شرعي مي دانست و در رابطه با آن و وجوب آن سخن گفت. در اينجا ما در ابتدا نظريات عبدالرزاق و سپس انديشه هاي رشيد رضا پيرامون خلافت و حكومت اسلامي را مورد بررسي قرار مي دهيم . علي عبدالرازق و كتاب الاسلام و اصول الحكم علي عبدالرازا يكي از انديشمندان مصري بود كه درس فقه و الهيات را در دانشگاه الازهر فرا گرفته بود و براي مدتي نيز دروس مدرن را در دانشگاه اكسفورد انگلستان دنبال كرده بود. او مدتها در مناصب عالي قضاوت مصرمشغول بكار بود. علي عبدالرزاق درگرماي بحث و جنجالها پيرامون خلافت و انحلال آن كتابي تحت عنوان اسلام و اصل حكومت ( الاسلام و اصول الحكم ) نوشت و در آن اين نظريه مهم رامطرح كرد كه خلافت بعنوان يك نهاد سياسي اصولا بنياني در قرآن و سنت و اجماع ندارد. بنظر علي عبدالرازق درهيچ كجاي قرآن به خلافت بعنوان يك نهاد سياسي خاص اشاره نشده است. بنظر او حتي ايه شريفه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم نيز به لزوم خلافت اشاره نميكند. حديث من مات و ليس في عنقه بيعه مات ميته جاهليه (هركس بميرد و بيعت نكرده باشد به شيوه جاهليت مرده است) لزوم خلافت را بعنوان يك نهاد سياسي كه ريشه الهي دارد نشان نميدهد. علي عبدالرازق ميگفت : بنابراين باتوجه به آيه ما فرطنافي الكتاب من شي ( مساله اي نيست كه در قرآن نگفته گذاشته باشيم ) از آنجا كه مساله خلافت و لزوم آن بعنوان يك نهاد سياسي الهي در قرآن نيامده است ، پس خلافت واجب نيست. بنظر عبدالرزاق كارهاي سياسي پيامبر اسلام (ص) درحد ادراه امور و پيشبرد اسلام بود و حكومت هاي بعد از خلفاي راشدين بنابر ضروريات روز بر پاشد و نه بعنوان يك اصل قرآني و الهي. به گفته علي عبدالرازق اصل اجماع درمورد خليفه نيز تنها درمورد خلفاي راشدين اعمال شد و بقيه خلفا با زور سر نيزه از مردم بيعت گرفتند. نظريات علي عبدالرزاق مورد حمله شديد فقها و مسلمانان سنتي قرار گرفت. آنها مي گفتند حكومت و خلافت يك اصل قرآني ا ست. دانشگاه الازهر علي عبدالرازق را بلشويك ( كمونيست ) خواند و او را درمصر به محاكمه كشاند و از تمامي مناصب خود عزل كرد. عبدالرازق گفته بود كه حكومت ضرورت زندگي مسلمانان است و مسلمانان مي توانند هر نوع حكومتي را براي خود برگزينند حتي اگر بلشويكي باشد. او درواقع به مساله آزادي راي مردم واحترام به آنان اشاره داشت و نه به بر حق بودن كمونيسم . محمد رشيد رضا و خلافت ( حكومت اسلامي ) از انجا كه اقبال ، علماي الازهر و عبدالرازق ، خلافت را يك امر مبتني برشرع مي دانست رشيد رضا پيش از الغاء خلافت كتاب مهم الخلافه و الامامه العظمي را نوشت و در آن به تعارض ميان ناسيوناليسم عرب و خلافت ديني اشاره كرد. رشيد رضا سه بحث دركتخود مطرح كرد : مباني خلافت دراسلام تضاد ميان نظريه خلافت و عمل خلفاء سني ويژگيهاي حكومت اسلامي آينده مباني خلافت دراسلام : رشيد رضا بر وجوب خلافت براساس شرع اعتقاد داشت و نه بر اساس عقل ( نظر معتزله ). رشيد رضا براي اثبات نظرات خود از حديث و اجماع دليل مي آورد و نه از قرآن. او شرايط واقعي خليفه را از قول امام محمد غزالي ، ماوردي ، ايجي و تفتازاني ذكر مي كرد تا نشان دهد كه خلافت در طول تاريخ دچار انحراف شده است. رشيدرضا دو نوع خلافت را در نظر ميگرفت : الف : خلافت آرماني ( كه در عصر خلفاي راشدين و عمر بن عبدالعزيز وجود داشت ) ب : خلافت بالفعل ( كه بقيه خلفاء بودند وشرايط لازم را نداشتند ). او خلافت بالفعل را امه الضروره مينامد كه بايد تحمل شود چون همه شرايط همانند قريشي بودن ، عدالت و كفايت درخليفه نيست. ن”التغلب بالقوه“ امامت استبدادي ميدانست كه بر اساس زور استوار بود و اصل خانوادگي و قبيله اي داشت. رشيد رضا ميگويد بايد وع ديگر خلافت بالفعل را ازهر دو نوع خليفه ( امامت ) اطاعت كرد زيرا اگر اولي نباشد هرج و مرج مي آيد و دومي هم . ( التغلب بالقوه ) از روي ناچاري است ( الضرورات تبيح المحضورات ). رشيدرضا تحقق طغيان مردم عليه خليفه را به بحث مي گذارد و ميگويد بايد سود اين كار به زيان آن بچربد. ولي اهل حل و عقد بايد در مورد طغيان تصميم بگيرند. رشيد رضا معتقد بود كه فساد علماء و دست نشاندگي آنان يكي از علل و عوامل تبديل خلافت از آرماني به بالفعل بوده است. اين علماء وابسته باعث كج روي خلافت وحامي آن ميشوند و بيداد و ستم و جور را مشيت الهي توصيف مي كنند. رشيد رضا اقدام تركها براي برانداختن خلافت را نوعي طغيان ميدانست. تضاد ميان نظريه خلافت و عمل خلفاء ( بحث موانع اعاده خلافت ) : رشيد رضا سپس درمورد فرد مناسب بعنوان خليفه ، شهرمناسب بعنوان محل خلافت سخن مي گويد. او شريف حسين را كه پس از انحلال خلافت در 1924 خود راخليفه خوانده بود مناسب خلافت نميدانست و ميگفت او مستبد و طرفدار انگلستان و مخالف اصلاح طلبي است. ( از شريف حسين تنها تعدادي در عراق و اردن و حجاز حمايت كردند) رشيد رضا با نامزدي تركهاي عثماني بعنوان خليفه مخالفت كرد چون تركها مخالف خلافت بودند. او در مورد مصري ها هم سكوت كرد. بنظر رشيد رضا امام يحيي رهبر مذهبي وسياسي يمني ها مناسب خليفه بود ، چون هم قريشي بود ، هم فقيه بود و هم كفايت داشت اما پذيرش او را به بيعت مردم حجاز مو كول مي كرد. رشيد رضا ميگويد چون اوشيعه زيدي بود مشكل بود كه مسلمانان از او اطاعت كنند. بنابراين مي گويد فرد آرماني براي خلافت وجود ندارد. درمورد محل خلافت هم ميگويد استانبول ( قسطنطنيه ) و حجاز براي اين مساله مناسب نيست. بنظر او تركيه و حجاز براي احياء اسلام بايد با هم همكاري كنند. تركها تجهيزات نظامي كافي دارند در برابر بلشويسم و هرج و مرج مي ايستند و اعراب شبه جزيره نيز اهل اسلام بوده و زبان عربي داشتند. اما هيچ كدام اينها علاقه اي به اين كار نداشتند. راه حل اين است كه خلافت ميان تركيه و حجاز ، يعني درموصل جايي كه عربها و تركها با هم زندگي ميكنند بر پا شود. موصل محل آشتي و وصل است. رشيدرضا مي گويد بهتر است دانشگاهي براي تربيت خليفه تاسيس شود. رشيدرضا سپس به موانع موجود بر سر راه ايجاد خلافت سني مي پردازد و در پايان احياء خلافت سنتي را غير ممكن مي داند و در جستجوي جايگزين ان برمي آيد. حكومت اسلامي : در اينجا است كه حكومت اسلامي بجاي خلافت مطرح ميشود .در طرح حكومت اسلامي ، مسايل و شرايط مدرن مورد لزوم حكومت از سوي رشيدرضا پذيرفته شده است. در طرح حكومت اسلامي موردنظر رشيدرضا حاكميت مردم پذيرفته شده و امكان وضع قوانين از سوي بشر مورد تاكيد قرار گرفته است. اگر اصل شورا رعايت شود و حق طغيان برسميت شناخته شود اين حاكميت ، حاكميت مردمي و دموكراسي است. بهر حال از نظر رشيد علماء بايد ناظر امور باشند. وي نقش علماي ايران در جنبش تنباكو را مي ستايد و معتقد است كه علماء سني نيز بايد در سياست مداخله كنند. از نظر او همچنين شريعت بايد ميناي قا نونگذاري باشد. رشيدرضا ضرورت اجتهاد را مي پذيرد و ميگويد مصلحت عمومي بايد درقانونگذاري رعايت شود. اصول كلي توسط قانون اساسي ملهم از قرآن و سنت و تجربه خلفاي راشدين تنظيم مي شود. اهل حل وعقد قوي ترين گروه حكومت هستند و قوانين عرفي تابع قوانين شرعي است. در صورت تضاد ميان اين دو قانون ، شرع الويت دارد. خليفه ازميان نمايندگان همه مسلمانان از ميان فقهاي عاليقدر انتخاب مي شود اما لازم نيست در سياست يا فنون نظامي وارد باشد او يك حاكم دنيوي نيست و رهبر همه مسلمانان چه سني وچه شيعه است مردم تا وقتي از او اطاعت ميكنند كه طبق اسلام عمل كند درغير اينصورت مردم ازطريق نمايندگان خود با او مخالفت خواهند كرد. در حكومت اسلامي اقليتها داراي اهميت هستند و زنان با مردان درهمه امور جز در رهبري خانواده و امامت جماعت برابر هستند. وي علي رغم مخالفت شديد با شيعه انتقادات آنها را قبول داشت و به نحوه انتخاب ابوبكر كه با همه مشورت نشد و نيز انتخاب عمركه انتصابي بود انتقاد داشت. اينها درواقع نشان ميدهد كه رشيدرضا انتقادات شيعه را مي پذيرفت. ميان انديشه هاي رشيد رضا و افكار امام خميني درمسايل حكومت و در واقع قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران شباهتهايي وجود دارد. انحلال خلافت در 1924 انتشار كتاب عبدالرزاق و طرح انديشه هاي رشيدرضا مصر را به كانون بحث و مجادلات گوناگون پيرامون آينده خلافت و اسلام تبديل كرد. گذشته از اين سالها ( دهه 1920 ) انديشه هاي ناسيوناليستي ( حزب و فد ) و جريانات غربگرا و ليبرال در صحنه مصر مطرح شده بود. برخي جريانها بر نفي اسلام و نيز زيانبار بودن مذهب براي جامعه مصر تاكيد كردند و به ستايش از تمدن فرعوني قبل از اسلام مصر و لزوم بازگشت به آن سخن ميگفتند. در اين اوضاع و احوال بود كه گروهي از مسلمانان بر طرح اسلام بعنوان يك نظام كامل و شامل تاكيد مي ورزيدند. گروههايي نظير جميت الشبان المسلمين در 1927 و اخوان المسلمين در 1928 سرآغاز فعاليت و خيزش جنبشهاي اسلامي جديد در قرن بيستم بشمار مي آيد. علل و عوامل ظهور جنبشهاي اسلامي معاصر: بحث هاي نظري قبل از پرداختن به تحليل اخوان المسلمين و سير تحول آن در مصر و جهان عرب و ظهور گرايشهاي راديكال در اخوان المسلمين ، لازم است بحث كوتاهي درمورد علل و عوامل ظهور جنبشهاي اسلامي ازديدگاههاي مختلف داشته باشيم. در رابطه با ظهور جنبشهاي اجتماعي و پيوستن افراد به اين جنبشها و دست زدن به اقدامات جمعي جهت رسيدن به اهداف خاص نظريات گوناگوني درغرب مطرح شده است. از آنجا كه جنبش هاي اسلامي قرن 20 و يا بنيادگرايي اسلامي نوعي جنبش اجتماعي ( با رنگ و ماهيت ديني ) بحساب مي آيند، دراين قسمت چند نظريه خاص مربوط به جنبشهاي اجتماعي ارائه ميدهيم. در رابطه باظهور جنبشهاي اجتماعي دو نظريه اقدام جمعي ونظريه انتخاب حسابگرانه و در رابطه با جنبشهاي اسلامي دو نظريه تجديدحيات اسلامي و نظريه ادواري از اهميت بسزايي برخوردارند ا)collective action theory1 : نظريه اقدام جمعي (ا اين نظريه بدنبال اعتراضات گسترده دانشجويي و جوانان در 1968 درامريكا و فرانسه پيدا شد. عده اي بر آن شدند كه علل مشاركت جوانان درجنبشهاي اجتماعي و درگير شدن آنها در اقدام جمعي خشونت بار را تبيين كنند. اين نظريه از سوي تد رابرت گر ( ) مطرح شد و دركتاب او تحت عنوان چرا انسانها شورش مي كنند بحث شد. اساس نظرگر بر محروميت نسبي ( ) استوار بود. به نظر او محروميت نسبي زماني بوجود مي آيد كه ميان انتظارات افراد و توان آنها براي رسيدن به اين انتظارات و برآوردن آنها تناسب وجود نداشته باشد. يعني زماني كه افراد براي برآوردن انتظارات خود ( چه سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي ) داراي توان كافي نباشند احساس محروميت نسبي مي كنند. اين محروميت نسبي باعث احساس سرخوردگي و توسل به خشونت () مي شود و اقدام سياسي و شركت افراد در اقدامات جمعي و خشونت بار را بدنبال مي آورد. البته مسالمت آميز بودن اقدام جمعي و ياخشونت بار بودن آن بستگي به عوامل متعدد ديگر دارد. نارضايتي افراد از نظام اجتماعي و سياسي بخاطر عدم نفوذ اجتماعي آنها و محروميت اقتصادي آنها است. منتقدان به اين نظريه مي گويند كه همه شركت كنندگان دراعتراضات اجتماعي مثل دانشجويان جزو طبقات محروم نيستند و بطور مثال مشاركت در جنبش آزادي زنان ازسوي زنان متنفذي صورت مي گرفت كه از نظر اقتصادي در محروميت بسر نمي بردند. بطور كلي طبقات متوسط بيشتر از طبقات محروم در جنبشهاي اجتماعي شركت ميكنند. يكي ازمنتقدان ميگويد كه محروميت نسبي درصد اندكي از علل پيوستن به جنبشهاي اجتماعي اعتراض آميز است. (rational choice theory) 2- نظريه انتخاب حسابگرانه بر اساس اين نظريه انقلابات يا ديگر انواع اقدام جمعي و يا مشاركت مردم در جنبش هاي اجتماعي بخاطر احساس رواني محروميت نسبي يا نگراني براي اهداف اجتماعي صورت نمي گيرد. دليل عمده شركت افراد در اقدامات جمعي و جنبش هاي اجتماعي اميد به كسب سود بيشتر و انگيزه هاي سود جويانه است. شركت افراد در فعاليت هاي سياسي نيز به همين دليل است. منكور اولسون نظريه پرداز اصلي در اين مورد بوده است. بگفته او افراد در اقدامات جمعي گسترده شركت نمي كنند مگر اينكه سود اين مشاركت بيش از زيان آن باشد. پس منافع شخصي انگيزه اصلي مشاركت افراد در احزاب و جنبش هاي اجتماعي و انقلابي است. انحراف از اين مدل ، زماني صورت مي گيرد كه زور و سركوب و قيدوبندهاي خارجي در كار باشد. منتقدان اين نظريه مي گويند كه طرفداران اين نظريه بيشتر اقتصاددانهاي سياسي هستند و اينها نمي توانند توضيح دهند كه چرا افرادگاه در جنبش هايي شركت مي كنند كه منافع آنها رابرآورده نمي كندو مشاركت در آنها از نظر مادي به زيان آنها نيز هست. بنظر منتقدان اين نظريه ( انتخاب حسابگرانه ) مسئله ماجراجويي افراد () و ياسود جمعي را تبيين نمي كند. اهداف بيشتر جنبش هاي اجتماعي جديد نظير جنبش هاي زنان و محيط زيست خير جمعي () است تا سود شخصي. اكثر جنبش هاي اجتماعي جديد منافع شخصي براي شركت كنندگان به دنبال نمي آورند. تحقيقات تجربي و عملي نشان مي دهد كه اهداف ايدئولوژي جمعي بر محاسبات متكي بر منافع و سود شخصي برتري دارد. 3- نظريه تجديد حيات اسلامي نظريه پرداز اصلي در اين رابطه ، خورشيد احمد ، از رهبران جماعت اسلامي در پاكستان است. خورشيد احمد طي مقاله اي جنبش هاي اسلامي قرن بيست را به نفوذ استعمار در جهان اسلام ربط مي دهد. به گفته خورشيد احمد سلطه استعمار چهار نتيجه عمده بر جوامع اسلامي در بر داشت : الف : غير مذهبي كردن جامعه در اثر سلطه استعمار و نفوذ آن : همه وجوه زندگي مسلمانان غيرمذهبي شد و پايه هاي معنوي جامعه روبه سستي نهاد. ب : وابسته شدن به غرب: در جوامع اسلامي تحت استعمار نهادهاي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي جديد براساس تجربه غرب خلق شد كه با نهادهاي سنتي درتضاد بودند. ج : قطب بندي كردن آموزشي : بر اساس نفوذ استعمار دو نوع آموزش در جوامع اسلامي ايجاد شد. يك نوع آموزش ملهم از غرب در برابر آموزش سنتي و مذهبي بوجود آمد. جامعه به دو گروه نخبگان مدرن تحصيل كرده جديد و رهبري سنتي قديم تقسيم شد. د : بحران رهبري : در نفوذ استعمار ، رهبري سنتي بطور سيستماتيك ضعيف شد و از بين رفت و نوعي رهبري سياسي خارجي به جامعه اسلامي تحميل گرديد. اين رهبري ، طرفدار غرب و از مردم خود بيگانه بود. بنظر شيخ احمد جامعه اسلامي در برابر اين نفوذ استعمار و سلطه آن و عقب ماندگي و انحطاط جامعه عكس العمل نشان داد. براي نجات از اين بحران و حل اين مشكل چندين استراتژي مطرح شد. استراتژي مدرنيسم : طرفداران اين استراتژي مدعي بودند كه زمانه عوض شده است و بايد ارزشهاي تكنولوژي و نهادهاي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي قدرت سلطه گر را گرفت و جامعه را به پيشرفت رساند. استراتژي اسلامي : به نظر عده زيادي از مردم علل اين اوضاع و احوا ل دوري جستن از اسلام است. در اين رابطه دو گروه ظهور كردند. گروه نخست داراي يك موضع سنتي بودند و معتقد بودند كه سنن اسلامي را بايد حفظ كرد و تغييري در آن ايجاد نكرد. آنها هيچ گونه بدعت و تغييري را نمي پذيرفتند و مخالف هرگونه پيروي از ارزشهاي غربي بودند. بنابراين دوري جستن ازمظاهر تمدن جديد و تاكيد بر حفظ سنت ها هدف اصلي انها بود. گروه دوم معتقد بودند كه حفظ سنت هاي گذشته كافي نيست و پاسخي به تهديدهاي موجود نمي دهد. بايد ابتدا ماهيت تمدن غرب را درك كرد و بجاي آن الترناتيو ( جايگزين ) ارائه داد. پاسخ به تمدن غرب بايد جامع و مثبت باشد. پس از شناخت تمدن غرب . اسلام رابه عنوان اساس تمدن و فرهنگ جديد ارائه كرد. بدين منظور لازم است به پيام اوليه اسلام رجوع كرد ه و ارتباط آن با عصر كنوني راپيدا كنيم. جنبش هاي اسلامي جديد ناشي از اين گروه است. بنابراين جنبش هاي اسلامي يك عكس العمل صرف در برابر حكومت استعماري نيست ، بلكه بايد آنرا در چارچوب آمال مثبت امت اسلامي براي بدست آوردن چيزي دانست كه سلطه غرب آنرا از بين برد. ) cyclical theory نظريه ادواري : ( اين نظريه از سوي هراير دكمجيان در كتاب جنبشهاي اسلامي در جهان عرب مطرح شده است. او نظريه خود را بر اساس تركيب نظريات اسلام گرايان و تجربه جوامع اسلامي با نظريه هاي جامعه شناسي غرب استوار ساخته است.

هیچ نظری موجود نیست: