۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

معرفی شخصیت های افغان

احمد شاه مسعود احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد خان در 11 سنبله سال 1332 هجری شمسی مطابق به 2 سپتامبر 1953 در قریه‌ی جنگلک ولسوالی پنجشیر ولایت پروان زاده شد. پدر احمد شاه مسعود دگروال دوست محمد از افسران ارتش افغانستان در دوران سلطنت محمد ظاهر شاه بود. پدر بزرگش یحیی خان یکی از بزرگان مردم پنجشیر به حساب می‌رفت که در دوران پادشاهی امان الله خان به عنوان کارمند و مامور رسمی دولت وظیفه ی خزانه‌دار نقدی را به عهده داشت. او همچنان در تشویق و جمع‌آوری مجاهدان و مبارزان از زادگاه خود، وادی پنجشیر برای کسب استقلال از استعمار بریتانیا در سلطنت شاه امان الله شخص فعال و پر تحرک محسوب می‌شد. دگروال دوست محمد مانند بسياری از افسران ارتش و کارمندان دولت در سالهای کار رسمی بعد از هر چند سالی محل کار و وظيفه اش تغيير ميافت. و از يک ولايت به ولايت ديگر مؤظف می‌گرديد. از اين رو موصوف در سالهای کارش به حيث افسر ارتش يا صاحب منصب اردو در ولايات: ننگرهار، بدخشان، بغلان، غزنی، هرات و کابل وظايفی را به عهده داشته است. مسعود سالهای آغاز کودکی را در زادگاهش دره پنجشیر گذراند. در پنج سالگی شامل صنف اول مکتب (مدرسه) بازارک گرديد. قبل از آنکه صنف اول را به پايان برساند با خانواده به کابل رفت و در مکتب شاه دوشمشيره شامل شد. اما اندکي بعد پدرش در سمت قوماندان ژندارم و پوليس هرات به ولايت هرات رفت و احمدشاه مسعود صنوف دوم، سوم و چهارم را در مکتب مؤفق شهر هرات به درس و تعليم ادامه داد. در همینجا بود که علوم دینی و مذهبی را نزد مدرس مدرسه جامع هرات فرا گرفت .در پايان صنف چهارم با پدرش که از هرات به کابل تبديل گرديد دوباره به شهر کابل بازگشت. دوران متوسطه و لیسه را در لیسه استقلال کابل به پایان رساند و در سال 1352 با شرکت در امتحان کانکور وارد دانشکده‌ی مهندسی پولیتخنیک گردید. در نوجوانی علاقه زیادی به ادامهء تحصیل در حربی پوهنتون( دانشگاه نظامی) از خود نشان می‌دهد. اما به توصیه دوستان پدرش که دل ناخوش از نظام عسکری و نارضایتی از عدم کفاف معاش و شکایت از روزگار داشتند، تشویق به ادامه‌ی تحصیل در دانشکده های طب یا انجنیری می‌گردد. و زمانی که یکی از دوستان جوانش عمارت زیبای پولیتخنیک کابل را نشانش می‌دهد، علاقمندی ورودش را به آن دانشگاه کتمان نمی‌کند و به این ترتیب وارد دانشکده انجینری پولیتخنیک کابل می‌شود. همزمان با ورود به دانشکده ی مهندسی پولیتخنیک کابل در سال 1352 رسماً عضویت نهضت اسلامی افغانستان را می‌پذیرد. و در تابستان سال 1354 رهبری مبارزه در نخستین قیام پنجشیر در برابر حکومت وقت را به عهده می‌گیرد، قیام ناکام می‌گردد و همکاران مسعود تعدادی از جمله شاه ابدال دستگیر و سپس اعدام می‌شوند. مسعود که تحت تعقیب دولت است به پاکستان می‌رود، آن قیام را اشتباه محض می‌داند و از همانجا راه خود را با گلبدالدین حکمتیار جدا می‌نماید. با وقوع کودتا 7 ثور 1357 و آغاز جهاد او به نورستان و کنر می رود و با رهبری دسته های کوچک مجاهدین، عملاً در رهبری مبارزه علیه رژیم کمونیستی وابسته به شوروی شرکت می‌جوید. مسعود در جوزای( خرداد) 1358 در رأس یک قطعه از چریک های مجاهد نورستان وارد پنجشیر می‌گردد و در 17 سرطان 1358 اولین دسته‌های منظم چریکی را در درهء پنجشیر ایجاد می‌نماید. علی حافظ نوایی او را از عشیرهء جامی معرفی می نمـــــاید .روزگــار زندگانی اش را در هرات سپری شده و در مقبرهء شیخ عمر جقارگی دفن گــــردیده است. و ممکن است همان حافظ علی باشد که که روضته الصفا هم در سلک شعرای سلطان حسین میرزا بایقرا از او نام می برد و او را با احترام مجللی می ستاید، زیرا شعرایی که در مهد تربیت سلطان حسین میرزا زیسته اند، از هر کجا و هر کسی که بوده است، روزگار حیاتش در هرات گذشته. با هر حال بعد از حصول اطمینان به اتفاق این دو تذکره می توانیم او را شاعر هراتی بشناسیم. می گویند چند قصیدهء غرایی در جــــواب قصیدهء مشهور سلمان ســــاوجی در صنایع مختلفه شعری نـــوشته و این چند بیت از آنجـــاست. حریم حرمت کوی تو جنت الابرار شمیم نکهت موی تو راحت احـرار در صنعت مقلوب ( یعنی از چپ به راست چنان خوانده شود که از راست به چپ ) مستوی که مشکل ترین صنایع لفظی است، این بیت را نوشته و خیلی خوب نوشته. داد ما را درد و درد آرام داد دارم آرامی و این ما را مراد این رباعی را در صنعت مقطوع و موصول یک حرفی و در حرفی و سه حرفی و چار حرفی سراییده است. ای در دل زارم زده از رو آزر خالت برخت بر گــــل تر نافه تر خطت بلب شکرشکن مشک ختن چشمت عبهر شمیم، گیسوی عنبر استاد احمد علی کهزاد احمد علی کهزاد فرزند محمد علی خان از قوم تاجک افغانستان در هفتم ثور سال 1287 در شهر کابل دیده به جهان گشود. وی طفل ذکی کنجاو بود در سن هفت سالگی دانشهای متداوله روزگارش را با شوق و ذوق زیادی فرا گرفت تحصیلات ثانوی و عالی خود را در لیسه های شهر کابل بدرجات عالی به انجام رسانیده بودند . قریحه و استعداد نویسند گی و نگارند گی در وجود وی بهنگام دانشجوئی آهسته آهسته جوانه زده و رشد می نمود از این استعداد وی برای بار اول ژورنالیست وطنپرست و مبارز راستین کشور مرحوم محی الد ین انیس واقف گردید. و استاد کهزاد را در این زمینه تشویق و ترغیب به نوشتن نمودند. کهزاد در سال 1308 ش در حالیکه شاگرد مکتب بود اولین مقاله خود را زیر عنواد "وطن پرستی"بزبان فرانسوی نو شت . با {موسیوکول} که مصروف و مامور تعمیر گنبد ارگ شاهی بود عملآ بحیث ترجمان فرانسوی شروع بکار نمود که ار عهده آن بخوبی بدر شده و مقامات دولتی با توجه به ا ستعداد اش، بعداً وی را در سال 1310 ش بحیث ترجمان فرانسوی {دارا لتحریری شاهی} و بد نبال آن با باستان شناسان فرانسوی که بخاطر تحقیقات از خرابه های تاریخی شهر سیستان افغانستان بکابل آمده بودند توظیف کردند. استاد کهزاد بحیث یک محقق ژرفنگر و تاریخ نویس چیره د ست اولین بنیاد کانون باستان شناسی را در کشور اساس میگذارند.و برای روشن شدن و اثبات تاریخ پنجهزار ساله کشورش با قبول زحمات توان فرسا با عد م د سترسی بوسایل فنی کاوش و پویش ، آثار و بازمانده های تاریخی ر ا از دل خاکها سیاه کشور با ابزار وسایل ناچیز در گرما و سر ما و دوری از فامیل با هیات خارجی ، بعضآ تنها به ولایات و دورترین نقاط کشور سفر می نمود و مانند یک فرد عادی به کاویش آثار تاریخی می پرداختند که در نتیجه ده ها و صد ها آثار گرانبهای باستانی را از د ل خاک سیاه بیرون کشید وافق بینش و نگرش شانرا تا ژرفنای تاریخی کهن کشور ما میرسانید . حاصل و بازتاب آموزنده فرهنگی و تاریخی از این سفرها ی ا ستاد د ر گوشه و کنار کشور ده ها و صد ها مقالات علمی ، تحقیقی و تاریخی است که بهترین ماخذ و منابع برای باستان شناسان داخلی و خارجی محسوب میگردد. شادروان استاد کهزاد بعد از چشید ن تلخی ها و سرد مهری های زمانه به بزرگترین کار علمی و فرهنگی د ست زدند که عبارت است از نوشتن اثر ناب و بی بد یل آن یعنی نگارش "تاریخ افغانستان" انتشار این کتاب در دو جلد در سال 1325 ش از تلاشها وپژوهش ها ی ماند گار و بی سابقه وی است. که توانست این کتاب برای نخستین بار سلسله منظم تاریخ کهن کشور را از باستان زمان تا ظهور د ین مبین اسلام در افغانستان بصورت مفصل و پربار باز گو نماید که در تاریخ نویسی معاصر کشور این امر بی سابقه و بی نظیر بوده است . رنگ و رونق دادن به موزیم ملی ، تاسیس انجمن تاریخ افغانستان ، مجله آریانا ، نوشتن د را مه تاریخی بنام {اسکندر در آریانا} کتاب در عرف و عادات افغانها بزبان فرانسوی ، ا فغانستان قدیم و معاصر ، بزبان ایتالوی و هنر قدیم افغانستان مقاله علمی و تاریخی ( فروغ فرهنگ ) از نمونه های برجسته خدمات فرهنگی وی در جهت معرفی تاریخ و فرهنگ کشور میباشد. ا ستا د کهز ا د بار ها در کنفرانسهای ملی و بین ا لمللی د ر داخل و خارج کشور شرکت کرده و جوایز ها ، نشانها و مدالهای متعددی را نصیب گردیده است . وی عضویت انجمن علمی جهانی را نیز دارا بود . سرانجا م این مرد سخن و قلم به عمر ( 75 سا لگی ) در ( سو م قوس سا ل 1365 ش ) به جاویدانگا ن پیوست روحش شاد باد امیر امان الله خان در سال 1892 در شهر کابل متولد گردیده ، پس از فوت پدرش امیر حبیب الله ، بتاریخ 27 فبروری 1919 بر تخت سلطنت نشست. بمجرد جلوس برمقا م سلطنت ، وی خـــواستار آزادی کامل سیاسی افغا نستان شد. انگلیس ها این تقا ضای شاه را نپذیرفتند واین جنگ سوم افغان ـ انگلیس را باعث شد. پس از جنگ کوتاهی ، انگلیس ها آ زادی افغانستان را برسمیت شناختد. وی محصل استقلال و بنیاد گذار افغانستان نوین بود. آرزو داشت تا افغانستان در قطار کشور های پیشرفته قرار گیرد. وی دست به یک سلسله ریفورم های اجتماعی و سیاسی زد ، در اثر تحریکات انگلیس ها و روحانیون وابسته به انگلیس ، اختشاشاتی در کشور آغاز یافت. اغتشاش مردم پکتیا در سال 1924 تحت رهبری ملای لنگ ، اغتشاش مردم شینوار در سال 1928 و به تعقیب آ ن اغتشاش حبیب الله کلکانی که شهر کابل را در ماه جنوری 1928 از نیرو های امان الله خان تصرف کرد ، باعث آن گردید تا ا مان الله خان به قندهار فرار نماید . گرچه وی مجددا از قندهار لشکر کشی نمود و تا نزدیکی ها کابل را در تصرف خود در آ ورد ، ولی توطیه وسیع بود و باعث کشتار بسیاری از مردم میگرد ید. امان الله خان از سلطنت دست کشید و به ا یتالیا پناهنده شد. وی در 26 اپریل 1960 در ایتالیا وفات نمود . جنازه اش به جلال آ باد ا نتقال داده شد و در جوار پدرش بخاک سپرده شد. حفیظ الله امین در سال 1929 در ولسوالی پغمان ولایت کابل متولد گردیده است. پس از فراغت از مکتب لیلیة ابن سینا و دار المعلمین ، شامل فاکولتة ساینس شد . سپس بحث معلم در مکتب ابن سینا ، مدیر مکتب ابن سینا و دارالمعلمین انجام وظیفه داده است. وی ماستری اش را در رشتة تعلیم و تربیه بدست آورد. هنگام تحصیل در امریکا ، در سال 1963 بحیث رئیس اتحادیة محصلان در پو هنتون کولمبیا تعیین گردید. به گفتة بعضی منابع، درین زمان بود که ممکن وی در سازمان های جا سوسی امریکا جذب شده باشد. وی قبل از آنکه تحصیل دوکتورایش به پایة اکمال برساند ، در سال 1965 به وطن باز گشت، بعد از انشعاب غیر مترقبه بزودی عضو حزب و در اسرع وقت در سطح رهبری قرار گرفت. وجود وی در حزب یکی از علل اساسی اشعابهای های پی در پی درحزب دیموکراتیک خلق بود. وی با استفاده از خوش باوری های ترکی و چاپلوسی بوی ، خود را در مقام بلند حزبی رسانید. مسئولیت کمیتة نظامی را برای جلب و جذب نظامیان بعهده گرفت و سر انجام قو ماندة کودتای ثور را ر اپریل1978 صادر نمود. پس از کودتای ثور وی بحیث معاون صدراعظم ووزیر امور خارجه تعیین گردید. در ماه اپریل 1978 درست یکسال بعد از کودتای ثور بحیث صدراعظم ووزیر خارجه تعیین گردید. در 16 سپتمبر 1979 با قتل ترکی ، رهبری حزب و دولت رادر دست گرفت. بتاریخ 27 دسمبر 1979 توسط روسها و پرچمی ها بقتل رسانیده شد. امیر علیشیر نوائی امیر علی شیر متخلص به نوائی در سال 844 هجری قمری در هرات تولد یافت و در سال 906 هجری قمری در شهر هرات که از دل و جان به آن عشق میورزید فوت نمود و در جوار گنبد آرامگاه گوهر شاد بیگم در خیابان هرات بخاک سپرده شد. وی در تمام دورهء وزارت و صدارت خویش با آرامش و ادارهء مردم خراسان، بحیث وزیر دست راست سلطان حسین میرزای تیموری با اختیارات و اعتماد کامل متوجه بود و با تمام اقتدار و شوکت و شانی که داشت به مسایل دنیایی ارزشی نمیداد و وقتی کمترین فرصتی میداشت و از کار های شبانه روزی فراغت می یافت به صحبت دوستان فاضل ، شاعر و ادیب خویش خاصتاً جامی می پرداخت. شعر می سرود و در مباحث عارفانه و صحبت های صوفیانه مستغرق می گردید. امیر علیشیر نوایی رفیق ایام صباوت و کودکی سلطان حسین بایقرا بود هنگامیکه سلطان حسین به هرات تسلط یافت در تسخیر و تصرف هرات نیز امیر علیشیر نوائی نقش مهمی داشت و از همین سبب سلطان به این وزیر با تدبیر خویش لطف عمیق و نا گستنی داشت و علاوه بر مقام وزارت بحیث امین مهر مقام سلطنت نیز به او تفویض شده بود. وی علاوه بر صفات عالی اداری و سیاستمداریی که داشت شاعر نامی و ممتازی بود که در زبان ترکی جغتایی شاعری بود بی بدیل و بی مانند که در آن زبان چهار دیوان غزلیات و پنج مثنوی مفصل به تقلید از ( خمسه نظامی ) و یک مثنوی در تقلید عطار بنام (( لسان الطیر )) تالیف نموده و در اشعار ترکی (( نوائی )) و در اشعار فارسی (( فانی )) تخلص مینمود و در هر دو زبان قدرت و ید طولایی داشت و از همین باعث او را ذواللسانین لقب داده اند علاوتاً امیر علیشیر نوائی بنام (( میزان الاوزان )) نیز کتابی در علم عروض تالیف کرده است. امیر علیشیر از بهر اشاعت علم ، طلبه را وظایف و مدرسین را معاش گزافی احسان میکرد. هزاران نفر از این مدارس، تحصیل علوم نموده عالم و فاضل بیرون آمدند و در اطراف و اکناف مملکت به وسیله رسوخ و نفوذ شخصی خود علم و فن را رواج دادند. امیر علیشیر نوائی در اعمار مدارس و مراکز علمی خدمات ارزشمندی انجام داده که به ذکر مشهور ترین مکاتب اشاره می کنیم. مدرسه اخلاصیه : واقع به نهر انجیل ، که اکنون آثاری از این مدرسه موجود نیست. خانقاه اخلاصیه شفائیه: غالباً در این مدرسه طب و حکمت تعلیم داده میشد. نظامیهء هرات خسرویهء مرو امیر حسینی این سخنگوی عارف ، امیر حسینی ، که حضرت مولانا جامی او را در سلک اولیا کرام هرات نام برده است اصلاً از غور و تربیه یافته شهر هرات می باشد و سراسر عمر او در هرات سپری شده است . نام خودش حسین و نام پدرش حسن است. این شاعر با کرامت دو کتاب بنامهای ( روح الارواح و صراط المستقیم ) تالیف نموده و کتاب کنز الرموز و زاد المسافرین را در رشته نظم کشیده است. در آتشکده آذر آورده که امیر حسینی از مریدان حضرت شیخ شهاب الدین سهروردی ( رح ) بوده و صحبت شیخ اوحدی کرمانی و شیخ عراقی را دریافته است و مولانا جامی در نفحات به مقام روحانیت او معترف شده است. اصیل الدین واعظ ، کتاب طرب المجالس را از تالیفات این مرد عارف میداند امیر حسینی در سال 718 هجری در شهر هرات دنیا را وداع گفته قبرش بداخل گنبد حضرت سید عبدالله ( رح ) ( که مشهور به شهزاده ها ) است قرار دارد. استاد امیر محمد استاد امیر محمد فرزند کاکا فیض محمد یکی از زمینداران قریه قابل بای ده سبز کابل در سال 1310 خورشیدی در منطقه خواجه رواش متولد شده در جوانی در مساجد قریه به فراگیری مسایل دینی شروع کرده بعداً شامل مکتب گردید. تا صنف ششم مکتب کسب تحصیل نمود. از آنجائیکه پدرش علاقه زیاد به رباب داشت، مرحوم امیر محمد هم به پیروی از علاقه پدر اساسات موسیقی را نزد مرحومان استاد محمد عمر و استاد آقا محمد قناعت پدر موسی قاسمی فرا گرفت و به عمر چهارده سالگی به آواز خوانی پرداخت. استاد اول او استاد محمد عمر بود که قبل از رباب نوازی آواز خوان مجلسی بود و از مکتب مرحوم استاد قاسم پیروی میکرد. امیر محمد مطابق عنعنه موسیقی دانان حرفوی نزد استاد محمد عمر زانوی شاگردی زده و غزلیات فارسی را از نزد مرحوم استاد آقا محمد قناعت و تکه های پشتو را در مکتب از محمد مشهور به دری لوگری تعقیب می نمود. مرحوم استاد امیر محمد یک هنرمند متواضع، قانع و دارای اخلاق نیکو و صفات خوب بوده علاقمندان زیادی در مرکز و ولایات کشور خصوصاً هرات و مزار شریف داشت. آهنگهای محلی و غزلیات را بصورت صحت در ورای آهنگهای تبارز میداد که باعث فرحت محفل و مجلیسیان میگردید. موصوف در موقع سرائیدن، سبک مخصوص به خود داشت و علاقمندانش خاطرات نیکو از وی ارمغان دارند. از صفات نیک مرحوم طهارت همیشگی بود . او احترام به فقرا و درویشان حقیقی داشت. استاد امیر محمد در طول حیات هنری خود در زمرهء هنرمندان بکدام کشور سفر هنری نکرده. اما در تمام ولایات کشور خاصتاً در ایام نو روز و سالگرد جشن استقلال دعوت میگرید. وی در سال 1372 خورشیدی از کشور مهاجر شد و در کویته بلوچستان اقامت گزید. استاد در سال 1997 میلادی برای هنر نمایی به امریکا و جرمنی دعوت شد. استاد میخواست بدیدن صبیه خود به ایران برود ولی قلبش از حرکت باز ماند و برحمت حق پیوست. مرحوم استاد امیر محمد سه بار ازدواج نموده بود و چهارده فرزند داشت که از میان پسرانش عزیز محمد امیری چراغ هنری پدر را بدست گرفته و در محفل دوستان هنر نمایی میکند. روح استاد شاد باد . خواجه عبدالله انصاری عالم و عــارف مشهور کشــــور شیخ الاسلام خواجه عبدالله انصاری رح در سال 396 هجری قمری در کهندژ شهر تاریخی هرات تولد گردید. پدرش ابو منصور محمد که درزمان خود یکی از عالمان و پزهیزگاران و حافظ قرآن وقت بود از راه کار دکانداری امرار معاش می نمود. خواجه عبدالله انصاری که از آوان خورد سالی دارای استعداد قوی و ذهن وقاد بود. تا ده سالــــگی تحت رهنمایی پدر خـــــود به فراگیری تعلیمات متداوال علوم دینی پرداخت . زمانی که پدرش کسب و کــار را فرو گذاشت و راهی بلخ گردید و در آنجا سکونت اختیار نمود، خواجه عبدالله بدون سرپرست باقی ماند. اما دوستان پدر وی که از علما عرفا و متصوفین بزرگ بودند اهتمام تعلیم و تربیت او را به عهده گرفته از وی مراقبت می نمودند از این جمله یحیی بن اعمار شیبانی مشهور به خواجه غلتان ولی و شیخ ابو اسمیعل و محمد بن حمزه به صورت اخص قابل تذکر اند. خواجه عبدالله انصاری به اثر ذکاوت آگاهی و استعداد خود در کمترین زمان بسیاری از علوم دینی وادبی رافرا گرفت و مطالعات عمیقی به عمل آورد که به نام یک عالم و عارف بزرگ مشهور گردید. در سال 417 هجری قمری به منظور آموزش عالی در علوم دینی پرداخت و بار دیگر به سوی وطن عزیمت نمود. آنگاه به تدریس و سلوک و طریقت رو آورد شیخ عمو کــه وی را پسرم خطاب می نمـــــود امور مربوط به خانقاه را برایش سپرد و خـــود مثل گذشته به گشت و سفر پرداخت در ســـال 422 هجری قمری یحیی بن اعمار استاد خواجه عبدالله انصاری فوت نمود که نظر به وصیت او بر مسند علمی اش تکیه زد و به تـــدریس علوم دینی و عـرفانی پرداخت و چندین بار سفر حج نمود و به زیارت کعبه معظمه مشرف گـــــردید و با بسیاری از علما و فضلا دیار به عمل آورد و از آنها کسب فیض کرده، استفاده های علمی نمود. خواجه عبدالله انصاری به اثر علم و آگاهی و عرفانش در تمام نقاط پر آوازه گردید و به نام یک عارف و صوفی و اهــل طریقت مشهور شد و علاقه مندان زیادی از گـــوشه و کنار بدورش جمع آمدند و از محضرش کسب فیض و استفاده معنوی میکردند. در آن زمان که غزنوی ها زمام امور را بــه دست داشتند سلطان مسعود بن محمود امیر بــــود و خواجه عبدالله انصاری که غرقه در دریای عرفان و طریقت بسر میبرد چندان پروایی به سیاست و حـــاکم و حکومت نداشت. در این فرصت برخی از حاسدین و بد بینان که شیوه معتزلی واشعریه داشتند و مقام عــلمی و عرفانی خواجه انصار را به دربار خواست و او پس از یک سلسله گفت و شنود سلطان را قناعت داده خاضع ساخت و آنگاه با عزت تمام مرخصش نمودند پس از غزنویان در وقت حکمروایی سلجوقیان بر هرات نیز مخالفین از پا ننشستند و یکبار دیگر دست به تهمت و بد گویی آلودند. بدین رو زمامداران وقت خواجه عبدالله انصاری را در نزدیکی پوشنج زندانی ساختند که در سال 439 هجری قمری پس از یک سال بند آزاد شد و باز هم به تدریس و تعلیم علوم دینی پرداخت، خواجه عبدالله انصاری نه تنها یک مفسر، محدث، عالم و عارف بزرگ بود، بلـــکه شاعر و نویسنده توانایی هم بود نویسندگی را از دوره خوردسالی آغاز کرده و بر مبنای یک روایت در سن نه سالگی به نقل و نوشتن احادیث پرداخت که به یاری حافظه قوی خود هزار ها حدیث ، اشعار دری و عربی را حفظ داشت . وی در دوره پربار علمی خود ، قلم را نیز از دست نگذاشت و تعداد زیادی آثار گونه گون به جا نهاد. آثار او به دو بخش تقسیم میشود. یکی از آثار دوره جوانی اش بوده که در پخته سالی همراه با درس و تدریس نـــوشته و آثاری که شاگرادنش در جریان تدریس و توضحیات وی نگاشته و به او منسوب کرده اند. خواجه عبدالله انصاری که در آخــــرین دوره حیات بینایی چشمانش را از دست داده بود روی یک موضوع مشخص و مهم برای شاگردانش توضحیاتی ارایه می نمود که آنها یاد داشت بر میداشتند و بگونه آثار مستقل به جا مانده است ، این داشته های گرانبها جلوه های ارزشناکی از علم و عرفان میباشد. علاوه بر این دو گونه آثار برخی آثار دیگر هم وجود دارد که به نام خـــواجه عبدالله انصاری مشهور و منسوب است و بعضی دانشمندان صاحب نظـــر معترض اند چنـــــدی از این آثار منسوب به خواجه عبدالله انصاری مبتنی بر ضعف نگارش و دگرگونه بودن سبک معلوم می شود که از او نیست. لیکن به نامش چاپ گردیده است. خواجه عبدالله انصاری ، آثار خود را با نثر زیبای مسجع به زبانهای عربی و دری نوشته است وی چندین کتاب را تالیف نموده که تعداد نوشته هایش به 32 اثر میرسد در این جا چند کتاب از این عالم عارف را معرفی می نمایم. تفسیر قرآن عظیم اشان طبقات الصوفیه منازل السارین صد میدان مناجات نامه یا الهی نامه کتاب القواعد شرح التعریف المذهب التصوف مناقب الامام احمد ابن حنبل ذم الکلام مذاکرات و غیره این عارف ، صوفی بزرگ ، عالم دینی ، مبلغ، مدرس ، نویسنده و شاعر در سال 481 هجری قمری فوت نمود و در گازرگاه هرات به خـــاک سپرده شد و تا کنون آرامــگاه این بزرگمرد اندیشه و صفا زیارتگاه سوخته گان معرفت الهی است. متسفانه باید گفت: که عمارت آرامگاه این عارف نامی شرق با گذشت زمان تمام زیبایی و کاشی هایش فرو ریخته است و در قرن حاضر هیچگونه توجه به باز سازی آن نشده است و مـــــا خواهشانه از حکومت و مسوولین تقاضا داریم تا در حصه مرهمت و باز سازی این بنا تاریخی و آرامگاه مقدس اهل تصوف توجه جدی مفضول دارند. نمونه ای از مناجات پیر هرات الهی! ما را پیراستی چنانکه خواستی الهی! نه خرسندم نه صبور، نه رنجورم نه مهجور الهی ! تا با تو آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم. بر سه چیز اعتماد مکن، بر دل و بر وقت و بر عمر؛ که دل رنگ گیر است و وقت تغیر پذیرست و عمر همه تقصیر. توفیق عزیز است و نشان آن دو چیز اولش سعادت و آخرش شهادت. مست باش و مخروش، گرم باش و مجوش، شکسته باش و خاموش، که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش. دی رفت و باز نیاید، فردا اعتماد را نشاید، امروز را غنمیمت دان که دیر نیاید، که بسی برنیاید که از ما کسی را یاد نیاید. اگر داری طرب کن، و اگر نداری طلب کن، یار باش بار مباش، گل باش خار مباش میرزا ارشد مرحوم ارشد که به میرزا ارشد معروف است و از شعــــرای اوایل قرن دوازدهم هجری شمسی بوده و از فرزندان خاک مرد خیز هرات می باشد. محمد ابراهیم غزنوی در یکی از مقالاتش ارشد را از گویندگان قابل قدر معرفی و ابراز داشته که دو دیوان خطی این شاعر وطن که بخط خودش می باشد در کتابخانه استاد خلیل الله خلیلی دیده شده که تاریخ کتابت آن در ماه جمادی الاول 1111 هجری قمری قید گردیده است. ارشد یک شاعر با قریحه و صوفی مشرب بوده از علوم متداوله عربی بهره کافی داشته و این چند بیت از آن قصیده نعتیه اوست که در مدح حضرت سرور کائینات حضرت محمد مصطفی ( ص ) سروده است. احمد مرسل خدیو و کد خدای هر دو کون اشــــرف ذریــــه آدم امـــــام الـــمرسلـین گوی کای خاک درت چشم ملــک را توتیا گوی کای تریاق مهرت کــام جـانرا انگبین عرصه بطی ز مشک ابر فیضت نــو بهار ساحه یثرب ز عطر خـــاک کویت عنبرین عقل را شرح تو درسرگشتگی باب الرشاد طبع را مهر تو در لب شنگــــی مارالمعین عرصه دهــر از ظلالت شام یلدا گشته بود جست جــــانا قاید شرع تو نـــاگه از کمین عایشه درانی عایشه بنت یعقوب علیخان بار کزاهی ، شاعره بزرگ افغان در نیمه دوم قرن دوازدهم در کایل تولد یافته علوم متداوله آن عصر را از قبیل صرف و نحو ، معانی ، بیان ، تجوید و ادبیات را در محله ایکه بنام (محله توپچیها) شهرت داشت بپایان رسانید و بعمر بیست سالگی شروع به سرود ن اشعار نمود. طوریکه روایت میکنند اولین شعر را در حضور تیمور شاه درانی در تعریف افق گلفام گفته است: تیمور شاه از قریحه شعر سراهی او حمایت نمود ، ا نعا م و بخششهای زیادی به او تقدیم می کرد و مقام بلندی برای او داده بود. از حصه اول د یوان خطی او بخوبی محسوس می گردد که شاعره از حیات خود خوشنود و راضی بود ولی قضا ضربت سختی بر او نواخته تمام خوشی را از او ربود، چه یگانه پسر او که فیض طلب نام داشت و مانند پد رعا یشه توپچی باشی بود. در مقد مه کشمیر که در 1227 با محمود شاه درانی و وزیر فتح خان بار کزاهی بسمت میر آتشی بدانجا رفته بود بعمر 25 سالگی کشته شد و مادر را مبتلای غم و غصه ساخت . اشعار قسمت دوم دیوان قلمی عا یشه مملو از احساسات تلخ و اند وه با ر است و اکثر آن را در مرثیه پسر دلبند خود گفته . خود مادر داغد یده هشت سال دیگر زنده بود و در سنه 1235 در گذشت. عایشه دارای د یوان مکملی که آنرا بتاریخ 26 رجب سنه 1232 تمام نموده است میباشد و خوشبختانه دیوان او از بین نرفته ، در سال 1305 هه به ا مر امیر عبدالرحمن خان بطبع رسید ه ولی دیوان مطبوع او با دیوان خطی بعضی اختلافات دارد. بی بی اتونی یکـــی از شعرای قــــرن نهم هجـــری در دوره تیموریـــان هـــرات، بی بی اتونی همسر ملا بقائی است، شوهــــرش منحیث مصاحب حضرت امیرعلیشیر نـــوایی در دربــــــار هرات راه داشت. بی بی اتــــــونی از جمــــله شعرای شوخ طبع و بیبـــاک هرات شمـــــرده میشـود کـــــه بــــا شوهرش غالباً به مشـاعره میپرداخت. زمــــانیکه سلسله شاهان تیموری در هــــرات رو بــه انقراض گذاشت اتونی به بلخ رفت و در دربار عبدالله خان شیبانی یکـــی از امرای آنجا به گــــرمی استقبال شد که بعداً بحیث نــــدیم و محرم دربار به او جـــــا داده شد. از وی در تذکره های مخببرک کارمل در سال 1929 در کابل تولد گردیده ، تحصیلاتش در فاکولتة حقوق دانشگاه کابل به پایة اکمال رسانیده است. وی در جنبش های روشنفکری دورة هفت شورا سهم داشت و چند باری به زندان افتاد. همراه با نورمحمد ترکی از موسسین حزب دیموکراتیک خلق است که در سال 1964 بنا نهاده شد. از آغاز تاسیس حزب با ترکی در مورد رهبری اختلاف داشت. این اختلافــــــات باعث انشعاب در حزب شد. وی جناح پرچم را رهبری میکرد. در سال های 1965 و 1969 دو مرتبه از ناحیة شهر کابل وکیل شورا انتخاب شد. در سال 1977 ،قبل از کودتای ثور دراثر فشار اتحاد شوروی ، حزب مجدداً «متحد» گردید. در ماه اپریل 1978 پس از اشتراک در جنازة میر اکبر خیبر ، همراه با دیگر رهبران حزب از طرف داود خان زندانی شده که این باعث کودتای ثور گردید. پس از پیروزی کودتای ثور ، بحیث معاون شورای انقلابی ، معا ون صدر اعظم تعیین شد، ولی در ماه جولای 1978 از وظایفش بر کنار گردید و به چکوسلواکیا بحیث سفیر تعیین گردید. بتاریخ 27 دسمبر 1979 یکجا با قوای شوروی به کابل آمد و بر اریکة قدرت نشست. پس از تغییرات در رهبری شوری، در سال 1986 وی نیز توسط نجیب الله کنار زده شده و در مسکو نظر بند گردید. در اواخر حکومت نجیب به کابل آ مد و تا زمان تصرف کابل توسط مجا هد ین درین شهر بود. سپس به مزار شریف و حیرتان رفت. در اثر بیماری هائی قلبی و جگر در مسکو فوت کرده و درشهر حیرتان به خاک سپرده شد. تلفه یادآوری شده است اما نمونه کلامی از او نیاورده اند. بدیع الزمان میرزا وی پسر سلطان حسین بایقرا و آخــــرین پادشاه دودمـــان تیموریان هرات است کــــه بعد از فوت پدر در سنه 911 هجری به هرات بر تخت سلطنت جـــــلوس نمود. یک ســــال از دولت او گــــذشته بود کـــــــه شاهی بیک، پادشاه اربک از ماورالنهر بخــــراسان آمد و با وی وارد جنـــگ شده و او را در محـــرم سنه 913 مغلــــوب ساخت و میرزا بــــدیع الزمـــــــان فرار نموده یکشب در حـــــــوالی شهر هرات بود ، از آنجــــــا بطرف قندهار حرکت کـــــرد و سپس بجــــانب ترشیز مهــــــاجرت کرد. و در آنجــــــا به عراق عجم رفت، اسمــــاعیل صفوی او را در غــــــازات تبریز در بنــــــد نــگهداشت، مـــــدت هفت ســـــال در تبریز بــــــود و در سنه 920 هجـــــری کـــــه شـــاه سلیم بـــــــه تبریز دست یـــــــافت او را بــا خـــــود بـــه روم بــرد. بدیع الــــزمـــان در روم ( ترکیه حـــالیه ) وفـــــــات کـــرد. بدیع الــــزمان دبایسنغر میرزا پسر سوم شاهرخ میرزا فرزند امیر تیمور کورگانی است مادر اش گوهر شاد بیگم ملکه معروف قرن نهم خراسان است. بایسنغر میرزا در شب جمع 31 ذی الحجه 799 متولد گردید. مورخین او را به لفب غیاث الدوله خوانده اند. در سنه 817 سلطان شاهرخ حکومت ولایات طوس و مشهد و ابیورد و بعضی از دیگر شهر ها را به وی تفویض نمود. اما بعد از چندی چون کادانی و حسن سلوک و رویه ام را شاهرخ تقدیر کرد و در سنه 819 امور وزارت را طبق تشکیلات امروزی عبارت از رتبه صدارت و رئیس الوزرایی باشد بدو سپرد. بایسنغر در هنر پروری و ادب دوستی شهره بود همیشه با علماء و ادبا و شعراء و هنرمندان و صنعتگران مصاحبت داشت خودش هم گاهی شعر میگفت این بیت را از اونقل میکنند: گدای کوی او شد بایسنغر گدای کوی خوبان پادشاهست بایسنغر در هرات کتابخانه بزرگی تاسیس نمود که در ان چهل نفر از خطاطان و خوشنویسان و چهره کشایان معروف به استنساخ کتب و مصور نموده آنها اشتغال داشتند، یک عده صحافان و جلد سازان نیز در زمره همان چهل نفر شامل بودند. مولانا جعفر خوشنویس حیثیت رئیس کتابخانه مذکور را داشت بایسنغر از شعرائ و علمائ و هنروران حمایت بسیار میکرد و قصه مولانا معروف خطاط را که بجرم همدستی با (( احمد لر )) که شاهرخ را در مسجد جامع هرات زخم زده بود معروف است که او را حبس کردند و میخواستند اعدام کنند اما بایسنغر وی را از مرگ نجات داد و تنها به حبسش اکتفا نمودند بایسنغر شهزاده ظریف و خوش طبعی بود و موسیقی را نیز در ضمن دیگر ضایع ظریفه دوست میداشت و در دربار او رامشگران و خنیاگران زیاد تربیه شده بودند. حکایت کنند که : خواجه یوسف انکانی از اثر تشویق بایسنغر در گویندگی و مطربی در هفت اقلیم بی نظیر و مشهور شد. لحن داودی یوسف دل میخراشید و اهنگ خسروانی او از جگر های مجروح نمک پاشیدف سلطان ابراهیم میرزا برادر بایسنغر میرزا از شیراز چند نوبت خواجه یوسف را از بایسنغر خواهش نمود که به جهت او بفرستد بایسنغر این بیت را بجواب نوشت: ما یوسف خود نمی فروشیم تو سیم سیاه خـــــود نگهدار خلاصه بایسنغر در سن 39 با دارالسطنه هرات در باغ سفید به صبح سه شنبه 7 جمادی الاول سنه 874 هجری چشم از جهان پوشید و دل والدین و اخوان را به داغ حسرت کباب کرد. شعرائ در مرثیه او که یگانه مشوق و حامی ایشان بود مراثی زیاد سرودند از جمله اینست در ماتم تو فدهر بسی شیون کرد لاله همه خون دیده در دامن کرد گل چیست قبای ابـــــرونی بدرید قمری نمد سیاه در گــــــردن کرد اما امیرر شاهی سبزواری با این رباعی از همگان فایق آمده: سلطان سعید بایسنغر سحـــرم گفتا که ببر باهل عـــالم خبرم من رفتم و تاریخ وفاتم اینست بادا به جهان دراز عمر پدرم شعرائیکه در زمان شاهرخ سلطان بملازمت بایسنغر بسر برده اند عبارتند از : بابا سودائی ، مولانا یوسف امیری ، میر شاهی سبزواری ، مولانا کاتبی و امیر الدین . ر هنر خـــــوشنویسی و شعر مهـــــارت داشت. بیجه منجمه یکی از سخن سرایان ، منجم و شاعر بیجه منجمه است که در اواخر قرن نهم و در اوایل قرن دهم هجری در شهر هرات میزیست و معاصر حضرت مولانا عبدالرحمن جامی قدس سره میباشد. بیجه منجمه در علم نجوم نیز تبحر داشته و هر سال تقویم جدیدی را استخراج میکرد و در دربار سلطان حسین بایقرا صاحب عزت و حرمت بود. و در نزد امیر علی شیر نوایی بی نایت قرب و منزلت داشته و از فضلا و شعرای عصر خود بشمار میرفت. در کتاب (( مجالس النفایس )) امیر علی شیر نوایی نوشته شده است که فضایل بیجه منجمه غایت و نهایت نادر و تقویم خوب استخراج میکرده و شعر نیکو میگفته است. همچنان در کتاب (( جواهر العجائب )) از بیجه ذکر گردیده است که بیجه منجمه ظریفه و عارفه نادره ایام بوده خاصتاً در علم نجوم که مثل او نبود. روایت است که بیجه در پهلوی خانه مولانا نور الدین عبدالرحمن جامی قدس سره مسجدی را بنا نمود و از وی خواست تا امامت مسجدرا بعهده گیرد و حضرت جامی این امامت را نپذیرفت. بیجه در مرگ همسرش این بیت را سرود: کـــوکب بختم کـــــه بـود از وی منور آسمان بنگر ای مه کز فراقت در زمین است آسمان خواجه شهاب بیانی خواجه شهاب ابن خواجه شمس الدین مروار متخلص به بیانی از شعرای درجه اول در بار سلطان حسین بایقراء می بــــاشد. پدر او نیز شخص فاضل و بدربـــــار سلطان مــــوصوف در سلــک وزرا به حســــاب میرفت. در هرات تولـــد و در این خطه باستانی تربیه و نظر به استعداد و اهلیتی کـــه داشت در عهد سلطان بایقراء به کرسی های طراز اول جای گرفت و در اخیر امور رسمی را کنـــار گذاشته به کتابت قرآن پاک اشتغال ورزید او در سال 923 هجری قمری وفات و در مصلای هرات بخاک سپرده شد. کتاب مونس الاحباب و مجموعه مراسلات از مرحوم بیانی است و طبق نوشته ی روضته الصفا از شعرای درجه اول به شمار رفته و در قصیده و غــزل سرآمد روزگار خود بود او مثنوی دارد به نام خسرو شیرین و مثنوی دیگری در باره امیر تیمور نگاشته است. قــــرار نـــوشته مجالس النفایس بیانی در حسن خط، انشـــاء ، شعر و مـــوسیقی از همــــه اقـــــرابش بلندتر بود. حضرت ابوالمعانی بیدل مولانا ابولمعانی عبدالقادر متخلص به بیدل ، شاعر، عارف و صوف نامدار نیمه دوم سده یازدهم و نیمه نخست سده دوازدهم به احتمال قریب به یقین به سال 1054 هجری در خواجه رواش، اهالی کابل، زاده شد و 79 سال بعد در هند در گذشته . بقول استاد سید محمد داوود حسینی، بیدل از قریه خواجه رواش که بنام محله جغتایی ها، یعنی اقوام بیدل، معروف است زاده شده و بعد از در گذر آن مرد صوفی در هند، بقایای او را بکابل آورده اند. بیدل از یک عایله سلحشور و سرباز بدنیا آمده است و نیز لقب میرزایی صبغه امیری و شاهزادگی دارد. عموش میرزا قلندر سپاهی دلیر و سلحشور بوده و ورزش را بشدت دوست داشته و هم بعرفان و تصوف میل طبیعی می پرورده . خالوی ،بیدل میرزا ظریف" عالم بزرگ بوده و بیدل شخصاً طوریکه میگویند مرد تنومندی بوده و شاید خیلی قوی و حتی که میگویند عصای آهنین او را که خویش . نوالس. نام گذاشته بوده دو نیم سیر(وزن کابل) وزن داشته و خودش هم غذای زیاد صرف میکرد. چیزیکه معلوم است بیدل بشدت دشمن مدیحه سرایی بوده است. در ابتدای جوانی نزد اعظم شاه ماموریت داشته و میگویند روزی نزد شاه مذکور ذکری از شاعری بیدل به میان آمد بود و اعظم شاه آرزو کرده بود که اگر بیدل کدام مدیحه بسازد و حاضر کند. همین که این مژده را به بیدل آوردند، بیدل استعفا تقدیم نمود و از ماموریت برای ابد بر آمد. میگویند استعفا نامه خود را بشکل یک رباعی با ینطور یک وضع متواضعانه و صوفیانه تقدیم کرده است. از شاه خود آنچه این گدا می خواهد جمعیت منصب رضــــا میخواهـــــد تا همت فقر ننـگ خواهــش نکـــشد سر حیلی لشکر دعا مــی خواهـــــد سعادت حقیقی آنست که هم ذاتی باشد و هم موضوعی و بیدل از دولت عشق برین خود باین هر دو سعادت رسیده است . صوفی بیدل بختیار ترین مرد است که این قدر مواد و سامان سعادت و خوشبختی نزد او مهیا است. زیرا او تنها کسی است که مجموعه سعادت های ذاتی و موضوعی را یکجا در خود جمع کرده است . در حالیکه ارسطو سعادت را موضوعی محض و فلاطون آن را ذاتی صرف می پنداشت. در حقیقت مبشر بزرگی بود به تطور در ادب و شعر ما ، هم در مکتب و هم در معانی و هم در الفاظ . گر چه که مبتکر اول این شیوه نیست، اشخاص اطار که پهلوان بسیار نیرومند و دلیران میدان . انقلاب حقیقی و اصلی در مضمون و در الفاظ و در همه چیز از قلم و قریحه و روح بزرگ و جهنده و طوفانی مولانا بروی کار آمد که معنی قافله سالار حقیقی این کاروان اوست . و دنباله بان قافله بیدل است. بیدل در صف اول شعرایی است که در جودت و تنقیه و سره گی الفاظ کامیابانه کوشیده است. بیدل در قلب و در روح و در افاده خود بزرگ بود که این بزرگی او در کلام او تظاهر میکند. مرد نابغه بود و روح معنی دار در کالبد الفاظ می آورد و به نفس سحر انگیز خود بکلمات و جملات شکلی می داده که شایسته معنی باشد. بیدل می تواند دعوی کند که او از همه شعرا، بیشتر موجد و مبتکر بود همآنقدر که او مهبط فیض معانی شده است دیگران این تصیبه را نیافته اند. و آنقدر که بیدل در جودت و نقاوت و سره بوده الفاظ کوشیده و از کلمات نا هنجا دوری گزیده و آنقدر ابتکاراتی که در مجاز و استعاره کرده است و تراکیب زیبایی بوجود آورده است. هیچ کدام از شعرای متقدم و متاخر باین ترفیقات نرسیده است. مبتکر اول این مولاناست و حتی پیشاهنگی و استادی از آن اوست . که بیدل در ینراه شاگرد و خلف اوست. ولی شاگردی که بنای استاد خود را تکمیل و تزیین نموده و پیرایه های زیبا ییرا بر برو و دوش آن پایه های پایدار افزوده است. بیدل ، قوم را بطرف سعادت و مخصوصاٌ آن سعادتی که از نظرها غایب است ولی محتاج الیه و ضروری است دعوت میکند. مانند پروانه در گلزار مجتمع در پرواز استور در بین گل ها و ریاحین کمار وصل و پیوند میکند.کسانیکه به شعر و ادب پرداخته اند یکی از سه هدف پیش روی ایشان بوده است.1—دین و اخلاق که باید آنرا هدف نهایی و حقیقی شعر و ادب قرار داد. 2—تجارت.3—خودنمایی. که بیدل بلند ساختن سویه ادب و تعمیم عرفان که در قله برین دین و اخلاق و حتی فلسفه جای دارد، عمری را واقف این وظیفه نموده است. بیدل را همه دوست دارند و همه دعوی دارند که اور امی فهمند. زیرا الفاظ آن گزین و زرین و هم قشنگ است و در کلام آن انسجام و آهنگ و میوزیک است. بدرجه ایکه میوزیک آن بصورت مستقل میتواند جالب دقت شود. معنی بلند او فهم تند می خواهد. و سیر فکراش آسان نیست. مثل کوتل است دشواری دارد. معنی بلــند من فـــــهم تـــــند میخواهـــــد ســیر فکرم آسان نیست کوهم و کتل دارم غزلیات بیدل شور انگیز ترین غزلیات می باشد ساقی نامه او از بهترین آثار او بجاست . رباعیات بیدل رویهمرفته به سه هزار و هشصد و یک رباعی میرسد. رباعیات بیدل با همه رفعت و اتفاق خود باز هم بپایه غزل او نمیرسد. زیرا بیدل شاعر غزل است و اوج برین اقبال خود را در غزل می یابد. چون رباعیات او از سطع غزلیات او پایین تر است گمان میرود که بدسته از مردم آرزوی آن پیداشده است که در رباعیات او مداخله کنند. و لکه تهمت بر دامان نزاهت صوفیانه او بزنند. و معلوم میشود که این گونه رباعیات خارج مسلک او از خودش نیست مخصوصاً که در مضمون بباقی اشعار او نه همناهنگی دارد و نه هم صبغه بارزی از اسلوت بیدل در آنها دیده میشود. بیدل بهمه جا بشدت بادب و اخلاق توصیه میکند و مردم را از بدگویی و عیب جویی منع مینماید که هیچ شاعر درین باره آنقدر ها تصریحات مصرانه ندارد. و ممکن نیست که او با آنقدر وعظ و اندرز باز خودش مرتب چنین مکاری شده باشد.( دلیل آورده شد که چرا برادران ایرانی ما از بیدل نفرت دارند. چون آنها دعوی میکنند که بیدل دریکی از رباعی خود بدبین آنها بود ه است) صوفی عموماٌ خواه بیدل و خواه حافظ و خواه مولانا هیچ وقت به مذهب کاری ندارد طوریکه ایشان هفتاد و دو ملت را افسانه میدانند. و حتی به دین نیز اگر اشاره بکنند ضمنی است و نمی خواهند به هیچ صورت از طریقه رندانه و ناموس می پرستانه صوفیانه خود برایند. این طور مداخلات را مردم در همه جا نموده اند که بیدل و حافظ و مولانا نیز از دستبرد ایشان محفوظ نمانده اند. استاد بیتاب عبدالحق بیتاب عالم فاضل و ادیب کشور در سال 1306 در کوچه گذر قصاب شهر کابل دیده به جهان گشود . پدرش ملا عبدالاحد نام داشته و به شغل عطاری امرار معاش می کرد ـ بیتاب در سن هشت سالگی پدر را از دست داده و تحت سر پرستی ماما هایش ملا عبدالغفور آخند زاده و ملا عبدااله خان که یکی از عالمان معروف آن زمان بودند قرار گرفت . استاد بیتاب بعد از فرا گیری علوم دینی منطق ادبیات دری وعربی در جوانی به صفت معلم در یکی از مکاتب ابتدائی کابل شروع به تدریس نمود ـ وی مدت هژده سال در فاکولته ادبیات و علوم بشری پوهنتون کابل بحیث استاد زبان و ادبیات دری وظیفه اجرا نموده و در این مدت شاگردان زیادی از زیر دست شان روانه دنیا علم شدند ـ استاد در سال 1344 خورشیدی بحیث سناتور در پارلمان انتصاب شد ـ ایشان مدت پنجاه ویک سال از عمر خویش را در تربیه اولاد وطن و آموزش علمی ادبی و عرفانی سپری و با شوق و علاقه فروان آن ها را یاری رسانیده و در سال 1331 خورشیدی لقب پر افتخار ملک الشعراء و به درجه پوهاندی افتخاری رسیدند ـ استاد بیتاب زندگی پیرایه داشته و از ارزش های مادی دنیوی نفرت داشتند وی پیرو طریقه نقشبندیه بوده و در حلقات علمی و عرفانی به لقب گرامی صوفی نیز مشهور بودند ـ استاد بیتاب در سال 1347 خورشیدی چشم از جهان فروبست و در در شهر کابل دفن شدند .ـ استاد کمال الدین بهزاد کمال الدین بهزاد در حدود سال 1455 م در شهر هرات باستان چشم به جهان گشود وی تعلیمات اش را در کتابخانه هرات در نزد میرک نقاش به اتمام رساند ـ در اندک وقت در صورتگری و نقاشی مهارت تمام پیدا می کند ـ در اواخر سالهای هفتادم قرن پانزده تا سال 1507 م در کتابخانه سلطان حسین بایقرا به مصوری و تزئین کتاب مشغول می شود و در سال 1487م کتابدار آن می گردد ـ با سعی کارمندان این کتابخانه صنعت تزئین کتاب به پایه بلندی میرسد ـ در سال 1512م اسمیعل صفوی هرات را تصرف می نماید و درسال 1520 م بهزاد را به تبریز که پایتخت او بود می برد ـ بهزاد در کتابخانه شاهی تبریز خدمت کرده به ولیعهد اسمیل صفوی طهماسب صورت کشی یاد میدهد در سال 1524 م اسمیعل صفوی وفات نموده و بجای او پسر دوازده ساله اش طهماسب به تخت می نشیند ـ بهزاد دسیسه بازیهای اهل دربار را قبول نکرده به زادگاه مقدش باز میگردد ـ استاد کمال الدین بهزاد بزرگترین مصور و نقاش شرق با لقب مانی ثانی در شرق و رافایل شرق در غرب شهرت دارد یکی از مهمترین ابتکارات وی تغیر چهره های سرد چینی به چهره های زیبا خراسانی در آثار نقاشی می باشد چون پیش از وی تمام آثار منیاتوری به شکل و شمایل چینی ها بود و در ترکیب رنگها در آثار خویش رنگهای زیبای را انتخاب می نمود ـ استاد کمال الدین بهزاد در سال 1535 م در شهر هرات وفات نموده و در همانجا بخاک سپرده شد بی بی سمنبو بی بی سمنبوی شاعر فی البدیهه و خوش قریحه ادبیات معاصر افغانستان است. او به ( سمن) و سمنبوی بادغیسی نیز شهرت دارد. در سال 1308 ش در ولایت بادغیس بدنیا آمد که در دهه های پنجاه و شصت خورشیدی در کابل با فقرا می زیست از وی مجموعه اشعار در سال 1346 ش به نام (( ناله های سمنبوی )) در کابل به نشر رسید ، در سال 1350 ش عدهء از هنر دوستان اشعار او را در هرات جمع آوری نموده و به نام گلهای سمنبو نیز نشر کردند. همچنان در سال 1368 ش اشعار سمنبو در کابل گرد آوری شده و بنام گزدیده اشعار سمنبوی بادغیسی به نشر رسید. سمنبوی بادغیسی که زن بی سوادی بود، بخاطر یک لقمه نان به درب مکاتب و دانشگاه های کابل به گدایی می نشست و بـــرای یک افعانی قصیدهء را برای هر کس فی البدیهه مـــی سرود. بعد از دهه شصت خورشیبراتعلی فدایی استاد فدایی شاعری است که خود را از هیچ قوم و نژادی نخوانده و شعرش متعلق به مردم افغانستان بوده است. فدایی شاعری صلح دوست و منادی حقیقی کرامت ها و ارزشهای والای انسانی است و از تباهی و نیستی، جنگ و برادر کشی و نفــــاق و مردم آزاری نفرت بی امـــان خود را در لابلای ابیاتی نغز ابراز داشته است. فدایی از پنج سالگی در مسجد زادگاهش نوشتن و خواندن را فرا گرفت از ده سالگی به مطالعه کتب روی آورد و در دوازده سالگی، دیوان شعرای کهن را میخواند از سال 1334 خورشیدی شعر های فدایی در روز نامه اتفاق اسلام و مجله ادبی هرات به چاپ میرسید. در سال 1349 شمسی مدیر فواید عامه ولایت بادغیس شد؛ در سال 1352 خورشیدی باز نشسته شد، در این سال محفلی به نام انجمن دوستداران سخن دایر کرد که حدود چهل عضو داشت. در اسد سال1385 شمسی با خانواده اش به ایران کـــوچید، در سال 1365 هجری شمسی با تنی چند از اعضای سابق انجمن باری دیگر آن را احیائ کرد. مجموعه شعر (( حریم راز )) فـدایی در سه بخش با نــــام های (( فریاد خون )) ، (( گنج اسرار )) و (( راز سخن )) به چاپ رسیده است. فدایی اکنون در هرات به سر می برد، اگر چه استاد فدایی در هرات روزگار میگذارند، اما متاسفانه باید گفت که تا هنوز خانه بدوش بوده و در خانه کرایی زندگی میکند و این خانه بدوشی تنها به استاد فدایی خلاصه نمی شود اگر احصائیه گیری شود به یقین که اکثر نخبگان عرصه های علم و دانش و ادب در هرات در خانه های کرایه ای و با یک عالم مشکلات اقتصادی عمر با برکت خود را سپری میکنند. امید است که خداوند بزرگ ضمیر های بی احساس را عاطفه بخشد تا قدر و عزتمندی مشعلداران علم و معرفت را درک نموده تا باشد با روحیه عالی بدون ، دغدغه خانه بدوشی بهترین و بزرگترین اثار علمی ، ادبی ، هنری و تاریخی را به نسلهای اینده این سامان بیادگار بگذارند. دی شمنبوی هروی در مجامع عام کمتر دیده می شد. داکتر نجیب الله در سال 1947 در کابل به دنیا آمد. ازمکتب حبیبیه فارغ شده در دانشگاه طب به تحصیل پرداخت و در سال 1975 از آن فارغ شد. در دهة شصت و هفتاد در جنبش های روشنفکری محصلان کابل سهم عمده ای داشت. مربوط به جناح پرچم بود. پس از پیروزی کودتای هفت ثور 1357 در سازمانهای حزبی مصروف کار شد ، ولی چون دیگر پرچمیان از وظیفه اش برکنار شده ، در ماه جولای 78 بحیث سفیر به تهران اعزام گردیده و پس از مد تی از وظیفه سبکدوش و به کابل احضار گردید. وی به مسکو رفت و همراه با قوای شوروی در دسمبر 1979 به کابل آمد و بحیث رئیس خدمات اطلاعات دولتی (خاد) مقرر شد. در سال 1986 جانشین ببرک کارمل گردید. بتدریج از پرنسیپ های اصلی و خطوط مرامی حزب صرف نظر کرده ، در قانون اساسی ، در اساسنامه و مرامنامة حزب تعد یلاتی بوجود آورد. نام حزب دیموکراتیک خلق را به حزب وطن تبدیل کرد و به پلان های سازمان ملل در مورد کناره گیری از قدرت ، تشکیل حکومت موقت و انتخابات آزاد موافقت نمود . بالاخره در بهبوهة غصب قدرت توسط مجا هدین و موافقت با سازمان ملل متحد کوشید تا حزب و دولت را رها کرده از وطن خارج شود ولی موفق نشد. چندی قبل از غصب قدرت توسط مجاهدین در 28 اپریل 1992 به دفتر سازمان ملل در کابل پناه برد و تا اشغال کابل توسط طالبان در ماه سپتمبر 1996 در آنجا ماند. با تسخیر کابل توسط طالبان او را باز داشت کرده و با برادرش شاهپور احمد زی به قتل رسانده و بعداٌ در چهار راهی آریانا جنازهش را به دار آویختند. داکتر سلامت شیفته داکتر سلامت شیفته، درسال 1938 عیسوی در نوآباد ده افغانان کابل دیده به جهان گشوده تحصیلات متوسطه را در لیسه امانی به پایان رسانیده و غرض تحصیلات عالی به کشور آلما ن آمده دارای دپیلوم جیولوژی و داکتری در رشتهء پالیونتولوژی ، کیمیا و بیولوژی می باشد. بعد از ختم دورهء تحصیل و اخذ دپیلوم و داکتری به کشور برگشته وی علاقهء فراوان داشت تا به حیث استاد در پوهنتون کابل اجرای وظیفه نماید اما برایش در وزارت معدن وصنایع، کاری را پیشنهاد نمودند که به میل اش برابر نبود هما ن بود که به آلما ن بر گشت و به کار تحقیقات در پوهنتونهای مونشن و توبیوننگ پرداخت وسپس به حیث استاد در یکی از جمنیوزیم های دولتی به تدریس فزیک و بیولوژی کارش را ادامه داد.آقائی شیفته از دوران کودکی به موسیقی علاقه داشته در سن پانزده سالگی به صفت ترجمان لسان آلمانی با جریدهء اصلاح انیس همکاری داشت علاوه از این به هنر نقاشی هم دسترسی دارد که در دهه 50 خورشیدی دوبار جایرهء سالون خزان را که توسط استاد برشنا تنظیم می گردید نصیب خود ساخته .داکتر سلامت شیفته 47 سال از اقامتش در کشور آلمان می گذرد متاهل است و یک پسر دارد. در حال حاضر 68 ساله است . داکتر سلامت شیفته علاوه از آن همه دسترسی که در علوم و فنون و موسیقی دارد سلیقه ، ذوق و طبع شعری هم دارد. اینک نمونه ء از سروده های محترم شیفته که حضور صاحب دل خوانده پیشکش می گردد. غنچه ء معرفت آنـــان که نـــورعشق تو نا دیده ، دیده اند صد نـــــام نـــا شنیــــده تهء دل شنیده اند عطـر وجــــود ولمس عـــدم راز کـائنا ت اهـــل تصوف از مـــی این حق چشیده اند ســــر را بدرد دادی و عقــلت نشد فرو غ آرامــــی است بـــــال و فقیران پریده اند موج نظــر کف است شنو حرف عمق بحر راز فـــــــروتنان چــو به گوهر رسیده اند هر ذرهء عـــالمیست پــــر از گنج معرفت در رقص صـوفیا ن زشجر غنچه چیده اند ادیـــان صفت ز اوج بــــرا زندگـــــی کند مـــــردا ن دیر و راه طـــریقت خمیده اند دوری نمــــا(سلامت)از انان که این زمان از حرص روی و قلب زمین را دریده اند (1988 _ المان) محمد داوود موسس دولت جمهوری واولین رئیس جمهور افغانستان از سال 1973 تا 1978 بود. در سال 1909 در شهر کابل متولد گردیده است. پس از ختم ليسهء امانیه ، در سال 1931 شامل فاکولتهء افسران اردو گردید. در دوران دهة 30 و 40 ، وی در پست های متعد دی ایفای وظیفه نموده است. در سال های50 ـ 1949 وزیر داخله بود، و از سال 1953 تا 1963 بحیث صدر اعظم کشوربود که درین مدت ریفورم های بنیادی چون نهضت نسوان ، اعمار شاهراه و تاسیس يك تعدادی فابریکات بزرگ را پایه گزاری نمود. در جولای 1973 ( 26 سرطان 1353 خورشیدی ) با توصل به کودتای نظامی سرد ، ظاهر شاه پسر کاکایش را از سلطنت خلع کرده ، نطام جمهوری را بنا نهاد. وی از ابتدا دارای افکار چپی و یک ناسیونالیست قوی بود. ازینرو با حزب دیموکرتیک ، بخصوص شاخة پرچم روابط نزدیکی داشت و از آنها در پیروزی کودتا استفاده کرده ، پس از پیروزی برای کدر های این جناح پست های مهم و کلیدی داده شد. در اواخر سالهای قدرتش از مسکو و چپی ها فاصله گرفت و حتی در صدد نابودی ایشان بر آمد. این اقدام وی باعث شد تا حزب دیموکراتیک خلق دست به کودتای هفت ثور 1357 بزند ، و در همان سال او و ۳۹ نفراز اعضای فامیلش را به قتل رسانيدند. عبدالشکور فکوری عبدالشکور متخلص به فکوری فرزند مرحوم ملا عبدالرسول کــــه در سال 1314 هجری شمسی در قریه غنجان ولسوالی غوریان هرات و در یک خانواده فرهنگ دوست دیده بجهان هستی گشود. مرحـــوم فکوری بعد از ختم دوره تحصیل مدت سی و پنج سال بدون وقفه در پستهای دولتی با کمال ایمانداری و امانت ایفــــــای وظیفه نمود و از این رهگذر امرار معاش میکرد. وی زندگی خود را بدون تشریفات و چشم داشت به مقام و مقام پرستی و در کمال ساده گی میگذارنید، او توانسته بود که درد ها و رنجهای مردمش را که در حنجره ها ساکت و خموش مانده بود از طریق نوای شعر خود به تصویرکشد. فکوری راه خوب زیستن و خوب آموختن را تجربه کرده و این راه را با خلوص نیت و عشق به وطن به دیگران ارئه داشت. فکوری بیش از ده هزار بیت دارد که بیشتر آن در قالبهای غزل ، مثنوی ، مناجات و مناظره ها سروده است و سر انجــــام این انسان خدا پرست و وطندوست پیمانه عمرش لبریز گردید و به تـــــاریخ شب دوشنبه سی ام سنبله 1376 هجری شمسی به عمر 62 سالگی چشم از جهان فانی پوشید و در جـــــوار مزار عارف نامی و شاعر خوش کلام حضرت مولنا جامی قدس سره بخاک سپرده شد. ابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است. وی در شهر فارياب از نواحی خراسان بزرگ، متولد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشين بود. در جوانی طی سفری طولانی و پر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل منطق و فلسفه يونان پرداخت. پس از اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سريانی و يونانی تسلط کامل داشت، در فهم فلسفه يونان به پايه ای رسيد که او را معلم دوم خواندند. معلم اول ارسطوست و پس از ابونصر ديگر هيچ کس را معلم نگفته اند. فارابی در راه کسب دانش سختی بسيار تحمل کرد. شب ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب می خواند و اغلب تا صبح بيدار می ماند. زندگی محدود و محقر او به خوابيدن کنار رودخانه ها و باغ ها گذشت. در همان وضع به نوشتن و خواندن روز می گذراند و شاگردان بسيار خويش را نيز همان جا تعليم می داد. اين محروميت های مادی، اگرچه بيشتر در سال های جوانی بر او تحميل شد اما پس از آن نيز وی با همه دانش و شهرت خويش، هم چنان ساده می زيست. نوشته اند که از سيف الدوله همدانی فاتح دمشق نيز، که او را گرامی می داشت، هر روز بيش از چهار درم که مبلغی بسيار ناچيز بود نمی پذيرفت. سيف الدوله همدانی در روزگار زندگی ابونصر در دمشق، هنگامی که بواسط تهمت بد دينی از بغداد فراری شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد انديش روزگار خود بود، دانشمندانی چون فارابی و شعرا و گويندگانی چون متنيی را پيرامون خود گرد آورد. متنيی پس از آن در دربار عضد الدوله ديلمی به مقام بزرگ و والايی رسيد. اما زندگی محدود و محقر ابونصر در چنين روزگار بيشتر در نتيجه عدم اعتنای بزرگان به دانش و فلسفه بود. در اين دوران تعصب در عقيده و تظاهر به دين داری در بين قدرت مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابی دانستن و انديشيدن درباره حقيقت را تجمل و راحت جسمانی برتر می دانستند در تنگی و فشار می زيستند. ابونصر فارابی فيلسوف بود اما برای گذراندن زندگی ناچار به طبیبی و مداوای بيماران می پرداخت. اين راهی بود که بيشتر فلاسفه اسلامی در آن روزگار پيش می گرفتند. به همين جهت حتی تا روزگار ما هنوز به پزشک، حکيم نيز می گويند، در حالی که حکيم در اصل به معنی فيلسوف و انديشه ور است. کتاب های فلسفه ای که تا زمان ابونصر فارابی ترجمه شده بود اغلب غلط بسيار داشت و قابل فهم نبود. فارابی نخستين کسی است که با رنج بسيار آثار ارسطو و افلاطون را به طور کامل دريافت و در کتاب ها و رساله های خود به شرح و تفسير و نقد آنها پرداخت. آشنايی دوباره جهان با آثار اين فيلسوفان در واقع مرهون دانش و تلاش ابونصر فارابی است. وی، علاوه بر فلسفه و منطق که موضوع بيشترين آثار باقی مانده از اوست، در همه علوم زمان خود سرآمد ديگران بود. طبیبی را نيک می دانست اما در روزگار رفاه بدان نمی پرداخت. در ستاره شناسی کتابی از او باقی است که بی پايه بودن پيش گويی منجمان را ثابت می کند و آنها را بی ارزش می شمرد. کتاب بزرگ و معتبر او در سياست نمودار اطلاع وسيع او درباره جوامع بشری است. مهم تر از همه کتابی است که وی درباره مدينه فاضله و شهر آرمانی فلاسفه نوشته است. وی در اين کتاب که خود به چند بخش بسيار بزرگ و مهم تقسيم شده، با پيش بينی فلسفی و عارفانه نظريات خود را در باره جوامع انسانی بيان داشته است. ابونصر فارابی در موسيقی نيز استادی بی نظير بود. اختراع قانون را به او نسبت داده اند. او علاوه بر نوشتن رساله های متعدد درباره موسيقی و زبان شناسی، نوازنده ای ماهر بود. نوشته اند که وی در محضر سيف الدوله همدانی ابتدا خطای يک يک خوانندگان و نوازندگان مجلس را بازنمود، آنگاه از کيسه ای که در کمر داشت چند چوب درآورد و آنها را به هم پيوست و بنواخت. همه را خنده گرفت. پس چوب ها را درهم ريخت و ترکيبی تازه فراهم بساخت و بزد. همه به گريه درآمدند. بار ديگر چوب ها را درهم ريخت و ترکيبی تازه فراهم آورد و ضربی ديگر آغاز کرد. همه حاضران حتی پرده داران و دربان ها نيز به خواب رفتند. او آنها را خفته رها کرد و برفت. ابونصر فارابی سعادت انسان را در ترک پيوندهای ظاهری و بستگی های مادی می دانست و معتقد بود که تنها کسی بايد به فلسفه و علم روی آورد که از جهت اخلاقی سخت پاک و بی نياز باشد. وی به تربيت نفسانی خويش و شاگردانش بسيار اهميت می داد و در زندگی شخصی به جاه و جلال و نام و شهرت بی اعتنا بود. بی علاقه گی وی را به جمع آوری تاليفات خود ناشی از عظمت روحی او دانسته اند. با وجود اين بيش از ۱۰۲ رساله و کتاب از او به جای مانده که هريک در نوع خود بی نظير است. شيخ الرئيس ابوعلی سينا خود را شاگرد مکتب فارابی خوانده و گفته است که تنها از طريق مطالعه رساله های ابونصر توانسته است منظور ارسطو را از کتاب متافيزيک درک کند. ابونصر فارابی در آثار متعدد فلسفی خود کوشيده است تا فلسفه را به معتقدات دينی مردم نزديک کند، يا، به عبارت ديگر، معتقدات دينی را با اصول فلسفی از خرافه و توهم دور سازد. وی ثابت می کند که مثلا در موضوع آغاز آفرينش، فلسفه از اخبار مذهبی دقيق تر و به توحيد نزديک تر است. افزون بر اين، فارابی برای رواج فلسفه، که دانستن آن را مانند علوم ديگربرای همه مردم لازم می دانسته، کوشيده که آن را به زبان و اصطلاحات مذهبی نزديک کند. اين کار پس از او در اواسط قرن دهم ميلادی به وسيله اخوان الصفا، به طور کامل در رسالات متعدد عملی گرديد. اما عده ای نيز به شدت آن را مردود شمردند. امام محمد غزالی در کتاب خود بر رد فيلسوفان، ابونصر فارابی و ابوعلی سينا را به عنوان دو تن از بزرگ ترين فلاسفه برگزيده تا با رد عقايد ايشان به طور کلی فلسفه را نادرست جلوه دهد. اين قبيل مباحث و درگيری های فکری نشان می دهد که فلاسفه در آن زمان تا چه حد ناچار از کناره گيری از مردم و تحمل فشارهای اجتماعی بوده اند. ابونصر فارابی در هشتاد سالگی در دمشق درگذشت و با آن که بيش از تنی چند بر جنازه او نگريستند، مجموعه ای گران قدر از آثار خود را به زبان عربی بر جای گذاشت. اما نه عرب که فيلسوف و نابغه ای خراسانی و از جمله شخصيت های برجسته و کم نظيری است که آثار و افکارش اثری جهانی داشته است گوهر شاد بیگم گوهر شاد بیگم ، یکی از زنان نامور کشور ما بوده، سال تولد او به طور دقیق معلوم نیست. وی دختر امیر غیاث الدین، سردار و صاحب قبیله ترخانیان بود. میگویند که میان قبیله ترخانیان و تیموریان یک سلسله بدبینی های خانواده گی موجود بود. پسانتر آنها در بین خود خویشی نمودند که بد بینی و دشمنی گذشته به دوستی مستحکم و اطمینان بخشی بدل شد، روی همین اصل ، امیر غیاث الدین ، دختر خود گوهر شاد را به میرزا شاهرخ فرزند علمدوست امیر تیمور کورگانی داد. گوهر شاد یک زن هوشیار ، با تدبیر و علمدوست بود، همین که در سلسله حاکمیت تیموری ها ، خصوصاً حاکمیت میرزا شاهرخ از نظر علم و هنر ترقی روز افزون نمود، بیشترین تاریخ نگار ها ، آنرا از برکت وجود گوهر شاد بیگم میدانند. او علما، دانشمندان و هنرمندان را با نگاه قدر مینگریست به منظور ترقی و تعالی معارف ، یک مدرسه بزرگی در هرات ایجاد نمود. استادان بزرگ و دانشمندان عالیقدر را جهت تدریس مقرر کرد و برای طالبان و مدرسین سهولت زیادی فراهم نمود. گفته می شود که این زن دانشمند در امور دولتی و حکومتی با شاهرخ میرزا مشوره های سازنده ای میداد و در امور اجرایی سهم فعالانه ای میگرفت، همچنین در بسیاری از سفر ها نیز شاهرخ میرزا را همرایی مینمود، ولی پس از مرگ شاهرخ میرزا هم در نزد مردم از قدر و عزت برخوردار بود. کارمند های عالی رتبه دولتی دائماً مشوره های سازنده او را عملی می نمودند. بعضی اوقات که میان شهزداگان و حکام دولتی اختلاف و مشاجره ای به وقوع می پیوست میانجیگری می نمود و مصالحه بوجود می آورد و به اثر نفوذ و قدرت زیادی که داشت هیچکس نمی توانست که خود غرضانه در میان مردم دست به ظلم و ستم و تطاول دراز کند. از همان جا بود که برخی از اشخاص غرض ورز و نا سالم احساس بدبینی نموده و موجودیت او را در برابر خویش خطر بزرگی می پنداشتند و روی این امر به هر طریقه ای که بود وی را از برابر خود دور نمودند. بر اساس حکم و فرمان این خانم خیر خواه کار های عمرانی زیادی صورت گرفت که طور نمونه برخی از آنها را ذکر می کنیم: از جمله یکی ایجاد مدرسه ای بود که کار ایجاد این مدرسه از سال 820 هجری قمری آغاز شد و 21 سال دوام کرد. برای اعمار آن از تمام نقاط معماران، نقاشان و رسامهای زبر دستی فرا خوانده شد و به کار افتادند. این مدرسه در آن عصر در تمام آسیا یک مرکز فراگیری علوم بود که همه علم دوستان و علم پویان بدآنجا مراجعه میکردند، همینسان در جوار این مدرسه یک مقبره بسیار زیبای برای خود و شوهر خود و حظیره برای فرزندان خویش ساخت که جسد شوهرش در آنجا دفن شده بود اما چندی بعد میرزا الغ بیک استخوانهای او را در تابوت گذاشت و به سمرقند برد و در کنار مرقد امیر تیمور پدر شاهرخ میرزا بخاک سپرد یکی از یادگارهای عمرانی دیگر او مسجدی است که در شهر مشهد ایران ساخته و بنام گوهر شاد بیگم یاد میشود. باستان شناسان، این مسجد را یکی از ده عمارت با ارزش دیرینه و عمارت مهم و با ارج جهان وانمود کرده اند. کار اعمار این مسجد از 821 قمری آغاز و طی 12 سال پایان یافت. این زن فرهیخته بسا خدامات عرفانی و کار های عام المنفعه و هنری و علمی انجام داده است که افزون از تعریف و توضیح است. گوهر شاد بیگم در سال 861 هجری قمری بدست میرزا سلطان ابو سعید با نهایت بیرحمی کشته شد. جریان از این قرار بود که بعد از مرگ میرزا شاهرخ اختلافاتی در خانواده تیموریان ایجاد گردید که روز افزونتر میشد . به سال 855 هجری قمری میرزا سلطان ابو سعید ضمن جنگی میرزا عبدالله را از میان برداشت و خود قدرت را بدست گرفت و تا 861 هجری قمری در سمرقند حکومت نموده پس از انکه میرزا بابر در مشهد وفات یافت هرج و مرج در خراسان رخ داد که بتدریج افزونتر میگردید. میرزا ابراهیم با میرزا شاه محمود دست به جنگ شد در همین فرصت سلطان ابو سعید از ماورالنهر به قصد تسخیر خراسان حرکت نموده از طریق آمو دریا پا به هرات گذاشت و آن شهر را متصرف شد و سپس گوهر شاد بیگم را زندانی کرده پسانتر برایش ثابت شد که با موجودیت و زندگی گوهر شاد بیگم نمیتوان آسود و او را در باغ سفید به قتل رساند و پس از مدتی در سال 873 قمری میرزا یادگار محمد نواسه این زن نامدار برای انتقام مادر کلان خود سلطان ابو سعید را به قتل رساند. قبرش در خیابان هرات و در کنار فرزندان و نواسه هایش قرار دارد گرچه بعضی میگویند که در کهسان اسلام قلعه است اما محقیقن معاصر به صورت یقین قبر وی را در خیابان هرات می دانند . میر غلام محمد غبار میر غلام محمد غبار فرزند میر محبوب کابلی از چهره های سیاسی و ادبی افغستان است که در اواخر پادشاهی حبیب الله خان به جنبش جوانان افغانستان پیوست ـ میر غلام محمد غبار بر علاوه ای سمت های مهم دولتی در داخل و خارج افغانستان و عضویت های ادبی و پژوهشی مقالات و نبیشته های زیادی دارد ـ وی در سال 1311 شمسی تا سال 1315 شمسی بنابر فعالیت های سیاسی در کابل زندانی شد و سپس به ولایت فراه تبعید گردید که تا 1317 در آنجا ماند ـ در سال 1318 به قندهار تبعید شد و در آنجا کتاب احمد شاه بابا را نوشت ـ در سال 1320 خورشیدی دو باره اجازه ای برگشت به کابل را به وی دادند ـ در کابل عضو انجمن تاریخ گردید و همزمان روزنامه ای انیس را نیز منتشر مینمود ـ در انتخابات دوره هشتم 1331 خورشیدی نامزد نمایندگی مردم کابل شد ـ ولی باز با دیگر روانه زندانش کردند که هشت سال در زندان ماند ـ پس از رهایی از حبس به نوشتن کتب و مقالاتی پرداخت ـ سر انجام بیماری معده گرفتار حالش گردید و پس از عمل جراحی در 22 دلو 1356 چشم بر جهان فروبست ـ آرامگاه وی در شهدای صالحین کابل است و آثار وی از جمله افغانستانو نگاهی به تاریخ 1315 ـ1311 در مجله کابل به چاپ رسیده است ـ احمد شاه بابای افغان رساله ای خراسان افغانستان به یک نظر جلدسوم از تاریخ افغانستان که از ضهور اسلام تا فروپاشی دولت طاهریان را در بر میگیرد ـ تاریخ ادبیات دری افغانستان در قرن اخیر و کتاب معروف افغانستان در مسیر تاریخ را میتوان نام برد ـ میرغلام محمد غبار چهارده سال از عمرش را در زندانها گذراند و برای ایجاد بنیاد های ترقی خواه تلاش بسیار نموده و یکی از طرفداران جدی دولت مردم سالاری بود ـ امیر عبدالرحمن یکی از شاهان مستبد و ظالم افغا نستان است. وی در زمان زمامداری پدرش بحیث فرماندار قطغن و بدخشان ایفای وظیفه میکرد. وی بر ضد کاکایش امیر شیر علی برخاست و پس از شکست به بخارا فرار نمود. در سال 1866 به افغانستان بازگشت و شیر علی خان را شکست داده ، پدرش محمد افضل خان را بر تخت سلطنت نشاند. پس از سه سال شیر علی خان بار دوم قدرت را بدست گرفت وی پا به فرار نهاد. پس از وفات شیر علی در سال 1880 زمام امور کشور را در دست گرفت. در دوران سلطنت وی ، بعضی از سرحدات کشور به شمول خط دیورند در سال 1893 نشانی شد. بمنظور تحکیم قدرتش وی مرتکب اعمال خشونت بار علیه مردمان هزاره در افغا نستان مرکزی گردید. پس از چندی بر ضد نورستان که درآنزمان مسلمان نبودند ، لشکر کشی نمود و آنها را جبرا به دین اسلام وادشت. وی در سال 1901 در باغ بالای کابل فوت نمود و در آنشهر دفن گردید. عنصری بلخی ابوالقاسم حسن بن احمد بلخي متخلص به عنصری از بزرگترين شاعران دربار محمود و مسعود غزنوي و استاد مدح، قصيده و غزل در زمان خود بود. عوفي او را "مقدم الشعرا عهد و پيشواي فضلاء زمان" خوانده است. ابتدا مدح امير نصر ابن سبكتگين- برادر سلطان محمود- مي گفت و توسط او به دربار محمود غزنوي راه يافت. ورود عنصري به دربار محمود گويا در سالهاي نخستين سلطنت آن پادشاه اتفاق افتاده است و به خاطر همين سابقه و نيز از آنجا كه معرف او برادر سلطان بود، همچنين به دليل احاطه اش بر علم و ادب و شعر، در نزد سلطان محمود تقرب بسيار يافت و در شمار نديمان و نزديكان او درآمد. به اين ترتيب از توانگران بزرگ محسوب شد چنانكه ثروت او زبانزد شعراي فــــارسي زبان گشت. عنصري در بيشتر سفرهاي جنگي محمود همراه او بود و بعضي از قصايدش نيز در وصف همين جنگها و فتوحات محمود است. عنصري- چنانكه از اشعار او آشكــــار است- مردي بلند همت و بزرگ منش بود و از اين روي با آنكه قصايد خود را به مدح اختصاص داده، در آنها گاه به بيان مضامين اخلاقي و اشعاري كه نشان دهنده طبع بالاي اوست پرداخته است. وقار و متانت او حتي در تغزلها و غزلهايش هم نمايان است. آثار عنصري: دولتشاه ،ديوان عنصري را حدود سه هزار بيت دانسته اما آنچه امروز از اين ديوان در دست مي باشد در حدود دو هزار بيت است. عوفي سه منظومه "وامق و عذرا"، "شادبهر و عين الحيوه" و "خنگ بت و سرخ بت" را نيز از آثار عنصري معرفي كرده كه تنها از وامق و عذراي او ابياتي به جا مانده است. عنصري در بيان معاني دقيق و خيالات باريك، مهارت دارد و گرچه بر زبان عربي تسلط داشته و حتي در مضامين خود از شاعران تازي گوي پيش از خود هم تأثير گرفته اما با ذوق و خلاقيت خود به بيان معاني پرداخته و رنگ و صورتي تازه به آنها بخشيده است. عنصري بر علوم عقلي هم تسلط داشته است و بدين ترتيب گاه افكار و اصطلاحات علمي نيز در اشعار او ديده مي شود. وفات او را به سال 431 نوشته اند. غلام نبی عشقری غلام نبی عشقری در ســال 1271 خـــورشیدی، در شهر کـابل چشم بجهان گشود، پدرش شیر محمد معروف به { داده شیر } تاجیر پیشه بود. وی هنوز نخسنين سالهای کودکی را سپری نکرد که پدرش را از دست داد و بعد از مدت کمی برادرش دار فانی را وداع کرد و بعد از مدت اندک چنگالش از دامن مادر هم رها شد و به ياری دوستان نزديک در جاده زندگی قدم می نهاد. باری غلام نبی که با عياران پرداخته و با آزاد منشی آميخته بود ، عاشق و دلباخته تصوف ميگردد و همه نقد زندگيش را بر سراين نسيه می نهد و بر همه داشته هايش پشت پا می زند. مدتی را در سرگردانی می گذراند و شب ها را در نور کمرنگ و بی رمق چراغ های تيلی به صبح می آورد و برای آموختن خط ، نوشتن و خواندن پنج سال تمام جهد می کند و در سال 1293 خورشيدی غلام نبی نخستين شعرش را بــــه تخلص عشقری سرود و اين شعر که سخت روان و موزون بود ، ارادهء او را در اين راه خطير استوار تر ســــاخت و بسياری از اشعـــــارش در جــرايد و روزنامه های آنزمـــان به چــاپ رسيد و 70 سال تمام به شاعری پرداخت. در سال 1335 شغل صحافی را برگزيد و با کتاب سروکار پيدا نمود وبعداً بزم های شاعرانه برپا می نمودند که هر روز دوستداران تازه ای برجمع علاقمندان خويش می افزود و بــالاخره در 9 سرطان 1358 خورشيدی صوفی غلام نبی عشقری به عمر هشتاد و هفت سالـــگی دار فانی را وداع کــــرد و در شهدای صالحين بخــاک سپرده شد. روح اش شاد باد حیاتی نام اصلی اش ( بی بی جان ) است و حیاتی تخلص میکرد. وی در شهر باستانی هرات متولد و از شعرای دری زبان افغانستان بشمار میرود. او با نورعلی شاه در هرات ازدواج نمود و در فن شعر و قواعد شعری مهارت کامل داشت، علم عروض را از شوهر آموخت . بعد از اینکه نورعلیشاه وفـــات نمود بی بی حیاتی با ملا محمد خراسانی ازدواج نمود. حیاتی اشعار خــوبی سروده است و در ( تذکره الخوانین ) کلیات اشعار او را به ده هزار بیت نوشته اند. نمونه کلام وی قفس بشکن و بال و پر باز کن به گلگشت و گلـزار پرواز کن ------ منع دلــم از نـــاله مکن در پی محمل کز ناله کسی منع نکردست جرس را ------ چــــاره درد من بیچــــاره را دانـــــد و عمداً تغافل می کند حجــابی حجــابی یکی از شعرای معروف زبـــــان دری در قـــرن نهم هجـــری بود که در دربار تیموریان هرات راه داشت. پـــدرش از مصائب امیر علیشیر نوایــــی وزیر دانشمند سلطــان حسین بـــــــــایقرا در هــــرات بود. وی بــــه استرآبادی نیز مشهور است زیرا دختــر مولانا بــــدرالدین هلالی استر آبـــــــادی می باشد. پــــدرش نیز از شـــــاعران برجسته زمـــــان خود بـــــود و مشوق اصلی حجابی همـــــانا پدر او بــــــوده و مدتی در دربـــــار عبدالله خــــــان ازبک بسر برد. از آنجهت به حجــــــابی شهرت یافته کـــــه همیشه با عصمت و پــــوشیده بــــــود. در (( مــــرات الخیــــال )) تذکر رفتـــــه کـــــه حجابی زنـــــی بــــود زیبا روی و از فــــــــرط حیا و عصمت در خـــــلا و ملا نقـــــاب از رخســـــار نازنین بر نگـــــرفتی. وی در مرگ پــدر خــــود چنین گفتـــــــه است: این قطره خون چیست به روی تو هلالی گویا که دل از غصه بــــه روی تو دویده حجابی در ســـــــال 938 هجـــــری قمری بدست حســــــودان به قتل رسید. حاجی محمد اسماعیل سیاه از آنجایی که پرواز ملکوتی سخنور صاحبدل الحاج محمد اسماعیل سیاه (( گوزک )) بیش از چند دهه نمیگذرد، حافظه جمعی از مردم ادب پرور هرات آئینه دار حضور فرهیخته ای در خاک خفته است، بسا از دیده وران کهن جامعه این شهر سخن آفرین از خرمن خنده شاعر خوشه لذت چیده اند و از گرمی مجلس و محفلش نشوه و نشاط خاطراتش تازه و نشیده زندگی اش بر لبها جاری است و حضورش بر جریده دلهاست. بدون شک هر اثر اصل از جان خداوندگارش مایه میگیرد و به همان تناسب آئینه دار چگونگی و چگونه اندیشی اش است، آثار روانشاد (( گوزک )) از چنین اصالتی برخوردار است شعرش زبان حال اوست و ذهن و زبان ما در چنین فضایی شناور است، یعنی عواطف ما با بازتابهای عاطفی شاعران گره میخورد. مرحوم استاد محمد اعلم غواص در مطایبات حاجی محمد اسماعیل سیاه بیوگرافی شاعر را چنین مینگارد: حاجی محمد اسماعیل سیاه فرزند مرحوم آخوند زاده ملا عبدالاحد متخلص به گوزک از شعرای معروف هرات است که در سال 1278 هجری قمری در قریه توتک محال کروخ هرات تولد یافته و به تاریخ شنبه بیستم ذی القعده الحرام سال 1364 قمری مصادف با چهارم عقرب 1324 شمسی یعنی به عمر 86 سالگی در منزل شخصی اش در همان قریه توتک روستای کروخ ولایت هرات به اثر عارضه عدم کفایه قلب وفات کرد. عبید زاکانی، فخر الدین علی صفی ، ایرج میرزا ، چهارمین بلند قامت این ساحت شگفت شگوفایی گریهء متبسم حاجی محمد اسماعیل سیاه تخلص به گوزک است که از 1861 تا 1945 به زمین خدا، پای کوبان دست افشان می گرید و می خندد. باور کنید که در این یکی دو قرن اخیر، آثار هیچ شاعری نتوانسته است به تناسب اشعار این فرهیخته رند لولی وش در اذهان و افکار رسوب نماید. بدون شک صفای دل مردم ادب پرور هرات خانه محبت اوست این سیر سریع بر آسمان آثار سپید اندرون از چنین اشتیاقی چاشنی گرفته است. حاجی محمد اسماعیل سخت مبارزهء خود را با چنین ابتذالی که از آبشخور ستم و فساد نظام سیاسی حاکم تغذیه می شود، کاری است بی نهایت دشوار زیرا استبداد شرقی به معنای شمشیر دو لبه درندگی است که جزی دریدن و بریدن هدفی ندارد. عبدالواسع جبلی عبدالواسع جبلی در غرجستان تولــــد یافته و تحصیل کمالات را در هرات نموده و از نــدمای بهرام شاه بن سلطان مسعود بن محمود سبکتکین بــــوده است. عبدالواسع در اول حــال دهقان بوده. هنگامی کـــه موکب سلطان از غـــرجستان عبـــور می کــــرد، عبدالواسع را دیــــد کـــه در صحرا اشتر چـــرانـــی و در هنگام چرائیدن شتر این ابیـــــات را می سرائید: اشتر صراحی گــردنا! دانم چه خواهی کردنا گردن درازی می کنی پنبه بخواهی خــوردنا سلطان لطف طبع او را شنـــــــاخته، ملازم رکابش ساخت، تا آن که محسود اقران گردید. الحاصل عبدالواسع روزگار زندگانی خود را در هرات گذرانیده و در همان دیــــار دفن می باشد. وی صاحب طبع بلند و قریحه ارجمند بوده است، خصوص در قصیده سرایی که هیچ یک از شعرای نامی را پایه عبدالواسع به همان روش خود او حاصل نشده است. نور عبدالرحمن جامی نور الدين‌ عبدالرحمن‌ بن‌ نظام‌ الدين‌ احمد بن‌ محمد جامي‌ ملقب‌ به‌ ابو البركات‌ ومتخلص‌ به‌ جامي‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ ادب پارسی دری‌ قرن‌ نهم‌ هجري‌ قمري‌ است‌. وي‌ در سال‌817 ه. ق‌ در خرجرد جام‌ به‌ دنيا آمد و در نوجواني‌ در هرات‌ و سمرقند به‌ فراگيري‌ علوم‌ مختلف‌ پرداخت‌. جامي‌ در جواني‌ سرودن‌ شعر را آغاز كرد و به‌ مناسبت‌ مولد خويش‌ و ارادت‌ به‌ شيخ‌ الاسلام‌ احمد جام‌، تخلص‌ جامي‌ را اختيار نمود. جامي‌ علاوه‌ بر شعر و شاعري‌ در منطق‌، فلسفه‌، حكمت‌ اشراق‌، رياضي‌، طبيعيات‌ و صرف‌ و نحو نيز آگاهي‌ داشت‌ و چندي‌ در طريق‌ تصوف‌ به‌ سير و سلوك‌ پرداخت‌. وي‌ سپس‌ در هرات‌ به‌ خدمت‌ سعد الدين‌ كاشغري‌ از مشايخ‌ بزرگ‌ تصوف‌ و خواجه‌ ناصرالدين‌ عبدا... احرار درآمد و براثر مطالعه‌ و تحقيق‌ در عرفان‌ و تصوف‌ از بزرگان‌ متصوفه‌ آن زمان‌ گشت‌. عبدالرحمن‌ جامي‌ بخشي‌ از زمان‌ شاهرخ و قسمت‌ اعظم‌ سلطنت‌ سلطان‌ حسين‌ بايقرا را درك‌ كرد وبا امير عليشير نوائي معاصر بود. وي‌ پس‌ از اقامت‌ در هرات‌ جز چندسفر كوتاه‌ به‌ مكه‌ ،بغداد، دمشق‌ و تبريز تمام‌ عمر در همين‌ شهر سكونت‌ گزيد و به‌ سير وسلوك‌ پرداخت‌. جامي‌ در طول‌ زندگي‌ خود مورد احترام‌ سلاطين‌ و بزرگان‌ معاصر خود بود و سلطان‌ حسين‌ بايقرا كه‌ پادشاهي‌ اهل‌ ذوق‌ ادبي‌ بود و وزير دانشمندش‌ امير عليشير نوائي‌ او راگرامي‌ مي‌داشتند ، بطوريكه‌ امير عليشير پس‌ از مرگ‌ جامي‌ كتاب‌ (خمسه‌ المتحيرين) را به‌ياد گار او برشته‌ تحرير درآورد. سلطان‌ محمد فاتح‌ پادشاه‌ عثماني‌ نيز به‌ اين‌ شاعر احترام‌ مي ‌گذاشت‌ و حتي‌ از او دعوت‌ كرد به‌ قسطنطنيه‌ سفر كند كه‌ جامي‌ اين‌ دعوت‌ را نپذيرفت‌. عبدالرحمن‌ جامي‌ در فنون‌ مختلف‌ و علوم‌ ديني‌ و تاريخ‌ و ادب‌ از اساتيد زمان‌ خود بود و در شعر به‌ سعدي و حافظ توجه‌ داشت‌ و از سبك‌ ‌نظامي پيروي‌ مي‌ كرد. آثار ادبي‌ جاي‌ اين‌ شاعر را در رديف‌ انوري‌، سعدي‌ ،حافظ، خيام‌، فردوسي‌ و مولانا قرار داده‌ است‌ و وي‌ را مي ‌توان‌ از آخرين‌ شعراي‌ صوفي‌ ادب دری‌ دانست‌ كه‌ به‌ سبك‌ كلاسيك‌ شعرمي ‌سرود است‌. اين‌ عارف‌ بزرگ‌ در سال‌ 898 ه.ق‌ در هرات‌ در گذشت‌ و طي‌ تشييع‌ جنازه‌ اي‌ باشكوه‌ كه‌ سلطان‌ حسين‌ بايقرا شخصا در آن‌ شركت‌ كرد به‌ خاك‌ سپرده‌ شد. آثار : آثار جامي‌ بالغ‌ بر يكصد كتاب‌ است‌ ، مهم‌ترين‌ اين‌ تأليفات‌ عبارتند از: - ديوان‌ اشعار (شامل‌ سه‌ بخش‌: فاتح‌ الشباب‌ ، واسطه‌العقد، خاتمه‌ الحيات‌) - هفت‌ اورنگ‌ ( به‌ تقليد از خمسه‌ نظامي‌ شامل‌ هفت‌ بخش‌: سلسله‌ الذهب‌، سلامان‌ وابسال‌، تحفه‌ الاحرار، سيحه‌ الاحرار، يوسف‌ و زليخا، ليلي‌ و مجنون‌، خرداد نامه‌اسكندري) - نفحات‌ الانس‌ - بهارستان‌ - لوايح‌ - اشعه‌ اللمعات‌ - تاريخ‌ صوفيان‌ و مذهب‌ آنها - نقدالنصوص‌ في‌ شرح‌ نقش‌ الفصوص‌ ابن‌ عربي‌ - مناسك‌ حج‌ منظوم‌ - مناقب‌ جلال‌ الدين‌ رومي‌ - منشأت حبیب الله کلکانی حبیب الله کلکانی معروف به بچه سقاء ، یکی از شخصیتهای تاریخی افغانستان است که تا کنون بخوبی شناخته نشده است. مورخان و واقعه نگاران هرکسی به هرگونه ای و به هر تعبیری درباره اش ابراز نظر کرده اند، برخی او را دزد، عده ای قهرمان و تعدادی هم او را یک عیار تمام خوانده اند. ما میخواهیم نظریات یکی از شخصیتهای مستقل اروپایی را در بارة کلکانی نفل نماییم. لودویک آدمک درباره ای حبیب الله چنین مینویسد: « حبیب الله از قوم تاجیک در ده کلکان در کوهدامن کابل در سال 1890 میلادی متولد گردید، در جوانی به کارهای جسمانی اشتغال داشت و در نزد یکی از ماموران دولتی باغبانی میکرد، در سال 1919 به قطعه ای عسکری جمال پاشای ترک در کابل پیوست، سه سال خدمت کرد و چون به شورش مردم منگل در 1924 م. همدردی نشان داد، وظیفه را ترک کرد. وی همواره نسبت به ماموران دولت و ثروتمندان کینه و خصومت میورزید، اما نسبت به فقرا و بینوایان همدردی و شفقت نشان میداد. حبیب الله طی شورش 1928 م. ننگرهار حاضر به همکاری با شاه امان الله شد، شاه هم سلاح و مهمات زیاد در خدمت وی و طرفدارانش گذاشت ، اما بعدها از شاه رو گردان شد. در دسامبر همان سال با عده از طرفدارانش دست به شورش علیه امان الله زد و بعد از 9 روز زد و خورد رانده شد و به پغمان فرار کرد. در 7 جنوری 1929 م. دوباره به کابل حمله نمود، کابل را تصرف کرد، و در 18 جنوری 1929 خود را امیر افغانستان تحت نام (امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ) خواند، امان الله و طرفدارانش را دشمنان اسلام معرفی کرد. حبیب الله از جنوری الی اکتبر 1929 بر افغانستان حکم راند، آخر توسط هاشم خان یکی از برادران نادرخان دستگیر زندانی و آخر اعدام شد.» (1) من مبخواهم درینجای نوشته ای از شادروان احمدشاملو راکه در تارنمای « آریایی» انعکاس یافته است نقل کنم، تا بازگو کننده ای برخی از حقایق تاریخی راجع به شخصیت حبیب الله کلکانی باشد.2 امیر حبیب الله کلکانی و نادر شاه « نگارش این بحث مبنی بر آن نیست که از امیر حبیب الله کلکانی روئین تن تاریخ ساخته شود ، بلکه مراد آنست تا بنیاد ادعا های خاکین و برچسپ زدن ها دیرین ورشکست گردد. ونیز نمائی از جوهر ذاتی حبیب الله که زیر بار ناسزاگوئی های سرداران و دسیسه سازان درباری گور شده بود درخشنده گردد. » تا جائیکه تاریخ گواه است آن پدر کوهدامنی نام پسرش را نه « دزد » بلکه حبیب الله انتخاب کرده بود . پس آن پدر بر نسل های آینده این حق را دارد که ازهنگامیکه از فرزندش یاد می نمایند ، نامش را حبیب الله نوشته کنند. راستش وقتیکه مخالفین دربار های محمدزائییان را که با صد بد نامی وهزاران زشت نامی در تاریخ های درباری و گاه گاه در نگارش های امروزین جلوه گر می شود ، می خوانم چندان شگفت زده نمی شوم . چرا ؟ چونکه پادشاهان و امیران سده های معاصر میهن در هرروز و هر ماه تلاشیدند که چرخ تاریخ کشور را بر شالودة سجل و سوانح شخصی ، فامیلی و قومی خویش بنا نمایند تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود میلان داده باشند. اگر بدون پیرایه سخن گفت ، این امیران و پادشاهان در هر جا که مخا لفین سیاسی خویش را یافتند ، از برای کم زدن و زبون نشان دادن آنان ، با شیوه های گوناگون نامردی و نا مراوی دست زدند و دشمنان سیاسی خویش را پست ، خوارو بی نسب به جهانیان معرفی نمودند. از برای چنین کاری هر امیر و شاه حاتم طائی گردید و خزانه بیت المال گنج بی صاحب گشت. و از خزانه بیت المال به کیسه هر تاریخ نگار درباری و به گلوی هر مداح بازاری سکه ها ریخته شد تا تاریخ یکنواخت قومی نوین گردد و سجل امیران رنگین . برای نمونه ، هر گاه به کتاب تاریخ مکاتب و لیسه های ، که در زیر چشمان وزیر معارف وقت سردار محمد نعیم به چاپ میرسید نگاه شود ملاحظه کرده می توانید که در مغز های نو جوانان دانشجو کوبیده می شد که جوانی که نادر شاه را از پا در آورد ، یک غلام بچه بود. و آنهم یک غلام بچة که هویت پدر واقعی اش چندان هویدا نیود. با چنین سخنان کینه توزانه و دشمنانه ، دربار و درباریان می کوشیدند که در مغز های دانشجویان شخم زنند و تخم بکارند که گویا انسان پدر داشته و دستر خوان پدر دیده هیچگاه نادر شاه را به آن دنیا گسیل نمی داشت. ( با دریغ فراوان ، از قلم دلدادگان و دلبران دربارتا کنون نه خوانده ام که می پرسیدند و یا بپرسند که اگر پدر عبد الخالق چندان معلوم نبود و او بی نسب بود ، پس چرا تنها به جهت کردار آن عبد الخالق ، پدر ، ماما و عموی او پس به پس سر زده شدند و کاسه های سر دوستان عبدالخالق تک تک در کنج زندان ها پوسانیده شد؟) بهمین گونه برای سالیان درازی ، بلی گویان دربار از برکت بدست آوردن کرسی های سر دولتی ویا از ترس زور گوئی سرداران رساله ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند که گویا حبیب الله کوهدامنی « دزد» بود بخاطریکه حبیب الله کلکانی را بیشتر در دیده ها کم زده باشند ، و در تاریخ ناچیز جلوه داده باشند ، در گفتگو ها نامیدنش « بچه سقو ». در نیافتم که سقو بودن چه عیبی داشته است ؟ آیا سقوی نمودن هزار بار شایسته تر نمی نماید نسبت به اینکه از برکت آب جبین و آبله دستان مردمان ، زندگی طفیلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟ ندانستم که سقو بودن بمراتب پسندیده تر نمی نمود و نمی نماید نسبت به اینکه چون تیمور شاه زنباره و بسان دوست محمد خان چاکر انگریز و مانند شاه شجاع نوکر فرنگ بود ؟ فخر می باید به قناعت آن سقو و« سقوی ها» که با نان جوین و سفرة خشکین ساختند لیکن هرگز غذای رنگین در کاسه زرین انگریز نخوردند. نیکا شهرا ! که چنین آب آور بلند همت در دامان خود خوابیده دارد. اگر از جفا هائیکه زور گویان به تاریخ کشور روا داشته اند ، بگذشت ، نکته اساسی در پیش چشمان می استد که بعضی درباریان درنگارش خویش جستان و شتابان داوری نموده و حبیب الله را شتابزده و یکسره « دزد سر گردنه » قلمداد نموده اند. در حالیکه ، برخلاف گفتار درباریان محمدزائی و فرزندان ، آن انگور پرورده کوهدامن « دزد سر گردنه » نبود. روستایی بود و ساده گو ، جوانمرد بود و ساده رو، کاکه بود و راست گو ، ناخوان بود مگر پخته گو. بسا ارزش های پای مردی ووفاداری را که خواننده ای خراسانی کنونی در تاریخ تشنه وار جست و جو میکند در کار و کردار حبیب الله می توان سراغ نمود. همان ارزش های ساده مکر نایابی را که بسا شاهان و امیران معاصر کشور کم و بیش فاقدش بوده وبرای بدست آوردن ارمان های زیر ناف و سرشکم خراسانیان را بی سواد ، زندگی را دوزخ ، و خراسان را چو حصار نای زندان تنگ و تریک نگه داشته بودند. اگر براستی در باب آن جوان کوهدامن حبیب الله با داد سخن آورد و به چشمان خواننده خاک نزد ، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت حبیب الله کلکانی نمیتواند نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت حبیب الله قرار گیرد. سرشت مرد را در آن روزگار باید به آزمون گرفت که او در روی کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزاده و با سواد ( زمانشاه ) چشمان برادر خود را کور کرد و دیگری شیرعلی خان در زندان ، روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان گلوی عم را در ارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد. بایست دید و ارزیابی کرد که در آن هنگام که حبیب الله بی سواد روی همان کرسی سر خور تکیه زده بود ، در مقایسه با دیگرامیران پیشین و پسین ، اوچگونه فرمانروائی کرد. آنگاه در باب حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین و همه جانبه سخن آورد و بنیادین بیطرفانه نگاشت. با در نظر داشت این اصل که حبیب الله که درب مکتب ندیده و از اندیشة خیلی پخته و دید رسته برخوردار نبوده ، روش بسا کارکرد هایش و شیوه کشور داریش به یک کاکه خراسانی همسان می نماید. به گونه نمونه ، نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی : همان صفت از خود گذری ، داشتن وفا، نگهداشت حرمت زنان و پاس سخن پروردگار داشتن که پله به پله و کتاب به کتاب در ادبیات فارسی دری درج است در کردار حبیب الله بمشاهده میرسد. دم نقد ، این رویداد های تاریخی می تواند حبیب الله را در دیدگاه خواننده یک جوانمرد استوار و پایمرد پایدار جوانمرد و پایمرد ایکه آب انگور و بوی گندم سرمست و چشم سیرش بار آورده بود : 1 : زما نیکه حبیب الله قدرت سیاسی را در کابل گرفت ، به گفته مرحوم قاسم رشتیا یک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود. آن کوهدامنی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسدارآبرو وعزت شان گردید. در همین هنگام ، شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشید و برای گرفتن تخت و بدست آوردن سر حبیب ا لله کمر بست. حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله سیاسی نساخت. آنان را جهت خرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران را خواسته و هر خواهر جوان امان الله را به دست هرقوم و خویش شان سپرد. رشتیا چنین حرمت گذاشتن به زنان وزنان دشمنان و چنان از خودگذری را بجزدر حبیب الله دیگر در کدام امیر و شاه در تاریخ معاصر کشور می توان سراغ کرد ؟ کنون برمیگردیم به برگ دیگری از تاریخ : سردار محمد داود پسر عم ظاهر شاه بود. این دو در یک فامیل بزرگ شده و در یک چهاردیواری بزرگ شده بودند. یکی بنام شاه و دیگری بنام نخست وزیربرای سالها روی اسپ روزگار سوارو در کارزار کشور پایگه می گذاشتند. و در هر ماه ودر هر سال با تمام فامیل های خود روی یک میز نان ، صف می آراستند. پیوند این دو سردارو فامیل های شان بدانجا کشیده بود که ازدواج هاصورت گرفته بود. مگر درسال 1352 ، زمانیکه سردار محمد داود ، ظاهر شاه را برکنارو خود را مرد میدان معرفی نمود همان فامیل شاه را در ارگ زندانی و گروگان گرفت. سردار محمد داود آن فامیل را گروگان نگهه داشت بخاطر همان کرسی که حبیب الله روستائی دربرابر امان الله می جنگید، و خواهران امان الله را برای نگهداشت همان کرسی گروگان نگرفته بود. مگرتا استعفانامه شاه از روم نیامد فامیل شاه را داود در ارگ گروگان نگهه داشت که داشت. آن بود پاسداری یک روستائی کوهدامنی از خواهران جوان امان الله در ارگ که امروز بنام « دزد سرگردنه » دشنام نثارش می شودو این گروگان گیری سردارداود ملقب به « رهبر » در برابر خانواده خودش. 2 : زمانیکه افراد قبائلی جنوبی داخل و خارج مرزبه رهبری نادرشاه در برابرحبیب الله خان می جنگیدند ، اعضای فامیل نادر شاه بشمول خانم شاه محمودکه دختر ا میرحبیب الله خان شهیدبود و نامش صفورا ولقبش قمرالبنات بود درارگ نزد آن کوهدامنی زندانی بود ، حبیب الله زمانی فامیل نادر خان را به زندان افگند که شاه محمود خان که توسط اوبه حیث رئیس تنظیمیه جنوبی مقرر شده بود ، برخلاف حبیب الله با نادر دست به فعالیت زد. به آنهم ، آن باغبان کوهدامنی موی اعضای فامیل نادرو شاهمحمود خان را خیانت نکرد. در سخت ترین نبرد های شبانه روزی در گرداگرد ارگ و دربرابر آتش توپخانه نادر، حبیب الله امنیت فامیل نادر را درارگ بدوش گرفت و نگذا شت که به آنها آسیبی رسد. حتی در ایام شکست و عقب نشینی از ارگ، حبیب الله فامیل نادرو صفورا قمرالبنات را برای اهداف سیاسی و حتی نجات جان خودگروگان نگرفت و باخود به کوهدامن نبرد. بدینگونه حبیب الله در تاریخ معاصر افغانستان نشانی بیادگار گذا شت که گروگان گیری زنان خلاف رسوم نیاکان و فرهنگ روستائی اوست. با چنین حرمت گذاشتن به زنان و از خود گذری دربرابر زنان دشمنان ، حبیب الله چنان کرد در زندگی سیاسی که پهلوانان راستین از خود به یادگار گذاشتند در واژه های آهنگین دقیقی و فردوسی. اکنون بر میگردیم به روز گار دیگر تاریخ : پس از اعدام امیر حبیب الله کلکانی ، نادر به جان فامیل او افتاد. نادر زمانی به اسارت فامیل آن باغبان پیشه دست یازید که از حریفش ، امیرحبیب الله ، جزنام، نشان وخبری نبود. آن کوهدامنی سر زده شده بود. مگر در همان اسارت گیری ، نادر روش قوم گرائی خود را، آشکار درکردار پیاده نمود. چنانکه : زوجه اول امیر حبیب الله خان کلکانی، بی بی سروری ویا بی بی سنگری که در فرهنگ فارسی دری پرورش یافته بود با دو دخترش در زندان افگنده شد. وارثین حکومت نادر تا توان داشتند این زن و دو دختررا برای بیست سال در زندان نگهه داشتند و سپس برای بیست سال دیگرآنها را دور از کوهدامن ، به بلخ تبعید نمودند. اگر این زن کوهدامنی از شمال کشور نمی بودند، در فرهنگ فارسی دری پرورش نمی یافتندو اندک ارتباط خونی با محمد زائیان می داشتند، آیا نادر اینان رابرای چهل سال و تا پایان عمردر زندان ها ودرتبعید گاه ها شکنجه میکردند؟ هرگز نه ! اینست ثبوت تاریخی این ادعا : نادر زوجه دوم امیر حبیب الله کلکانی را که بی نظیر نام داشت و مادر اندرآقای عزیزالله واصفی بود، نه در زندان افگند و نه مجازات کرد. نادر بینظیر را آزار نرساند چون آن خانم محمدزائی بودو از تار و پود فامیل و قوم نادر شاه بشمار میرفت. نادرشاه نه تنها بی نظیر را به زندان نه افگند بلکه درازدواج آن خانم باپدر آقای عزیزالله وا صفی، مرحوم عبدالرشید خان الکوزی کوشید. اقای الکوزی که از قندهاربود وبا نادرارتباط قومی داشت به زودی درحکومت نادراز جاه و جلال برخوردار شد. آیا کنون وقت به پختگی اش نرسیده که رگ رگ حکومت نادرو بند بند روش سیاسی آل یحیی بر پایه تعصب قومی نادریان تاریخ خوارنگارش خواهد آمد که با خواندنش مردم خدا راگریه ، خوانندگان را سوگ و ناله آید که چه ناروائی هائی نبودکه در روند هفتاد سال در زیر چتر شاه سابه خدا برهمشهریان و روستائیان دستان بسته روا پنداشته نشد ! ناروا هائیکه حتی در قطی شیطان نمی توان یافت. آن باشد روش انسانی حبیب الله باغبان در برابرفامیل نادر شاه و خانم شاه محمود واین بود جفاکاری نادرشاه و تعصب قومی آل یحیی دربرابر زن و فرزند حبیب الله خان کلکانی . 3 : وقتی نیرو های امیر حبیب الله داخل کابل شد سرو مال کابلیان دست نخورد و خانه ها غارت نگردیدو ارگ سالم پائید. بر میگردیم به رخداد دیگری از تاریخ : زمانیکه افراد نادرشاه، که نیمی آنرا نیروهای قبائلی غیرساکن کشورتشکیل میداد، بکابل رسیدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده و دیوانه واردرخانه های بسا کابلیان ریختند و هر آنچه در شهر« رودابه کابلی» بود به جنوبی و آنسوی مرزجنوبی به یغما برده شد. گوئی کابل شهر عشق غنیمت جنگی بوده باشد. حتی افراد قبائلی قالین های ارگ شاهی را که از وقت حبیب الله کوهدامنی در ارگ باقی مانده بود با کارد ها پارچه نموده و میان خویش تقسیم نمودند. از دست چپاول افراد قبائلی در ارگ ، ظرف و فرش نماند و نادر شاه مجبورشد که برای چندین روز درارگ نپاید و درخانه خویشاوندان خود بسر برد. یا اینکه وحشت و دهشت نیروهای قبائلی در کابل ازکرداردزدان سرگردنه که به بیابان های مرو می تاختند چه تفاوتی داشته و دارد؟ آیا نیرو های قبائلی دزد گونه و چپاولگرانه رفتار ننمودند؟ یا کردارنیرو های قبائلی و روش آل یحیی چون گذشته بالا تر از داد تاریخ بشمار می آ ید؟ آن بود روش ودولت داری یک روستائی چشم سیر هنگامیکه ازسمت شمال به دروازه های کابل قدراست و دم راست رسید که درتاریخ سرداران نامش به صفت « دزد » پالش می یابد. این غارت نادر و افراد قبائلی در کابل که هیچ تاریخ سرداری از آن دزدی وچپاول یاد نبرد. 4 : در تجلیل جشن آزادی کشور، امیر حبیب الله کلکانی به پیشگاه مردمش بی الایشانه گفت : « استقلال نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما ولس است.» این گفتار ناب امیر خبیب الله کلکانی در تاریخ نایاب است. نگاه شود در تاریخ کشور، آیا شاه ویا امیری به جز آن برنای کوهدامن یافت که چنان بی آلایشانه و چنان فروتنانه حق و جان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد ؟ بجزحبیب الله دیگر مردی را چنان اقرارو گفتار در تاریخ نیابید ! افزون برگفتاربالا،در جشن آزادی کشور، حبیب الله به گسیل پیامی فرمان داد که تا به امروز هیچ قدرتمندی درتاریخ انسان فرمان نداده است. در همان جشن آزادی،او پیام تبریکی به امان الله در روم مخابره نمودو ازینکه آزادی کشورتحت رهبری اش گرفته شده بود به آن شاه تبریک گفت. این گونه کردار را گویند سخاوت و فتوت یعنی کا که گی. کنون برمیگردیم به رویداد دیگری ازتاریخ : نادرشاه که روی قدرت آمد درهردرب و دیوارکه نام امان الله یافت به میله تفنگ تراشید و در هر کتابچه و کتب که نام امان الله دیده شد، آن کتابجه و کتاب را به آتش کشیده شد. آن کتب و کتابچه سوزی های نادرو فامیل نادر از پی دگرگون ساختن تاریخ کشور، یاد ازمورخ و نقاد تبریزی، احمد کسروی میکند. دردربارنادر همانگونه کتاب ها به آتش کشیده شد که کسروی ازبرای فرونشاندن نفرتش به عطار و مولوی ، خیام و سعدی ، دیوان های بررگان شعر فارسی دری را به آتش کشیده خاکستر نمود و جشن کتاب سوزان برپا داشت. مگرکردارنادر ووارثین اوپی دست کاری به رویداد های تاریخی با کتاب سوزی پایان نمی یابد. برای نمایش کیش شخصیت نادر شاه و یکه تاز پنداشتن او در تاریخ کشور، در روی منار استقلال درکابل ، چنین نگارش فرمان داده شد:« به یادگار ورود کامیابی یگانه مجاهد وطن پرست ملت خواه جناب محمد نادر خان سپه سالار که عموم ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوه شمشیر اینمرد دلیراز انگلیس در سال1298 حاصل نمود.» همینگونه سیاه کاری و دست کاری نادرو نادریان رادر تاریخ و فرهنگ کشور، نوشته های فرمایشی« اشتباهات اندک »خواند ، پس به پا خاست، کمر بست و در راه شد تا دریافت که اشتباهات در تاریخ انسان چه بوده باشد. آن بود راست گوئی یک مکتب نادیده روستائی درباب آزادی کشورو پاسخ به امان الله و این بود سیاه کاری سپه سالارووارثین اواندرتباهی فرهنگ ونیرنگ کاری درتاریخ کشور. 5 : امیرحبیب الله کلکانی که زمام امور را گرفت با گفتار ساده روس را هوشدار دادکه « بخارا را آزاد خواهد کرد». و این اشاره حبیب الله بدین معنی بودکه شانه پهن روستائی زیریوغ انگریز نخواهد رفت. اکنون بر میگردیم به رخداد دیگرتاریخ: نادر چون در کابل رسید جهت خوشنودی روسان تمام مجاهدین و مهاجرین بخارا را در شمال کشور قین و فانه کرد. کار نادر بدانجا پایان نگرفت بلکه ریشه مقاومت ضدروسی رادر شمال کشور نیز خشکانید. هر انسان سمت شمال کشور( مانند سید منصورمزاری که درپیشاپیش جوانان بلخ چون قاری عالم خواجه و ایشان شریف وغیره بهر آزا دی بخارا و سمرقند می رزمیدند) به دار نادر زده شد ویا درکنار مهاجرین بخارا چون سیاه بیگ به هیرمند و قندهارتبعید کنان روانه شد. همان ضربه کاری نادریان به مقاومت بخاریان بودکه روسان آرام آرام در آنسوی دریای آمولنگر انداختند و در انتظارنشستند تا روز کام رسدوزمان به « شهزاده سرخ» برادرزاده نادر، سردارمحمدداود برسد تاکه خراسانیان نیزچون بخارائیان دسته دسته بمیرند. روسان بهر خوشنودی روسان چنان کردکه گفته شد. مگر نادرشاه از آغاز تا به انجام دولتداری، در سایه انگریزان پروبال کشید. اندرین باب مثال های بیشماری است و نگاه شود به کار هائیکه پژوهشگران و تاریخ نگاران غیر درباری از جمله داکتر آدمک. مگر یک مثال برجسته دیگرکه تا اکنون نگارش نیافته جهت بیان رازوساز نادرشاه با انگریزان درین نبشته می آید: در زمانیکه نادرنیرو های قبائلی آنسوی مرزرادر پشاورجهت نبرد دربرابر حبیب الله کلکانی بسیج میساخت ، نادر شاه برای هفته ها دربازار قصه خوانی پشاور اقامت گزیده بود. درآنزمان پشاور و مناطق قبائلی ( که پسان ها نادربا روان آسوده وبدون کدام دغدغه یی درپشاور ماند، نیرو آماده کرد و ازهمان پشاورنقشه های جنگی و عملیات نبردرا تدارک کرد. اما زمانیکه نادر به قدرت رسید یکی از روشنفکران میهن، غلام محی الدین خان آ رتی زاده،از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادراز همان پشاوررزمد، مگر انگریز مجالش نداد ودر نزدیک بالاحصارپشاوربشکل نامعلومی کشته شد. درروند این دهه های پی درپی، آیا جوان در دبیرستان ویا دانشگاه کامیاب به خوانش این سرگذشت دردآور اما فخرآفرین آرتی زاده درتاریخ های سرکاری محمدزائیان شده است؟ هرگزنه! چون بیان سرگذشت آرتی زاده گز به گز نشان میدهد که تا به چه حد در سایه و همکاری انگریزان در بازار قصه خوانی پشاورنادر شاه به جهت گرفتن کابل به کارهایش آب وتاب بخشید. ان بود روش آشتی ناپذیر یک روستائی و کوهدامنی دربرابر روسان و انگریزان واین بود دو دسته خدمت گذاری یک درباری، در برابر آن دوقدرت یگانه. 6 : حبیب الله کلکانی که در کابل قدرت سیاسی بدست گرفت افراد شکست خورده غند شاهی را که بیشترشان از قندهاربودند وبطرفداری امان الله خان دربرابر حبیب الله رزمیده بودند تمجید کرد. آن افراد اسیررا « دشمنان با غیرت و نمک به حلال» خطابیده و وفاداری شانرا به شاه امان الله آفرین گفت . حبیب الله به هیچ یک ازاعضای آن غنداسیر آزار نرساند. اینگونه گفتار و کردار را گویند از خود گذری یعنی جوانمردی ! بر گردیم به گوشه دیگری از تاریخ : زمانیکه نادرخان بقدرت رسیدنخست سر شخصیت های برجسته کشورووفادار به امان الله را جداکرد. به گونه مثال : شاه محمد ولی خان دروازی که چهره شناخته شده ای سیاسی در سطح جهانی بود. با همکاری دووزیرسوگند خور فیض محمد زکریا و عبد الا حد خان وردک مایار محاکمه دروغین شده و پس از چندی به دار کشیده شد. ضربه آل یحیی بابدار کشیدن توقف نیافت ! پس از کشتن دروازی ، نادر و نادریان رفتندوهستی دروازی را مال حکومت خاندان خویش اعلام کردند. هان ! فشار اقتصادی را هم کمتر دانستند. به ابتکار دیگری دست زدند: دروازه های مکتب ها را به رخ کودکان دروازی بستند به امید اینکه دیگر سری درین خانواده بدخشی بالا نشود و استعدادی نروید. دوم مردی چون محمد گل مهمندرا که نه به فرهنگ کوهدامن میساخت و نه به رسوم سمت شمال احترام میگذاشت به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را ازکمر زین واز پا نعل و ازکله سر زند. نادر گذاشت که دست قبائلی های درون وبیرون مرز کشور به دامان دختران وزنان کوهدامن رسد وزن و فرزند کوهدامن به نام غنیمت حتی به آنسوی مرزجنوبی رسد. مگرشامگاه درکوهدامن به پایان نرسید. به قول رشتیا « قتل دستجمعی» مردمان کوهدامن بدست نیرو های قبائلی درشمال کشورانجام گرفت و درانبان نفرت، کوهدامنیان چکیده شدند. باچنین قتل ها و به غنیمت گیریهای دختران و زنان، نادرتخم نفاق وبد بینی رادر میان باشندگان میهن آگاهانه کشت نمود. این همه بیدادگریها درکوهدامن را نویسندگان نوشته های فرمایشی، تحت حاکمیت مرکزی حکومت نادرشاه،روا می پندارند. شگفتا ! نمی دانستم که روش دریدن انسان وسینه چاک نمودن آدمیان دلباخته های درمیان بعضی از کتب خوانان داشته است. این نوشته ها، بخاطریکه بستن ها، شکستن ها و کشتن های نادرشاه را درکوهدامن نمای قانونی داده باشد، گام دیگری به پیش میگذاردو ادعای بلند لالای میکنند که درآن ادعاها موازین پژوهش قالب بندی نشده است. ادعای که حتی با بک سند تاریخی پشتوانه داده نشده است: مقاومت کوهدامنیان در برابر ستم دستگاه نادری غیر مستقیم با واژه « اشرار» در نوشته های شان رنگ و پیوند میدهند. بیاد است که « اشرار » خطابی سوغات دولت های یک جانبه و بیگانه ای درزادگاه ما بوده است که بکار بردن این واژه خلق الله را آرزو داشتند بفریبند؟ یک کوهدامنی دو کوهدامنی ویا صد کوهدامنی درشمال کشور زیرچکش قرارنگرفته بود. سخن از تمام کوهدامن است. تمام باشندگان کوهدامن سرمه کوب گردیدند. آیا تمام باشندگان کوهدامن « اشرار» بودند؟ پیش از « اشرار» نگاری آ یا نویسندگان محترم درپای سخنان چند تن از کوهدامنیان موسپید، زندان دیده و زندگی بربادرفته نشسته و گذشته را پرسیده است ؟ ویا چه زیباست که پی دفاع سربسته ازآل یحیی چون گذشته، به رعیت وقعی قائل نشد؟ خاک بر دهنم. در اصل که اینگونه باید زمزمه می شد : « خود کوزه و خود کوزه گرو خود گل کوزه .» بقیه سرگذشت دردآور آدم افگن کوهدامنیان را به گفته پدران « مشت نمونه از خروار» به قلم بدست روزگار عبد الرشید بینش واگذارم که بیان دارد که چگونه در برابر دیدگانش پدر کوهدامنی اودر زندان ، برادر بزرگش در تیل داغ شکنجه شد! چگونه بینش در پیش مادر و در برابر نگاه های کودکانه اش، گوشواره های خواهر جوانش به امر افراد نادری کشیده شد! چگونه هستی بینش ها به جرم کوهدامنی بودن تاراج شد! ویا چگونه حق مکتب رفتن برای همیشه از بینش خوردسال گرفته شد! شاید دانستن اینگونه سرگذشت ها یاران را اندوه و قلم شانرا گریه آرد که آن کوهدامنیان که در شکنجه گاه نادر ویا تیغ تفنگ های قبائلیان مرزی برچه کوب گردیده بودند « اشرار» ویا یاغیان نبودند. آن کوهدامنیان انگبین آورانی بودند که فقط می خواستند آزادی انسانی خود را درکنار تاکستان های روستاه های شان از دست ندهند. بخاطر همین آرمان، آنان همدردی قوم صافی را باخود داشتند! آن کوهدامنیان که ایستادن را به سکوت ، پایداری را به بردگی و مردن را به بندگی شایسته انگاشتند، هر یک در جوانمردی حبیب الله بودند و درکاکه گی امیر حبیب الله. آن بود روش خود گذری یک جوان کوهدامنی در برابر افراد شکست خورده غند شاهی، و این بود ستمگاری نادرشاه در برابرمامورین امان الله و یورش وچپاول افراد قبائلی در کوهدامن برهبری نادر. 7 : زمانیکه حبیب الله در شهر کابل سنگر گرفت به پیمانی که روی قرآن پاک نموده بود پادشاه سه روزه کشور وبرادر امان الله ، عنایت الله خان، را آزار نرساند. به سوگندی که حبیب الله پاکدین روی کتاب پروردگار نموده بود حرمت گذاشت و عنایت الله خان را گذاشت که با فامیلش آسوده از ارگ خارج و کشور را ترک گوید. با چنین کاری، حبیب الله قرآن را از برای ضربه زدن حریفان سیاسی خود نفروخت و پیمان خود را در روی قرآن آفریدگار نشکست. اینگونه پیمان نگهداری خویشتن داری را دراوج قدرت، چکامه سرایان در گو می نامند بزرگمنشی و پاکدلی ! برمیگردیم به زمان دیگری از تاریخ : نادرشاه که قدرت سیاسی را در کابل بدست آورد برای به چنگ آوردن رقیب سیاسی اش، حبیب الله، به روی قرآن مهر نمود که اگر آن کوهدامنی تسلیم شود، او را آزار و گزند نخواهد رساند. حبیب الله مهر نادر را در قرآن ضمانت دانسته به کابل آمد. نادر سخن پروردگار را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آرد و خلاف پیمان و مهرش در کتاب آفریدگار، حبیب الله را بدست سران قبائل طرفدار خود سپرد و حبیب الله و یارانش در ارگ تیر باران گردیدند. و خلاف کرامت انسانی، جسد بی روان آن کوهدامنی از ارگ بروی خاک کش کشان به چمن حضوری برده شد و در چمن حضوری جسد تیر خورده و چنواری شده حبیب الله به دار کشیده شد. جسد خونبار وبی روان حبیب الله را برای روزها به دار گذاشتند به هدف اینکه چشمان همزبانان حبیب الله را سوزانده باشند. آن بود حرمت گذاری یک بی سواد کوهدامنی در برابر قرآن که امروز بنام« یچه سقو» پست و زبون شمرده میشود و این بود قرآن فروشی نادرشاه که تا هنوز هم در پاره از نگارش های اردتمندانه « زعیم» نامیده می شود ! با انهمه رویداد ها که دربالا آمد، نادر برازندگی هائی هم داشت که نمیتوان ازآن چشم پوشید. از آنجمله میتوان از پختگی اش در امور لشکری، زیرکی اش و تدبیرش نام برد. مگر روش کینه توزی، قوم پشتون را در برابر بقیه باشندگان میهن وسیله سیاسی ساخت، با انگریز ساخت و مجاهدین بخارا سرزد، پیمان شکستن و قرآن فروختن اوست که نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاریخ و نگارش مرد نامطلوب وغیر اعتمادجلوه میدهد. بااینکه حبیب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانیان ساخته نشده بود، گزارشات و رویداد هائی که در بالا آمد او را با نشان دادن جوانمردی و راست گوئی در مواقع خیلی حساس، نگینه واردر میان خیل امیران دو سده کشور می درخشاند. بیشتر ازین، رویداد های تاریخی بیان شده برخلاف نوشته های بعضی ها گواه میدهد که آن فرزند کوهدامن « دزد» وار و « دزد» گونه حکومت نکرد بل در زمان رهبری از خود قناعت به نفس، شیوه مردی، از زبان ( وزنان دشمنان) پاسداری، بی تعصبی، وفا به پیمان و حرمت به قرآن خدا بیادگار گذاشت. این شیوه های از خودگذری، قناعت پسندی، ساده زیستی، جوانمردی،چشم سیری و بی آلایشی حبیب الله است که بر کار کرد ها و کارنامه های بسی امیران محمدزائی چربی میکند. و در نتیجه، آن جوان کوهدامنی را حاشیه به متن تاریخ کاکه وار می جهد و آفتاب وار می درخشد. منابع: 1- لودویک آدمک ، ( رجال تاریخی و سیاسی افغانستان)، چاپ اتریش ، 1975 م. صص 155 - 156. حامد کرزی در سال 1958 در قند هار متولد گردیده و تحصیلا تش را در کابل بـــــه پایــــان رسانیده است. جهت تحصیلات عالی به هند رفت و در دانشگاهی در سمله در رشتة حقوق تا درجة ماستری درس خوانده است. پس از اشغال افغانستان توسط شوروی با فامیلش به امریکا رفت. تعدادی رستورانت های افغانی را بنا نهاد. در دوران جهاد با مجاهدین پیوست و از طرفداران جدی ظاهر شاه می باشد. بعد از پیروزی مجاهدین بحیث معین وزیر خارجه مقرر شد ولی با سیاست های مجاهدین در بسیاری ساحات موافق نبود و ازینرو کناره گیری نمود. با روی کار آ مدن طالبان وی کوشید که آنها را تشویق نماید تا قدرت را به ظاهر شاه بسپارند ولی موفق نگردید. پدر کلان و پدرش در دوران رژیم شاهی و جمهوری داود دارای پوست های بلند پایة بوده اند. پدرش در ماه جولای 1999 در کویته از طرف مخالفین یعنی طالبان به قتل رسید. پس ازحملات امریکا بر ضد طالبان در اوائل ماه اکتوبر 2001 ، کرزی در اواسط ماه اکتوبر طور مخفی به افغانستان داخل شده، کوشید تا در ولایت اروزگان مردم را بر ضد ظالبان تحریک نماید. هرگاه وی توسط طالبان دستگیر می شد ، او نیز به سر نوشت عبد الحق دچار می شد. نیرو های وی با همراهی گل آغا بتاریخ 7 دسمبر یعنی دو روز پس از امضای موافتنامة بن داخل شهر قندهار گردیدند فیض محمد کاتب { هزاره } فیض محمد فرزند سعید محمد و نواسه خــدا داد . در یک خانواده دهقان در دهکده زرد سنگ ولسوالی قره باغ ولایت غزنی در سال ( 1279 ق ) به دنیا آمد. علوم متداوله را در زاد گاهش نزد علما و فضلا محل و مسا جد قریه ا ش فرا گرفته و پس از حا د ثه خا نه جنگی د ر قره باغ رهسپار ولایت قندهارگردیده و در آن شهر به تحصیل پردا خت در سال ( 1305 ) دو باره به وطن بازگشت و تا سال ( 1310 ) بــه اکتساب علوم و دانش مصروف شد . بدین ترتیب کاتب در غزنی ، قندهار، لاهور وکابل به تحصیل پرداخته بود و به علوم مختلف دسترسی پیدا کـــــــــرده بود . کاتب بزبانهای دری ، پشتو ، عربی ، ا ردو و انگلیسی روان صحبت میکرد . کــاتب فاضل ، ادیب ، شخصیت روشنفکر و از جمله مشروطه خواهان اول بود که مدتی را در زندان ( شیرپور ) کابل به جرم روشنفکری و روشن نگری گذشتانده بود ، اما به اثر شناختی که حبیب الله خـان از زمان شهزادگی باوی داشت از حبس رها گردید . کاتب در سال ( 1320 ق ) توسط ا ستادش ملا محمد سرور اسحاق زا ئ که مشاور و نویسنده خـــاص دفتر سردار نصر الله خان بود به صفت تاریخ نویس به دربار امیر حبیب الله خان – ا ستخد ام شد برای این منظور اسناد دربار و مدارک تاریخی قابل دسترس و کتابهای لازم را در ا ختیار وی گذاشتند. کــاتب یکی از فرزندان قشر عامه و زحمتکش افغانستان و از فقیر ترین مردم ا ین سرزمین بود که به دربار راه یافت و علت آنهم لیاقت ، فهم ، دانـــــــای و ا خلاق و ا ز همه مهمتر وقوف به رموز نویسندگی و نگارندگی و تجربــــــــه علمی اش بود که کمتر کسی د ر آن وقت دارای چنین خلا قیت بود . کاتب حقیقتا نو یسنده پر کـــا ر و با حو صله و مورخ عالم و توانا بود و در محیط دربار حقایق و واقعیت ها را آ ن چنان با مهارت و زرنگی د ر زیر لفافه عبارات می آراست ثبت و نوشته میکرد که اقــــدام به این امر در آنروز در زیر چکمه های استبدادی امرای خـــــود کامه خیلی ها پر خطر و دور از امکان بـــــود اما وی با شجاعت و زرنگی خاصی دست بـــــــه این اقدام پر خطر زد ویک سلسله حقا یق نباید گفتنی د ر بار را بگونه مستند و مفصل درج و ثبت تـــاریخ کرد . کـه دراین حصه با متوجه شدن ا میران بعضا مورد خشم ، توهین و تحقیر امیران نیز واقع گردیدند . امـــــا کاتب روشنفکر و متعید رسالت نویسندگی را فدای جاه ، جلال ، درهم و دینار ننموده و پوینده و استوار در این آرمان مردمی خویش گامزن شدد . کاتب د ر اثر زحمات شبا روزی و ا ستعدا د فطری خویش کتاب ضخیمی را به نام ( تحفه الحبیب ) در دو جلد مشتمل بر وقایع عصر احمد شاه ا بدالی از سال ( 1160 ق ) تا سال ( 1297 ق ) نوشت و مجددا مامور شد که وقایع عهد امــارت امیر عبدالرحمان خان را به شمول اوضاع عصر امیر حبیب الله خان تا زمان خودش برشته تحریر درآورد . کـــــاتب نگارش تحفه الحبیب را بــــه قلم خوش خط و زیبای نستعلیق د ر ماه شوال ( 1322 ق ) در ( 885 صفحه ) به پایان رسانید که این کتــاب در آرشیف ملی افغانستان موجود است. وقایع تاریخی جلد دوم تحفه ا لحبیب ا ز سقوط امارت امیر محمد یعقوب خـــان و پایان جنگ دوم افغان و ا نگلیس در سال ( 1297 ق ) ختم می شود . کاتب کـــه نویسنده شجاع و توانمند بود با درنظر داشت هنر نویسندگی چنان به تحریر وقایع و حوادث تاریخی پرداخته است که از این حسن زیبایی و نویسندگی و هنرمندی که خود امیر حبیب الله خان شخصی با مطالع بود تمجید و تحسین نیز نموده است. همچنان وی به انتقاد های غیر علمی ناقدان بی مایه و بی سویه و حسودان جوابهای علمی و سنجیده نیز دا ده ا ست . ولی متاسفا نه کتـــاب تحفه الحبیب در اثر مخالفتهای عده از اشخاص صاحب غرض دربار اقبال چاپ نیافت . بنا امیر حبیب الله خان امر کرد این کتاب بطرز دیگری یعنی ( سرا ج التاریخ ) د ر آ ورده شود . لذا کاتب بــــــا سعی و تلاش کامل ا ز وقایع مشترک و مشابه تحفه الحبیب و سراج ا لتاریخ کتاب مهم و با ارزشی سراج ا لتواریخ را تا لیف نمود . کتـاب سراج ا لتاریخ نخستین کتاب ثبت و ضبط وقایع دولتی و حکومتی ا فغانستان شمرده می شود که توسط کـــاتب به رشته تحریر درآورده شد . یکی ا ز موارد این کتاب دراین امـــــــر نهفته است کــــه وی با شجاعت و شهامت بدون ترس و هراس ز یرکانه در هر جای آن به صراحت خیانت و رشوت ستانی مقامات دولتی و حکومتی را بیان داشته است که کاتب با تحریر این عبارات مورد نکوهش و سر زنش نیز واقع شده است . میتوانیم کـــــاتب را ( میرخواند ) مولف کتاب ( روضت ا لصفا ) عصر تیموریان به حساب آوری و همچنا ن ویرا بیهقی نیز میتوانیم بگویم طور که بیهقی خود می گفت : ( گر چه پرورده خاندان غزنویانم اما امانت تاریخ نگاری مرا وا می دارد که حقایق را بیا ن کنم ) با در نظرداشت همین امر کاتب هم در بیان حقایق تاریخی به شیوه خودش موففیت حاصل کرده بود. سر انجام این شخصیت بر جسته عـلم و فرهنگ و سیاست به اثر مریضی که عاید حالش بود چشم از جهان پوشید و به جاویدانه گان پیوست و جسد آن روز چهار شنبه 16 رمضان 1308 در شهر کــــابل بخاک سپرده شد . کاتب از میان مـردمش رفت اما آثار پر بـــــــار و فنا ناپزیراش که مایه افتخاری رهروان حق و عدالت است جاویدانه در بین ماست. استاد خلیلی استاد خليلي در سال ۱۲۹۳ خورشيدي در باغ شهر آراي كابل ديده به جهان گشود. در سنين طفوليت والدينش را از دست داد و در نيمه راه، تعليم را رها كرد. او سالهاي را در كابل، كوهستان و بلخ گذرانيد. استاد در پست هاي اساسي زيادي در دواير دولتي افغانستان در داخل و خارج از كشور كار كرد . در اوايل دهه بيست خورشيدي به حيث معاون دانشگاه كابل به كار گماشته شد. در سال ۱۳۳۰ رئيس مستقل رياست مطبوعات شد و در سال ۱۳۳۲ به حيث مشاور عالي سلطنتي در دربار محمد ظاهر شاه پذيرفته شد. در سالهاي نخستين دهه ۵۰ به عنوان سفير كبير مدتي در عربستان سعودي و سپس در عراق مصروف خدمت بود. استاد خليلي پس از كودتاي هفت ثور سفارت را ترك و مدتي در اروپا و امريكا به سر برد. اما عشق وطن و وطندار دير آنجا نگذاشتش. استاد پس از آن به پاكستان آمد و در كنار هزاران هموطن آواره اش، مسكن گزيد و در اين دوره آثار زيادي از وي به نشر سپرده شد. استاد خليلي در مجموع ۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه هاي مختلف هنر، ادب ، سياست، فلسفه و عرفان دارد كه بيشتر شان در داخل و خارج از كشور به طبع رسيده است. استاد خليلی نام صاحب مرتبتي در ميان فارسي زبانان كشور همسايه ايران نيز كسب كرده بود. چنانچه مقامات دانشگاهي و حلقه هاي ادبي آنكشور دوبار در طي سالهای ۱۳۳۵ و ۱۳۴۰ از استاد خليلي دعوت نمودند و استاد مورد استقبال فراوان حلقه هاي فرهنگي آن ديار قرار گرفت. استاد خليل الله خليلی در بهار ۱۳۶۶ خورشيدی در شهر اسلام آباد پاکستان چشم از جهان فرو بست و به جاویدانه گان پیوست. روح اش شاد باد سلطان محمد خندان هرات تقریباً مدت یک قرن یعنی از زمان سلطنت شاهرخ میرزا الی فوت سلطان حسین بایقرا مرکز و کانون صنایع جمیله بود. سلطان محمد خندان از آن ماموران هرات است که میتوان وی را در بوستان صنایع زیاب آن سامان گــــل سرسبد نامید. در اواخر قرن نهم هجری یعنی در زمان سلطان حسین بایقراء پا به عرصه وجود گذاشته و از مقدم او نگارستان معروف هرات رونق و شکوه تازه یافت. تحصیلات و تعلیمات ابتدائی و انتهائی خود را در علوم متداوله آن وقت نزد سلطانعلی مشهدی فرا گرفته و در خوشنویسی مهارت بی پایان یافت. وی در سال 930 هجری قمری که سنه اتمام حبیب السیر است حیات داشته در دهات هرات میزیسته است. ذوق سلطان محمد خندان در صنایع ظریفه تنها محمدود به خونویسی و شاعری نبود بلکه در موسیقی نیز دسترسی داشته و از جمله نی را ماهران و نیکو می نواخته. از تاریخ وفــــات وی چیزی در دست نیست . عبدالوهاب مددی عبدالوهاب مددی در سال 1318 خورشیدی در ولسوالی انجیل ولایت هرات باستان دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدائی را در مکتب سلطان غیاث الدین غوری هرات و متوسط را در مکتب ابن سینا و ثانوی را در مکتب تخنیک ثانوی به پایه اکمال رسانیده است . بعد با استفاده از یک بورس تحصیلی رهسپار کشور آلمان شد و تحصیلاتش را در شته رادیو و موسیقی غربی به پایه تکیل رسانید. مددی نخست بنام عبدالوهاب هراتی، بعد بنام رنجور و سپس با تخلص مددی به آواز خوانی آغاز کرد ـ مددی بعد از یک مدت کار و معلمی در مرکز تربیوی هوا شناسی بنابر علاقه خاص خود در شعبات مربوط رادیو افغانستان بکار آغاز کرد و بحیث عضو موسیقی رادیو و پرودیوسر موسیقی غربی رادیو به فعالیت هنری پرداخت . و بعد بحیث معاون مدیریت موسیقی رادیو و متعاقباً بحیث مدیر موسیقی افغانستان و مدیر موسیقی تلویزیون وظایف محوله را انجام داده است ـ محترم مددی در کشور های مختلفه سفر های زیادی را جهت اجرای کنسرت و اشتراک در سیمینار ها و کنفرانس ها انجام داده است . در سال 1978 میلادی در چهارمین سیمینار متخصیصن موسیقی آسیایی در کوریا در سال 1985 در کنفرانس اتحادیه های آهنگسازان در چکوسلواکیا و در سال 1990 در سمپوزیم بین المللی سالگرد بارید در شهر دوشنبه از طرف افغانستان شرکت کرده است. وی برای خود و دیگر خوانندگان رادیو افغانستان آهنگهای دلپذیر ساخته است. که در حدود یکصدو چهل آهنگ به آواز خودش ثبت شده است. مددی بنیانگذار برنامه منظم لایت جاز و کلاسیک غربی در رادیو افغانستان میباشد. مددی در خارج از افغانستان در جمهوری اتحادیه آلمان خدمت بزرگ و تاریخی را در معرفی آهنگ ها و آلات موسیقی بخشهایی از فرهنگ و هنر مردم افغانستان انجام داده است ـ بزرگترین و معروفترین اثر محترم مددی کتابی زیر عنوان سر گذشت موسیقی معاصر افغانستان که در تهران بچاپ رسیده است ، این کتاب جامع در حقیقت گنجینهء بی همتای هنری و تاریخی است که برای نخستین بار توسط یک هنر مند و پژوهشگر افغان راجع به جهان موسیقی ، موسیقی دانان ، سرایندگان و نوازنده گان آهنگهای محلی و فلکلوریک و کلاسیک در هر دو زبان ملی دری و پشتو با بیان ساده و روان برشته تحریر آمده و یک اثر بسیار عالی و ارزشمند را که در تاریخ هنر در افغانستان سابقه ندارد به علاقمندان ارائه داده است ـ با تاسف در دههای اخیر صد ها هنرمند محبوب و آزموده افغان چون عبدالوهاب مددی و امثال ایشان در اثر بربادی های وطن و جنگهای بی پایان خانمانسوز و فرار و هجرت و آوارگیها در سر زمینهای بیگانه و نا آشنا مواجه به مشقات گوناگون متواری شدند . چه بسا سازها که در هم شکست و چه بسا راز ها که نا گفته ماند ـ بناً محترم مددی ترک اشیانه کرده و فعلاً در کشور آلمان زندگی را سپری می نمایند. برایشان موفقیت و زندگی آرامی امید واریم مهری هروی مهری هروی یکی از سخنوران توانمند زبـــان دری در قرن نهم هجری است که در شهر باستانی هرات دیده به جهان هستی گشود. نــــــام اصلیش مهرالنساء و مشهور به مهری ، مهریه هراتیه و مهری هروی بوده و از شاعران شوخ طبع و ظریف هرات بشمار میرود. او ندیم و هم صحبت گوهر شاد بیگم بانوی دانشمند و همسر سلطان شــــــاهرخ میرزای تیموری بود. ملکه گـوهر شاد به او لقب زن فاضل و شیرین سخن داده بود. مهری هروی با مردی به نام عبدالعزیز ازدواج کـرد و شوهرش از طبیبان خاص شاهرخ میرزا فرزند امیر تیمور محسوب میشد. از آنجائیکه شوهرش پیر مــــــردی بیش نبود، مهری در مصاحبت گوهر شاد بود با مسعود ترخان خواهر زاده اش آشنا گردید و عاشق و دلباخته او شد. این عشق بزودی در بین آندو پهنه گسترد. گویند: روزی گوهر شاد بیگم در شاه نشین طبقه دوم قصر نشسته و مهری را به حضور خواست. از حسن اتفاق حکیم عبدالعزیز شـــــوهر مهری نیز از آن راه میگشت، گوهر شاد حکیم را نیز نزد خـــــود خواست، حکیم بنابر کبر سن و اینکه با سرعت نزد ملکه گــــوهر شاد می آمد، رفتارش ناموزون بود که موجب خنده او را فراهم کرد. او رو به مهری کرده پرسید؟ ......... مهری ، فی البدیهه اظهار داشت: مـــــرا بــــا تو سر یاری نمــــانـده ســـــر مهر و وفـــــــاداری نمـانده ترا از ضعف و پیری قوت و زور چنانــکه پـــــای برداری نمــــانده خانم صفورا که به محجوبه هروی مشهور است از جمله شاعر زنان افغان است که در گستره شعر دری سده حاضر از شهرت و آوازه زیادی بر خوردار می باشد ـ محجوبه هروی در سال 1285 هجری شمسی در بادغیس چشم به جهان گشود ـ وی دختر ابوالقاسم منشی از مردان فاضل و هنر دوست بود ـ مادر صفورا نیز زن با فضلیت بود که با زبان دری و عربی و همچنان فقه اسلامی آشنائی داشت ـ والدین محجوبه برای رشد و استعداد و تعلیم وی سعی زیادی به خرج دادند ـ متسفانه محجوبه هروی زندگی زناشوئی خوشبختی نداشته بود شوهرش میرزا غلام شخصی متعصب و خشنی بود که نازکی های احساسات شاعرانه محجوبه را نمی توانست بازتابی خوبی باشد ـ و این دلیل برآن گردیده بود که محجوبه هروی در انزواء بسر ببرد و نتوانست که تا زمانیکه شوهرش حیات داشت با دیگر حلقات فرهنگی که برای یک هنرمند لزوم بی بدیل است در ارتباط باشد ـ محجوبه هروی در نامه به مخفی بدخشی نوشته است ـ ـ ـ چقدر ناراحتم که چرا شاعر شدم و باز همسر یک مرد خودخواه و خودبین و متعصب شدام یک زن به من گفت بلبل و طوطی و مینا در قفس خوب ناله ها را موزون می سازند ـ اگر تو هوایی و صحرایی و شهری میشدی خوب شعر گفته نمی توانستی ـ می خواست که در محبس مرا تسلی دهد ـ ـ محجوبه هروی این شاعره با توان زبان دری در سال 1345 هجری شمسی در هرات چشم از دنیا بربست ملکه ثریا همسر شاه امان الله خان ثریا طرزی، دختر محمود طرزی در 24 نوامبر 1897 در دمشق بدنیا آمد و در سال 1912 میلادی با امان‌الله شاه ازدواج نمود. تبار ملکه ثریا به پاینده خان (-1800) و حاجی جمعه خان بارکزایی (1719-1771) می‌رسید. مساعی شاه امان الله و ثریا در انکشاف تعلیم و تربیه زنان در تاریخ افغانستان بی‌نظیر بود. در جنوری ١٩٢١ اولین مکتب دخترانه در تاریخ افغانستان در شهرکابل در ناحیه شهرآرا گشایش یافت این مکتب پنجاه نفر شاگرد داشت، شاگردان مرکب بودند از دختران خردسال و زنان جوان اسما رسمیه طرزی که در خارج از افغانستان تحصیل کرده بود اداره و تدریس این مکتب را به عهده داشت و همچنین یک تعداد معلمه های ترکی، آلمانی و هندی در آنجا تدریس می کردند. در همین سال به همت ثریا به نشر اولین مجله مخصوص زنان بنام "ارشاد نسوان" اقدام شد که مسئولیت آن نیز بعهده اسمارسمیه طرزی بود و اولین شماره آن در ١٧ مارچ ١٩٢١ به نشر رسید. این نشریه به شکل مجله یا هفته نامه تا سال ١٩٢۵ به نشر ادامه داد. ملکه ثریا در سال 1927 امان‌الله را در "سفر بزرگ" همراهی کرد. در این سفر این زوج از کشورهای ایران، ترکیه، شوروی، انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا، مصر و هندوستان بازدید کردند. این مسافرت شوق نوین‌سازی افغانستان را در این دو زنده ‌تر کرد و به هنگام بازگشت امان‌الله تشکیل یک لویه جرگه داد و به انتقاد از سنت‌گرایی رؤسای قبایل افغان پرداخت. انتقادات بسیاری از سوی مردم نسبت به بی‌حجابی ثریا و اینکه از وی عکس گرفته شده بود شیوع پیدا کرد. مجددی ها که از با نفوذ ترین خانواده های روحانی کابل بودند فتوای کفرشاه را بدست خط تقریبا چهارصد نفر از علمای دینی که عمدتاً از جانب انگلیس ها پول دریافت میکردند رسانیده و به ولایت جنوبی فرستادند که بدین وسیله مردم آنجا را بیشتر علیه شاه تحریک نموده، آتش شورش قبایلی را دامن زدند. این عوامل و رویدادهای دیگر به سرنگونی حکومت امان‌الله انجامید. درگذشت ثریا در 20 اپریل 1968 در سن هفتاد سالگی در رم ایتالیا اتفاق افتاد. مسعود سعد سلمان مسعود بن سعد بن سلمان بن لاهور، از قصيده سرايان نامدار دری زبان است. پدرش از عمال صاحب دستگاه و از مستوفيان مشهور دوره اول غزنوي است. مسعود از ابتداي جواني در دربار غزنويان بود و زماني كه سلطان ابراهيم غزنوي حكومت هندوستان را به پسرش سيف الدوله واگذار كرد، مسعود از مقربان سيف الدوله محمود غزنوي بود. پس از چندي كه سيف الدوله مغضوب پدر شد، خود و تمام نزديكانش از جمله مسعود سعد در زندان گرفتار شدند. مسعود هفت سال در قلعه "دهك" و "سو" و سه سال در قلعه "ناي" محبوس بود و در زندان از بهرامي نامي، نجوم و ستاره شناسي را آموخت. بالاخره به شفاعت عميد الملك ابوالقاسم خاص- از رجال دربار سلطان ابراهيم- از حبس آزاد شد و به لاهور بازگشت. در زمان سلطنت مسعود پسر ابراهيم، بونصر پارسي- كه از دوستان مسعود سعد و پيشكار امير عضدالدوله پسر مسعود و حاكم هند بود- كوشيد تا شاعر را به حكومت چالندر- يكي از نواحي لاهور- برساند. طولي نكشيد كه بونصر پارسي نيز مورد غضب سلطان واقع و گرفتار شد و مسعود سعد نيز در قلعه مرنج به مدت هشت سال محبوس گشت تا به شفاعت ثقه الملك طاهر بن علي مشكان- از رجال دربار مسعود- آزاد شد و به كتابداري كتابخانه سلطنتي گماشته شد و تا پايان عمر در اين كار بود. بدين ترتيب مسعود سعد 18 سال از بهترين سالهاي عمر را در زندان سپري كرد. ويژگي اشعار او: اشعارش بيشتر به سبك شعراي خراسان است. هنر او در قصائد "شكوائيه" و "حبسيه" است. در اين قصايد از رنجها و محنتهاي زندان و دوري از خانه و خانواده سخن رانده است و چون تمامي اين مصائب عينا بر او تحميل شده است، بيان او گرم و سوزناك و تاثير گذار است. مسعود از دو شاعر پارسي گو مايه دارد؛ پيوستگي جملات و روش منظم فردوسي را به ياد مي آورد و اساس تنظيم قصايد و ورود و خروج مقاصد را از عنصري وام گرفته است. ولي با اين وجود استدلالات سست و حصرهاي بي موقع و حشوهاي قبيح در ابياتش كم نيست. مسعود از علوم ادبي كاملا بهره مند بوده و از نجوم و حساب در اشعارش به خوبي بهره گرفته است. عوفي در لباب الالباب گفته است كه مسعود سعد سه ديوان داشته كه يكي به پارسي و ديگري به تازي و سومي به هندي است. از ديوان هندي او هيچ خبري نيست وليكن برخي از ابيات تازي او موجود است. ديوان پارسي او شانزده هزار بيت است و در پايان ديواش وصف سي روزه ماه، وصف ايام هفته و يك مثنوي در وصف نريمان سلطان عضدالدوله شيرزاد ديده مي شود. در باب اخلاق او بايد گفت كه مسعود محتشم زاده بود به همين دليل از كسي تقاضا نمي كرد و كسي را هجا نمي گفت و منت از هيچ كس نمي برد. سنايي غزنوي نيز ديوان او را جمع كرده است. وفات مسعود را برخي به سال 525 و برخي ديگر 515 و عمر او را در زمان فوت حدود هشتاد سال دانسته اند. میرک نقاش در اوسط قرن نهم هجری که عصر عروج و نهضت کامل صنایع ظریفه بود در هرات به دنیا آمد که بعد هــــــا آوازه استاد و شهرت هنروری او سراسر گیتی را فـــــرا گرفت این طفل بهزاد هروی بود کـــه اروپائیان رافائیل شرقش مینامند و آثــــار ارزشمند او امـــروز در موزه هــــای اروپا و امریکا مایه افتخار و سرافرازی مــاست. در حقیقت رشد و استعداد بهزاد از زحمت کشی های معلم و آموزگار حقیقی او سید روح الله میرک یکی از نقاشان بزرگ هرات بوده که در ماخذ و مدارک به القاب مختلف سید میرک و خواجه میرک و میرک نقاش ذکر شده است. سنه تولد سید روح الله نقاش که هراتی الاصل و از جمله سادات آن دیار است بدست نیامده و اوایل زندگانی او مانند حیات طفلی بهزاد بکلی مجهول مانده است. استاد میرک نیز در عصر درخشان سلطان حسین بایقرا میزیسته و نظر به ذوق و استعداد و صف ناپذیریکه در استاد کمال الدین بهزاد سراغ داشته به تعلیم و تربیت او همت گماشته است. بر طبق نگارش مولانا دوست محمد صاحب تذکره حالات هنروران ، استاد میرک هروی کتابدار سلطان حسین میرزا بوده و در صورتگری و نقاشی و تذهیب کاری ید طولا داشته است. علاوتاً خوش نویس نیز بوده است ، چنانچه هنگامیکه سلطان حسین به تعمیر مسجد جامع هرات پرداخت امیر علی شیر نوائی ،وزیر معروف و دانشمند او تحریر کتیبه مسجد را به این نقاش و استاد زبر دست وطن محول نمود و سید روح الله میرک کتیبه را بزودی تمام انجام داد. خلاصه استاد میرک هروی طبق اشاره بعضی مورخین مانند صاحب حبیب السیر و غیره در زمان تسلط محمد خان شیبای در هرات فوت کرده و در همانجا مدفون شده است. میرویس خان هوتکی میرویس مشهور به حاجی میر خان نیکه در سال 1673 م در یکی از قبیله های هوتکی غلجائی در قندهار تولد یافت ـ پدرش خالم خان و مادرش نازو دختر یکی از خان های عشیرهء توخی بود ـ میرویس سه برادر داشت بنامهای میر عبدالعزیز میر یحیی و عبدالقادر و هم وی دو پسر داشت بنامهای میر حسین و میر محمود و زوجه میرویس دختر جعفر خان از قبیله سدوزائی بود ـ میرویس در محیط شهر قندهار رشد و نمو کرد و دربار صفوی او را به کلانتری همان شهر گماشت و شاه صفوی ریاست او را در قبائیل غلجائی رسماً تصدیق نمود ـ میرویس خان تا سال 1709 م مشغول مذاکره و طرح یک قیام بود بلاخره در جرگه مخفی در منطقه مانجه در 20 میلی شمالشرق قندهار قرار قطعی اتخاذ گردید تا حکومت آزاد ملی تشکیل گردد و گرگین با سپاه اش معدوم شود ـ میرویس خان را در این جرگه به رهبری قوای ملی پذیرفتند در این جرگه سران روسای قبایل ابدالی ـ تاجیک ـ هزاره ازبک و بلوچ به شمول ملا های متنفذ بحیث یک قوای ملی متشکل گردیدند بدین ترتیب قیام ملی تاسیس شد ـ پس از زد و خورد و تاکتیک های سیاسی که به هدایت میرویس نیکه صورت گرفت گرگین و یاران ظالمش کشته شدند و طرح یک حکومت جدید که در واقع هسته تشکیل دولت سرتاسری آینده افغانستان بود ریخته شد ـ میرویس خان با دقت و احتیاط رفتار میکرد و با جنگ های شدید که با قشون ایران نمود توانست استقلال قندهار را در سال 1712 م اعلان نماید ـ میرویس خان نه تنها استقلال خود بلکه زمینه را چنان مساعد ساخت که جانشینان بعدی اش توانستند دولت صفوی را از پا در آورند و سلطنت خویش را در ایران اعلام بدارند ـ سر انجام میرویس خان در سال 1715 م در سن 41 سالگی چشم از جهان بست و وی را در شش کروهی شهر قندهار در قریه کوکران بخاک سپردن ـ گوشه ء ا زاولین بیانیه میرویس خان بعد از شکست گروگین در بین بزرگان قوم ـ ای قوم افغان از روی ایمان می گویم که از ین همه اقدامات مطلب من فقط و فقط آزادی شما بوده است زیرا آزادی آنچنان متاع و بی بهاست که برای حصول آن نیرنگها ضرور است مولانا جلال الدين محمد بلخي جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني خطيبي بکري بلخي معروف به مولوي يا ملاي روم يکي از بزرگترين عارفان افغاني و از بزرگترين شاعران درجه اول افغانستان بشمار مي رود. خانواده وي از خاندانهاي محترم بلخ بود و گويا نسبش به ابوبکر خليفه ميرسد و پدرش از سوي مادر دخترزاده سلطان علاءالدين محمد خوارزمشاه بود و به همين جهت به بهاءالدين ولد معروف شد. وي در سال 604 هجري در بلخ ولادت يافت. چون پدرش از بزرگان مشايخ عصر بود و سلطان محمد خوارزمشاه با اين سلسله لطفي نداشت، بهمين علت بهاءالدين در سال 609 هجري با خانواده خود خراسان را ترک کرد. از راه بغداد به مکه رفت و از آنجا در الجزيره ساکن شد و پس از نه سال اقامت در ملاطيه (ملطيه) سلطان علاءالدين کيقباد سلجوقي که عارف مشرب بود او را به پايتخت خود شهر قونيه دعوت کرد و اين خاندان در آنجا مقيم شد. هنگام هجرت از خراسان جلال الدين پنج ساله بود و پدرش در سال 628 هجري در قونيه رحلت کرد. پس از مرگ پدر مدتي در خدمت سيد برهان الدين ترمذي که از شاگردان پدرش بود و در سال 629 هجري به آن شهر آمده بود شاگردي کرد. سپس تا سال 645 هجري که شمس الدين تبريزي رحلت کرد جزو مريدان و شاگردان او بود. آنگاه خود جزو پيشوايان طريقت شد و طريقه اي فراهم ساخت که پس از وي انتشار يافت و به اسم طريقه مولويه معروف شد. خانقاهي در شهر قونيه بر پا کرد و در آنجا به ارشاد مردم پرداخت. آن خانقاه کم کم بدستگاه عظيمي بدل شد و معظم ترين اساس تصوف بشمار رفت و از آن پس تا اين زمان آن خانقاه و آن سلسله در قونيه باقي است و در تمام ممالک شرق پيروان بسيار دارد. جلال الدين محمد مولوي همواره با مريدان خود ميزيست تا اينکه در پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري رحلت کرد. وي يکي از بزرگترين شاعران افغانستان و يکي از مردان عالي مقام جهان است. در ميان شاعران خراسان شهرتش بپاي شهرت فردوسي، سعدي، عمر خيام و حافظ ميرسد و از اقران ايشان بشمار ميرود. آثار وي به بسياري از زبانهاي مختلف ترجمه شده است. اين عارف بزرگ در وسعت نظر و بلندي انديشه و بيان ساده و دقت در خضال انساني يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت بشمار ميرود. يکي از بلندترين مقامات را در ارشاد فرزند آدمي دارد و در حقيقت او را بايد در شمار اوليا دانست. سرودن شعر تا حدي تفنن و تفريح و يک نوع لفافه اي براي اداي مقاصد عالي او بوده و اين کار را وسيله تفهيم قرار داده است. اشعار وي به دو قسمت منقسم ميشود، نخست منظومه معروف اوست که از معروف ترين کتابهاي زبان فارسي است و آنرا "مثنوي معنوي" نام نهاده است. اين کتاب که صحيح ترين و معتبرترين نسخه هاي آن شامل 25632 بيت است، به شش دفتر منقسم شده و آن را بعضي به اسم صيقل الارواح نيز ناميده اند. دفاتر شش گانه آن همه بيک سياق و مجموعه اي از افکار عرفاني و اخلاقي و سير و سلوک است که در ضمن، آيات و احکام و امثال و حکايتهاي بسيار در آن آورده است و آن را بخواهش يکي از شاگردان خود بنام حسن بن محمد بن اخي ترک معروف به حسام الدين چلبي که در سال 683 هجري رحلت کرده است به نظم درآودره. جلال الدين مولوي هنگامي که شوري و وجدي داشته، چون بسيار مجذوب سنايي و عطار بوده است، به همان وزن و سياق منظومه هاي ايشان اشعاري با کمال زبردستي بديهه ميسروده است و حسام الدين آنها را مي نوشته. نظم دفتر اول در سال 662 هجري تمام شده و در اين موقع بواسطه فوت زوجه حسام الدين ناتمام مانده و سپس در سال 664 هجري دنباله آنرا گرفته و پس از آن بقيه را سروده است. قسمت دوم اشعار او، مجموعه بسيار قطوري است شامل نزديک صدهزار بيت غزليات و رباعيات بسيار که در موارد مختلف عمر خود سروده و در پايان اغلب آن غزليات نام شمس الدين تبريزي را برده و بهمين جهت به کليات شمس تبريزي و يا کليات شمس معروف است. گاهي در غزليات خاموش و خموش تخلص کرده است و در ميان آن همه اشعار که با کمال سهولت ميسروده است، غزليات بسيار رقيق و شيوا هست که از بهترين اشعار زبان فارسي بشمار تواند آمد. جلال الدين بلخي پسري داشته است به اسم بهاءالدين احمد معروف به سلطان ولد که جانشين پدر شده و سلسله ارشاد وي را ادامه داده است. وي از عارفان معروف قرن هشتم بشمار ميرود و مطالبي را که در مشافهات از پدر خود شنيده است در کتابي گرد آورده و "فيه مافيه" نام نهاده است. نيز منظومه اي بهمان وزن و سياق مثنوي بدست هست که به اسم دفتر هفتم مثنوي معروف شده و به او نسبت ميدهند اما از او نيست. ديگر از آثار مولانا مجموعه مکاتيب او و مجالس سبعه شامل مواعظ اوست. هرمان اته، خاور شناس مشهور آلماني درباره جلال الدين محمد بلخي (مولوي) چنين نوشته است: «به سال ششصد و نه هجري بود که فريدالدين عطار اولين و آخرين بار حريف آينده خود که ميرفت در شهرت شاعري بزرگترين همدوش او گردد، يعني جلال الدين را که آن وقت پسري پنجساله بود در نيشابور زيارت کرد. گذشته از اينکه (اسرارنامه) را براي هدايت او به مقامات عرفاني به وي هديه نمود با يک روح نبوت عظمت جهانگير آينده او را پيشگويي کرد. جلال الدين محمد بلخي که بعدها به عنوان جلال الدين رومي اشتهار يافت و بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين و در عين حال بزرگترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار گشت، پسر محمد بن حسين الخطيبي البکري ملقب به بهاءالدين ولد در ششم ربيع الاول سال ششصد و چهار هجري در بلخ به دنيا آمد. پدرش با خاندان حکومت وقت يعني خوارزمشاهيان خويشاوندي داشت و در دانش و واعظي شهرتي بسزا پيدا کرده بود. ولي به حکم معروفين و جلب توجه عامه که وي در نتيجه دعوت مردم بسوي عالمي بالاتر و جهان بيني و مردم شناسي برتري کسب نمود. محسود سلطان علاءالدين خوارزمشاه گرديد و مجبور شد بهمراهي پسرش که از کودکي استعداد و هوش و ذکاوت نشان ميداد قرار خود را در فرار جويد و هر دو از طريق نيشابور که در آنجا به زيارت عطار نايل آمدند و از راه بغداد اول به زيارت مکه مشرف شدند و از آنجا به شهر ملطيه رفتـند. در آنجا مدت چهار سال اقامت گزيدند؛ بعد به لارنده انتقال يافتند و مدت هفت سال در آن شهر ماندند. در آنجا بود که جلال الدين تحت ارشاد پدرش در دين و دانش مقاماتي را پيمود و براي جانشيني پدر در پند و ارشاد کسب استحقاق نمود. در اين موقع پدر و فرزند بموجب دعوتي که از طرف سلطان علاءالدين کيقباد از سلجوقيان روم از آنان بعمل آمد به شهر قونيه که مقر حکومت سلطان بود عزيمت نمود و در آنجا بهاءالدين در تاريخ هيجدهم ربيع الثاني سال ششصد و بيست و هشت هجري وفات يافت. جلال الدين از علوم ظاهري که تحصيل کرده بود خسته گشت و با جدي تمام دل در راه تحصيل مقام علم عرفان نهاد و در ابتداء در خدمت يکي از شاگردان پدرش يعني برهان الدين ترمذي که 629 هجري به قونيه آمده بود تلمذ نمود. بعد تحت ارشاد درويش قلندري بنام شمس الدين تبريزي درآمد واز سال 642 تا 645 در مفاوضه او بود. شمس الدين با نبوغ معجره آساي خود چنان تأثيري در روان و ذوق جلال الدين اجرا کرد که وي به سپاس و ياد مرشدش در همه غزليات خود بجاي نام خويشتن نام شمس تبريزي را بکار برد. هم چنين غيبت ناگهاني شمس، در نتيجه قيام عوام و خصومت آنها با علوي طلبي وي که در کوچه و بازار قونيه غوغائي راه انداختند و در آن معرکه پسر ارشد خود جلال الدين يعني علاءالدين هم مقتول گشت. مرگ علاءالدين تأثيري عميق در دلش گذاشت و او براي يافتن تسليت و جستن راه تسليم در مقابل مشيعت، طريقت جديد سلسله مولوي را ايجاد نمود که آن طريقت تا کنون ادامه دارد و مرشدان آن همواره از خاندان خود جلال الدين انتخاب مي گردند. علائم خاص پيروان اين طريقت عبارتست در ظاهر از کسوهً عزا که بر تن مي کنند و در باطن از حال دعا و جذبه و رقص جمعي عرفاني يا سماع که بر پا ميدارند و واضع آن خود مولانا هست. و آن رقص همانا رمزيست از حرکات دوري افلاک و از رواني که مست عشق الهي است. و خود مولانا چون از حرکات موزون اين رقص جمعي مشتعل ميشد و از شوق راه بردن به اسرار وحدت الهي سرشار مي گشت؛ آن شکوفه هاي بي شمار غزليات مفيد عرفاني را ميساخت که به انظمام تعدادي ترجيع بند و رباعي ديوان بزرگ او را تشکيل ميدهد. بعضي از اشعار آن از لحاظ معني و زيبايي زبان و موزونيت ابيات جواهر گرانبهاي ادبيات جهان محسوب ميشود. اثر مهم ديگر مولانا که نيز پر از معاني دقيق و داراي محسنات شعري درجه اول است، همانا شاهکار او کتاب مثنوي يا به عبارت کامل تر "مثنوي معنوي" است. در اين کتاب که شايد گاهي معاني مشابه تکرار شده و بيان عقايد صوفيان بطول و تفضيل کشيده و از اين حيث موجب خستگي خواننده گشته است. آنچه به زيبايي و جانداري اين کتاب اين کتاب مي افزايد، همانا سنن و افسانه ها و قصه هاي نغز و پر مغزيست که نقل گشته. الهام کنند مثنوي شاگرد محبوب او "چلبي حسام الدين" بود که اسم واقعي او حسن بن محمد بن اخي ترک، است. مشاراليه در نتيجه مرگ خليفه (صلاح الدين زرکوب) که بعد از تاريخ 657 هجري اتفاق افتاد، بجاي وي بجانشيني مولانا برگزيده شد و پس از وفات استاد مدت ده سال بهمين سمت مشغول ارشاد بود تا اينکه خودش هم به سال 683 هجري درگذشت. وي با کمال مسرت مشاهده نمود که مطالعه مثنوي هاي سنائي و عطار تا چه اندازه در حال جلال الدين جوان ثمر بخش است. پس او را تشويق و ترغيب به نظم کتاب مثنوي کرد و استاد در پيروي از اين راهنمايي حسام الدين دفتر اول مثنوي را بر طبق تلقين وي برشته نظم کشيد و بعد بواسطه مرگ همسر حسام الدين ادامه آن دو سال وقفه برداشت. ولي به سال 662 هجري استاد بار ديگر بکار سرودن مثنوي پرداخت و از دفتر دوم آغاز نمود و در مدت ده سال منظومه بزرگ خود را در شش دفتر به پايان برد. بهترين شرح حال جلال الدين و پدر و استادان و دوستانش در کتاب مناقب العارفين تأليف شمس الدين احمد افلاکي يافت ميشود. وي از شاگردان جلال الدين چلبي عارف، نوهً مولانا متوفي سال 710 هجري بود. همچين خاطرات ارزش داري از زندگي مولانا در "مثنوي ولد" مندرج است که در سال 690 هجري تأليف يافته و تفسير شاعرانه ايست از مثنوي معنوي. مؤلف آن سلطان ولد فرزند مولاناست، و او به سال 623 هجري در لارنده متولد شد و در سال 683 هجري به جاي مرشد خود حسام الدين بمسند ارشاد نشست و در ماه رجب سال 712 هجري درگذشت. نيز از همين شخص يک مثنوي عرفاني بنام "ربابنامه" در دست است.» از شروح معروف مثنوي در قرنهاي اخير از شرح مثنوي حاج ملا هادي سبزواري و شرح مثنوي شادروان استاد بديع الزمان فروزانفر که متأسفانه بعلت مرگ نابهنگام وي ناتمام مانده و فقط سه مجلد مربوط به دفتر نخست مثنوي چاپ و منتشر شده است. و همچنين شرح مثنوي علامه محمد تقي جعفري تبريزي بايد نام برد. عابدين پاشا در شرح مثنوي اين دو بيت را به جامي نسبت داده که درباره جلال الدين رومي و کتاب مثنوي سروده: آن فـريــدون جــهـــان مــعــنـــوي بس بود برهان ذاتش مثنوي من چه گويم وصف آن عالي جناب نيست پيغمبر ولي دارد کتاب شيخ بهاءالدين عاملي عارف و شاعر و نويسنده مشهور قرن دهم و يازدهم هجري درباره مثنوي معنوي مولوي چنين سروده است: من نمي گويم که آن عالي جناب هست پيغمبر، ولي دارد کتاب مـثــنــوي او چــو قــرآن مــــدل هادي بعضي و بعضي را مذل ميگويند روزي اتابک ابي بکر بن سعد زنگي از سعدي مي پرسيد: "بهترين و عالي ترين غزل زبان فارسي کدام است؟"، سعدي در جواب يکي از غزلهاي جلال الدين محمد بلخي (مولوي) را ميخواند که مطلعش اين است: هر نفس آواز عشق ميرسد از چپ و راست ما بفلک ميرويم عزم تماشا کراست اکنون چند بيت از مثنوي معنوي مولوي به عنوان تبرک درج ميشود: يـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا يـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی سينه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی قند تـوئی , زهر تـوئی , بيش ميازار مـرا حجره خورشيد تـوئی , خانـه ناهيـد تـوئی روضه اوميد تـوئی , راه ده ای يار مـرا روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در يـوزه تـوئی آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده اين بار مـرا دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا اين تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی راه شـدی تا نبـدی , اين همه گفتار مـرا ******* مرده بدم زنده شدم ، گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم ديده سيرست مرا ، جان دليرست مرا زهره شيرست مرا ، زهره تابنده شدم گفــت که : ديوانه نه ، لايق اين خانه نه رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم گفــت که : سرمست نه ، رو که از اين دست نه رفتم و سرمست شدم و ز طرب آکنده شدم گفــت که : تو کشته نه ، در طرب آغشته نه پيش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم گفــت که : تو زير ککی ، مست خيالی و شکی گول شدم ، هول شدم ، وز همه بر کنده شدم گفــت که : تو شمع شدی ، قبله اين جمع شدی جمع نيم ، شمع نيم ، دود پراکنده شدم گفــت که : شيخی و سری ، پيش رو و راه بری شيخ نيم ، پيش نيم ، امر ترا بنده شدم گفــت که : با بال و پری ، من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم گفت مرا دولت نو ، راه مرو رنجه مشو زانک من از لطف و کرم سوی تو آينده شدم گفت مرا عشق کهن ، از بر ما نقل مکن گفتم آری نکنم ، ساکن و باشنده شدم چشمه خورشيد توئی ، سايه گه بيد منم چونک زدی بر سر من پست و گدازنده شدم تابش جان يافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم ، دشمن اين ژنده شدم صورت جان وقت سحر ، لاف همی زد ز بطر بنده و خربنده بدم ، شاه و خداونده شدم شکر کند کاغذ تو از شکر بی حد تو کامد او در بر من ، با وی ماننده شدم شکر کند خاک دژم ، از فلک و چرخ بخم کز نظر و گردش او نور پذيرنده شدم شکر کند چرخ فلک ، از ملک و ملک و ملک کز کرم و بخشش او روشن و بخشنده شدم شکر کند عارف حق کز همه بر ديم سبق بر زبر هفت طبق ، اختر رخشنده شدم زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم يوسف بودم ز کنون يوسف زاينده شدم از توا م ای شهره قمر ، در من و در خود بنگر کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان کز رخ آن شاه جهان فرخ و فرخنده شدم ***** ای عاشقان , ای عاشقان من خاک را گوهر کنم وی مطربان , وی مطربان دف شما پر زر کنم باز آمدم , باز آمدم , از پيش آن يار آمدم در من نگر , در من نگر , بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم , شاد آمدم , از جمله آزاد آمدم چندين هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم آنجا روم , آنجا روم , بالا بدم بالا روم بازم رهان , بازم رهان کاينجا بزنهار آمدم من مرغ لاهوتی بدم , ديدی که ناسوتی شدم دامش نديدم ناگهان در وی گرفتار آمدم من نور پاکم ای پسر , نه مشت خاکم مختصر آخر صدف من نيستم , من در شهوار آمدم ما را بچشم سر مبين , ما را بچشم سر ببين آنجا بيا , ما را ببين کاينجا سبکسار آمدم از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم من گوهر کانی بدم کاينجا بديدار آمدم يارم به بازار آمدست , چالاک و هشيار آمدست ورنه ببازارم چه کار ويرا طلب کار آمدم ای شمس تبريزی , نظر در کل عالم کی کنی کندر بيابان فنا جان و دل افکار آمدم ***** اندک اندک جمع مستان می رسنـــد اندک اندک می پرستان می رسنـــد دلنوازان ناز نازان در ره اند گلعذاران از گلستان می رسنـــد اندک اندک زين جهان هست و نيست نيستان رفتند و هستان می رسنـــد جمله دامنهای پر زر همچو کان از برای تنگ دستان می رسنـــد لاغران خسته از مرعای عشــق فربهان و تندرستان می رسنـــد جان پاکان چون شعاع آفتــاب از چنان بالا بپستان می رسنـــد خرم آن باغی که بهر مريــمان ميوه های نو ز مستان می رسنـــد اصلشان لطفست و هم واگشت لطف هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد ***** دل من کار تــو دارد , گل گلنار تــو دارد چه نکوبخت درختی که برو بار تــو دارد چه کند چرخ فلک را ؟ چه کند عالم شک را ؟ چو بر آن چرخ معانی مهش انوار تــو دارد بخدا ديو ملامـت برهد روز قيامت اگر او مهر تــو دارد , اگر اقرار تــو دارد بخدا حور و فرشته , بدو صد نور سرشته نبرد سر , نپرد جان , اگر انکار تــو دارد تو کيی ؟ آنک ز خاکی تو و من سازی و گويی نه چنان ساختمت من که کس انکار تــو دارد ز بلا های معظم نخورد غم , نخورد غم دل منصور حلاجی , که سر دار تــو دارد چو ملک کوفت دمامه بنه ای عقل عمامه تو مپندار که آن مه غم دستار تــو دارد بمر ای خواجه زمانی , مگشا هيچ دکانی تو مپندار که روزی همه بازار تــو دارد تو از آن روز که زادی هدف نعمت و دادی نه کليد در روزی دل طرار تــو دارد بن هر بيح و گياهی خورد رزق الهی همه وسواس و عقيله دل بيمار تــو دارد طمع روزی جان کن, سوی فردوس کشان کن که ز هر برگ و نباتش شکر انبار تــو دارد نه کدوی سر هر کس می راوق تــو دارد نه هران دست که خارد گل بی خار تــو دارد چو کدو پاک بشويد ز کدو باده برويد که سر و سينه پاکان می از آثار تــو دارد خمش ای بلبل جانها که غبارست زبانها که دل و جان سخنها نظر يار تــو دارد بنما شمس حقايق تو ز تبريز مشارق که مه و شمس و عطارد غم ديدار تــو دارد ****** شمس و قمرم آمد , سمع و بصرم آمد وان سيم برم آمد وان کان زرم آمد مستی سرم آمد نور نظرم آمد چيز دگر ار خواهی چيز دگرم آمد آن راه زنم آمد , توبه شکنم آمد وان يوسف سيمين بر , ناگه ببرم آمد امروز به از دينه , ای مونس ديرينه دی مست بدان بودم , کز وی خبرم آمد آنکس که همی جستم , دی من بچراغ او را امروز چو تنگ گل , بر رهگذرم آمد دو دست کمر کرد او , بگرفت مرا در بر زان تاج نکورويان نادر کمرم آمد آن باغ و بهارش بين , وان خمر خمارش بين وان هضم و گوارش بين چون گلشکرم آمد از مرگ چرا ترسم کو آب حيات آمد وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد امروز سليمانم کانگشتريم دادی وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم يارب چه سعادتها که زين سفرم آمد وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم وقتست که بر پرم چون بال و پرم آمد وقتست که در تابم چون صبح درين عالم وقتست که بر غرم چون شير نرم آمد بيتی دو بماند اما , بردند مرا , جانا جايی که جهان آنجا بس مختصرم آمد عبدالرحمن جامي مينويسد: « بخط مولانا بهاءالدين ولد نوشته يافته اند که جلال الدين محمد در شهر بلخ شش ساله بوده که روز آدينه با چند کودک ديگر بر بامهاي خانه هاي ما سير ميکردند. يکي از آن کودکان با ديگري گفته باشد که بيا تا از اين بام بر آن بام بجهيم. جلال الدين محمد گفته است: اين نوع حرکت از سگ و گربه و جانوارن ديگر مي آيد، حيف باشد که آدمي به اينها مشغول شود، اگر در جان شما قوتي هست بيائيد تا سوي آسمان بپريم. و در آن حال ساعتي از نظر کودکان غايب شد، فرياد برآوردند، بعد از لحظه اي رنگ وي ديگرگون شده و چشمش متغير شده باز آمد و گفت: آن ساعت که با شما سخن مي گفتم ديدم که جماعتي سبز قبايان مرا از ميان شما برگرفتند و بگرد آسمان ها گردانيدند و عجايب ملکوت را به من نمودند؛ و چون آواز فرياد و فغان شما برآمد بازم به اين جايگاه فرود آوردند.» و گويند که در آن سن در هر سه چهار روز يکبار افطار مي کرد. و گويند که در آن وقت که (همراه پدر خود بهاءالدين ولد) به مکه رفته اند در نيشابور به صحبت شيخ فريد الدين عطار رسيده بود و شيخ کتاب اسرارنامه به وي داده بود و آن پيوسته با خود مي داشت..... فرموده است که: مرغي از زمين بالا پرد اگر چه به آسمان نرسد اما اينقدر باشد که از دام دورتر باشد و برهد، و همچنين اگر کسي درويش شود و به کمال درويشي نرسد، اما اينقدر باشد که از زمره خلق و اهل بازار ممتاز باشد و از زحمتهاي دنيا برهد و سبکبار گردد..... يکي از اصحاب را غمناک ديد، فرمود همه دل تنگي از دل نهادگي بر اين عالم است. مردي آنست که آزاد باشي از اين جهان و خود را غريب داني و در هر رنگي که بنگري و هر مزه يي که بچشي داني که به آن نماني و جاي ديگر روي هيچ دلتنگ نباشي. و فرموده است که آزاد مرد آن است که از رنجانيدن کس نرنجد، و جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانيدن را نرنجاند. مولانا سراج الدين قونيوي صاحب صدر و بزرگ وقت بوده، اما با خدمت مولوي خوش نبوده. پيش وي تقرير کردند که مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب يکي ام؛ چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بي حرمتي کند. يکي را از نزديکان خود که دانشمند بزرگ بود فرستاد که بر سر جمعي از مولانا بپرس که تو چنين گــفـته اي؟ اگر اقرار کند او را دشنام بسيار بده و برنجان. آن کس بيامد و بر مولانا سؤال کرد که شما چنين گفته ايد که من با هفتاد و سه مذهب يکي ام؟! گفت: گفته ام. آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد، مولانا بخنديد و گفت: با اين نيز که تو مي گويي هم يکي ام. آنکس خجل شده و باز گشت. شيخ رکن الدين علاءالدوله سمناني گفته است که مرا اين سخن از وي به غايت خوش آمده است. از وي پرسيدند که درويش کي گناه کند؟ گفت: مگر طعام بي اشتها خورد که طعام بي اشتها خوردن، درويش را گناهي عظيم است. و گفته که در اين معني حضرت خداوندم شمس الدين تبريزي قدس سره فرمود که علامت مريد قبول يافته آنست که اصلا با مردم بيگانه صحبت نتواند داشتن و اگر ناگاه در صحبت بيگانه افتد چنان نشيند که منافق در مسجد و کودک در مکتب و اسير در زندان. و در مرض اخير با اصحاب گفته است که: از رفتن من غمناک مشويد که نور منصور رحمهالله تعالي بعد از صد و پنجاه سال بر روح شيخ فريدالدين عطار رحمةالله تجلي کرد و مرشد او شد، و گفت در هر حالتي که باشيد با من باشيد و مرا ياد کنيد تا من شما را ممد و معاون باشم در هر لباسي که باشم. مولانا محمد جامی مـــولانا محمد جامی برادر حضرت مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی عــــارف و شاعر مشهور کشور بود. تاریخ تولدش در دست نیست، و در حیات جامی و در سال 877 هجری قمری از دنیا رفت و در تخت مزار حضرت سعد الدین کـــــاشغری در هرات دفن شد. مولانا محمد از شاعران درویش مشرب و وارسته زمان خود بوده طبع بلند داشته و اشعار نیکو سروده است چنانچه حضرت جامی که از مرگ برادر سخت دلتنگ شده ترکیب بندی پر درد و سوز به مرثیه وی سروده و غزلی از اشعار مولانا محمد را در آن ترکیب گنجانیده است. من بـــــوده از جـهان و گــــرامی بـرادری در مشرق کـــــمال درخــــشنده اختــــــری ز انسان برادری که در اطوار فضل و علم چــــــون او نزاد مــــــادر ایام دیگـــــــری در بــــوستــــان فضل ســـــرآینده بـلبـلـــی بر آسمــــــان عـــــلم درخـــــــشنده اختری خـــورشـید اوج فضل ( محمد ) که بر دوام پیش قـــــــدم زنور قــــــــدم داشت رهبری دردا حسرتـــــــا کـــــه ز باغ جــهان برفت ناخـــــورده از نهال کمالات خــــــود بـری یک شمه از شمــایل او گـــــــریبان کنـــــم جمع آید از مکــــــارم اخـــــلاق دفتـــــری چـــــــون او نـــــدیده دیـــــدهء ایـــام قرنها روشنـــدلــــی، دقیقه شنـــــاسی، سخنوری این نکته گوش دار کـــــه در گـــرانبهاست نظم بدیع اوست ولـــی حسب حـــال ماست ملا محب علی هروی ملا محب علی هراتی متخلص به هراتی از اساتید زمان و مشاهیر دوران و از خوشنویسان مشهور روزگار بود. پدرش ملا رستم علی از فضلای متبعر در علوم و فنون آن عهد بود و پسر خواهر بهزاد نقاش که از مفــــــاخر قرن نهم است. در آغاز در کتابخانه سلطنتی سلطان ابراهیم میرزا کتابدار بود و سایری از کتب مهم را به خط خود نوشت و بیشتر آنها را برای ابراهیم میرزا ترجمه میکرد. چون شهرهء آفاق گردید و آوازه اش بگوش شاه طهماسب اول ( 930 ـ 984) رسیــــد ملا محب علـــی را از هرات طلبید و در قــــزوین بحضور شاه مقرر گردید تا در کتابخانه شـــاهی به کتابت مشغول شـــود و همـــواره از طرف شاه و درباریان مــــورد الطاف گونــــاگون وتقع میگردید تـــا اینکــه عمرش بسر رسید و کتــاب زندگانیش درهــم ریخت و در سال 973 هجـــری شمسی وفــــات نمود. مولانا سلطان علی مولانا سلطان علی از خطاطان و خوشنویسان معروف هرات است که خطوط و آثار او مانند منیاتوری های بهزاد قیمت و اشتهار دارد اگر چه به مشهدی معروف است ولی تمام عمر او در شهر هرات به خدمت سلاطین آن ولا گذاشته است مرد پاکیزه سرشت و خوش صحبت بود و در زمان سلطان حسین بایقرا شهرت زیادی حاصل کرد در نگارستان هرات با استاد بهزاد همکار بود و او را یکی از دوستان مقرب این استاد می دانند چنانچه هر کتاب و نسخه ای را که به خط این استاد می نگریم با تصاویر شگفت بهزاد زینت شده است و آنچه را که بهزاد مصور کرده ضرور اثر خط سلطان علی در آن مشاهده می شود. این استاد از جمله ای هنروران بزرگ هرات بشمار می رود. گرچه زندگانی بشکل روشن معلوم نیست مگرمی توان به یقین گفت: سلطان علی در هرات نشو و نما یافته و اندر آنجا هم تعلیمات خود را فرا گرفته است. این مرد شهیر نتنها خطاط بلکه شاعر زبردست و عالم متبحری نیز بوده چنانه امیر علشیر نوایی در تذکره معروف خود از وی یاد کرده است. در تمام کتاب و ماخذ از سلطان علی ذکر شده مولف حبیب السیر میگوید: به وجاهت صورت و محاسن سیرت موصوف بود، در خط نسخ و تعلیق آن مقدار مهارت حاصل نمود که خطوط استادان متقدمین و متاخرین را منسوخ ساخت و در زمان خاقان منصور حسین بایقرا همواره بــــه اشارات آن حضرت و التماس امیر نظام الدین علــــی شیر بکتابت نسخ شریفه پرداخت و گــــاهی به نظم و اشعار نیز زبان می گشاد . سلطان علی در سنهء 900 هجری شمسی به قید حیات بوده است. بعضی تاریخ فوت او را 902 هجری شمسی، برخی 919 و 929 نگاشته اند. بهر حال عمر دراز طولانی داشته و متجاویز ازشصت سال عمر کرده است چنانچه خودش می گوید. مرا عمر شصت و دو شد بیش و کم هنــــوزم جـــــوان است مشکین قلم تــــوانم نـــــــوشتن خفـــــی و جلی نویسم کــــــــه العبد سلطان عـــــلی معلوم است که مولانا موصوف تا لحظات کهولت پیری دست از نوشتن نکشیده است . در حالت هنروران از او چنین تعریف شده: مولانا سلطان علی با وجود فضایل مثل شعر همواره فن ادوار و حسن اخلاق و اطوار خط نستعلیق را به سر حدی رسانید که از ابتدا این خط تا غایت هیچکس بدان نایز نگشته و به قدوم سعی بر آن وادی نگذاشته و نام نامیش یوماً فیوماً بر صحفه روز گار خواهد بود. سلطان علی شاگردان زیادی را تربیه کرد ودر اصول و قوانین رسم الخط نوشت. آثار و نسخه هائیکه از این استاد زبردست باقی مانده خیلی زیاد است و موزه های دنیا به آن زینت گردیده است. نادیا انجمن نادیا فرزند منشی عبدالباقی در ششم جدی سال 1359 خورشیدی، در یک خانواده متدین و روشنفکر درشهرهرات چشم بر هستی گشود.. او از پانزده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد، اما آغاز شاعری او، مصادف بود با اشغال شهر هرات توسط گروه بنیادگرای طالبان. طالبان، هر گونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی زنان و دختران افغان را ممنوع کرده بودند. نادیای نوجوان نیز، سالهای پر تب و تاب نوجوانی خود را در زیر سایه حاکمیت تندروهای طالبان گذراند. او در آن سالها که زنان بدون داشتن محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، در خانه به طور خصوصی درس می خواند و در جلسات خصوصی و مخفیانه ادبی هرات شرکت می کرد. نادیا انجمن از دست پرورده های کارگاه سوزن طلایی است. این کارگاه، در زمان حاکمیت طالبان، توسط شماری از فرهنگیان هرات ایجاد شده بود و در پوشش آموزش خیاطی به زنان، جلسات نقد ادبی و شعرخوانی دایر می کرد. با سقوط طالبان در سال 2001 میلادی، نادیا انجمن هم به ادامه تحصیل در مکتب پرداخت و بعد وارد دانشگاه هرات شد و در دانشکده ادبیات به تحصیل پرداخت. نادیا همانند مکتب در فاکولته نیز محصل ممتاز و شایسته ماند، و در طول هفت سمستر گذشتانده اش اول نمره عمومی دانشکده ادبیات و علوم بشری دانشگاه هرات بود و روز بروز به کامیابی های چشمگیری میرسید. چندین برگ شهادتنامه،‌ تقدیر نامه و تحسین نامه را چه از طریق دانشگاه و چه از انجمن ادبی هرات بدست آورده بود. نادیا انجمن در خزان 1382 با فرید مجید نیا که در یکی از شعب دانشگاه هرات به صفت کارمند ساده ایفای وظیفه می نمود ازدواج نمود. ازدواج او با این کارمندان دانشگاه هرات، سرفصل سرد زندگی نادیا بود. او که به عنوان استعدادی نوین به عرصه ی ادبیات و شعر پا نهاده بود. بعد از ازدواجی ناخواسته، به علت ممانعت شوهرش از شرکت در محافل ادبی و شعرخوانی که همیشه یکی از علایقش بود، محروم شده بود. این شاعر جوان سرانجام در 15 عقرب سال 1384 که فقط بیست و پنج سال از بهار زندگی اش می گذشت، نثار رخ در خاک کشید و به ابدیت پیوست. روحش شاد باد {علت مرگش، لت و کوب توسط شوهرش اعلام شد.} تعدادی از شاعران و نویسندگان افغان مرگ نادیا را یک ضایعه بزرگ فرهنگی در افغانستان نامیدند و اشعار او را در نوع خود بی نظیر میدانند. از نادیا انجمن دو مجموعه شعر به نامهای {گل دودی} و {یک سبد دلهره} برای ما به یادگار مانده است. اشعار وی ‌نغمه ای بود به یاد ماندنی و فراموش ناشدنی در نغمه سار هستی وجود هر فرد افغان،‌ و از آن فراتر هر انسانی که به فرهنگ و ادب دری عشق میورزد. اشعاری از نادیا انجمن نینواز اسمش فضل احمد، نام فاميلي اش زكريا و متخلص به نينواز، فرزند فيض محمد خان زكريا بود. پدرش وزير معارف دوران شاهي و در شعر’’فيض محمد كابلي‘‘ تخلص مي نمود. نينواز هنوز جوان بود كه در پهلوي درس و سبق، علاقه به نواختن آلات موسيقي(اكارديون، هرمونيه و طبله) و آواز خواني داشت و با استعداد ذاتي كه داشت، زود هم در اين فن رشد نمود. او در صنف 11 يا 12 ليسه استقلال بود، كه چهلمين سالگرد استرداد استقلال كشور را بطور فوق العاده جشن ميگرفتند. به وزارت معارف دستور داده شد كه هر ليسهء پايتخت در روز رسم گذشت معارف، گروپ ترانه خوانهاي خود را داشته باشد. ادارهء ليسه استقلال اين وظيفه را به نينواز سپرده بود. او براي شعر: (قوم افغان افتخار آسيا- عسكر سنگين وقار آسيا)، چنان كمپوزي ساخت و اين ترانه را بالاي شاگردان ليسه استقلال آنقدر پخته نموده بود، كه اگر در روز قضاوت و داوري در لوژ غازي ستوديوم در كنارِ پادشاه، حكميت و قضاوت بدوش مرحوم عبدالغفور خان برشنا نمي بود، بي ترديد گروپ ترانه خوانهاي ليسه استقلال درجه اول ميشدند، چونكه استاد برشنا كمپوز ترانه خوانهاي ليسه نجات را خود ساخته و با آنها مشق و تمرين نموده بود و در هنگام داوري، رأي بر مقام اول ليسه نجات داده بود. فضل احمد زكريا ’’نينواز‘‘، ليسه استقلال را به پايان رسانيده بعدا" شامل پوهنتون كابل در فاكولتهء حقوق و علوم سياسي شده بود و بعد از فراغت از پوهنتون، در وزارت خارجه وظيفه اجرا مي نمود. با وجوديكه در سفر هاي رسمي و دپلوماتيك، شرايط برايش ميسر بود كه در خارج زندگي نمايد، مگر او وطنش را برابر جانش دوست داشت و آرزوي پاك داشت كه در پهلوي ماموريت رسمي، در پرورش استعداد هنري جوانان افغانستان در رشتهء هنر آواز خواني خدمت نمايد، خدمت بي پاداش و صادقانه. نينواز با ساختن كمپوز هاي دلنشين و تصنيف ها و ترانه هاي نازنين، شاگردانش را تا به سكوي افتخار و شهرت نمي رسانيد، آرام نمي گرفت. وقتي مرحوم عبدالرحيم ساربان نزدش آمد و برايش خواندن هاي: ’’من نينوازم، شبهاي هجران، ني مي نوازم...‘‘ و يا’’خورشيد من كجايي؟، سرد است خانهء من...‘‘ و يا’’شد ابر ها ره پاره، چشمك بزن ستاره، از من مكن كناره...‘‘ را ساخت، ديگر ساربان با صداي سحر آميزش محبوب قلبها و عاشقها شده بود و شيفته گانِ آوازِ او نه تنها جوانان شوريده بودند، بلكه پيران صاحبدل نيز گوش به آواز ساربان مي دادند. و هنگاميكه خانم فريده مهوش، زانوي شاگردي به مقام هنر نينواز زد، نينواز به او قول داد كه تا بمرحلهء استاديش نرساند، از سعي به اين هدف دريغ نمي نمايد. و با كمپوز ها و ترانه هاي نينواز، مهوش استاد شد. البته انكار استعداد و صداي دلپذير اين خانم وطنپرست را نيز ناديده نميتوان گرفت، كه خداي عمر و هنرش را از مردمش نگيرد. ميگويند مهوش آنقدر انسان با پاس است، كه در هنگام استاديش، نينواز دستانِ او را ميبوسيد. زهي افتخار به استاد مهوش و زهي افتخار به هنر نينواز و خدمات صادقانهء او اندرين راه! و خوب بياد است كه وقتي نينواز، جوان بلند قامت ديگر را كه اصلا" قاري قرآن شريف بود، به شاگردي گرفت، كه او غلام سخي حسيب بود و وقتي آزمايش كرد گفت، در صداي تو بركت آيات قرآن است و برايش كمپوز و خواندن قالين باف را ساخت: (بيا بريم قالين ببافيم سوي آقچه، تخته تخته، پارچه پارچه، قالين هاي سرخ و سفيد، براي يارِ برگ بيد...) و چون اين شاگردش نيز بدلش خواند، همرديف با تخلص خود برايش لقب’’دلنواز‘‘ را گذاشت كه بعدا" آن حسيب شد دلنواز، و دلنواز هم اگر هنر خواندن را در نيمه راه به علت ازدواج رها نميكرد، با استعداد و افسونگري آوازي كه داشت، شهرتش به بيرون مرزها ميرسيد. و اما شاگردِ ديگرش كه تا با نبودِ خودش با نينواز بود، يعني احمد ظاهر شهيد چنان از فيض هنر كمپوز ها و تصنيف هاي دلنواز بهره برد، كه حديث و آوازهء شهرتش مرز ها را شكست و نه تنها تا امروز محبوب قلبهاي افغانها است، بلكه تاجكيان، ايرانيان و قفقازيان نيز در ترانه ها و هر بيت و آوازش، درد و هم عشق خود را مي يابند. از همين خاطر است كه شاعران زياد تاجيك در زمان حيات شهيد احمد ظاهر، تصنيف و شعر خود را افتخارانه به او ميفرستادند و خواهش مي نمودند كه شعر هاي آنها را در لابلاي موسيقي با صداي افسونگرش بخواند. از همين بابت در تاجكستان مجسمهء او را ساخته اند. همه ساله در روز تولد و در سالگردِ نبودِ او محافل ياد و بودش را گرامي ميدارند و با دريغ كه در وطن اصلي اش هنوز قبر شكستهء او را كسي ترميم ننموده است و از ياد و بودش و از علت اصلي نبودش و استادش نينواز، خبري نيست كه نيست. و شاگردان ديگر نينواز احمد ولي، هنگامه، سلما، سيما ترانه، مرحوم اكبر رامش و ديگران كه هر كدام بجاي خود و بهنگام خود و به علاقمندان خاص خود مقام والا را داشتند و دارند. اضافه پردازي نخواهد بود و سخن حق و بجا هم خواهد بود، كه اگر احمد ظاهر تا امروز جاي در دلهاي مردم كشور ما و در قلبهاي مردمان تاجيك زمين و قفقاز زمين دارد، نيمه افتخار آن در كمپوز ها و ترانه ها و تصنيف هايست كه نينواز براي اين شاگرد بي بديلش از دل و جان ساخته و ارزياني نموده. پس از ناپديد شدن نينواز از صحنهء زندگي، منزل او به نشانهء همدردي از دوستان و عزيزانِ او و خانمش، پُر و خالي ميشد و هر يك آمادگي شانرا براي انجام خدمتي به خانوادهء او ابراز مي داشتند، اما مرديكه رنج فقدان او را كشيد و پيوسته كمر خدمت را در راهِ رفاه و آسايش خانواده بست، فضل حق بود كه هرگاهي نامي از نينواز بميان ميآمد، اشك از چشمان غمديده اش جاري ميشد، گلويش را عقدهء تلخي مي فشرد، آه ميكشيد، سر زانوي غم مي نهاد و در گوشهء مي خزيد و مي گريست: اين مرد همان دكاندار فقير جادهء ميوند بود كه نينواز در هر ماه قسمتي از معاش خود را به دخلِ او ميريخت. فضل الحق تا روزيكه خانوادهء نينواز در وطن بود، در خدمتِ آنها بود و خود و زندگاني خانوادگي خود را مديون نينواز مي دانست. تا جائيكه آگاهي دارم، خانم نجيب و شريف نينواز(عاليه) بياد شوهر نامدارش، با سحر دخترش و حارث پسرش در ايالت ويرجينيا زندگي دارند. در قدرداني و وصف و ستايش از هنر و آواز نينواز، شاعران و نويسندگانِ چند قلم بدست گرفته اند و چيز هاي در خورِ مقام هنري و انساني او سروده اند. از جمله استاد خليل الله خليلي، جناب حامد نويد و ارادتمندانِ ديگر در سال 1346 خورشيدي، هنگاميكه نينواز سكرتر اول سفارت كبراي افغاني در انقره بود و استاد خليلي هم سمتِ سفير كبير را داشت، شبي در محفل ادبي و روحاني، شعر (باغبان و خزان ) را خواند، كه نشر آن متأسفانه از حوصلهء اين مختصر بدور است./ نگاهی مولانا حــــاجی علی نگاهی از مشاهیر بزرگ و خطاطان هــــرات است ، شخص بسیار نامور و محترم بـــــوده درزمــــان سلطان حسین بایقرا زندگـــــی میکرد و محــــل سکونت او در شهر هـــرات به محله مقربان واقع داشت. چــــون صنعتگر ماهر و شـــــاعر خوش طبعی بود امیر علــــــی شیر نوائی او را بسیار دوست و عزیز میداشت چنانچــــه از جملهء کـــاتبان و خــــوشنویسان رسمـــــی خط خراسان بود از جمله خطوط مختلفه خط نستعلیق را خیلـــی خوب می نــــوشت و روش خطش بسیــــــار پخته و محکم بود. اگر چه صورت زندگــــانی او مفصلاً معلــــوم نیست ولـــــــی به آنهم میتــــوان گفت تا حدود 960 ـ 965 و زیادتر بر آن حیات داشت. حکیم ناصر خسرو قبادیانی حکیم ناصر خسرو قبادانی بلخی در سال 394 ق در محله قبادیان بلخ چشم به جهان گشود. نخستین تحصیلات خویشرا در زادگاهش به پایان رساند و به کسب علوم طب، موسیقی ، ریاضیات، نجوم و فلسفه با سفر های از نزد علما و دانشمندان عصر خود نیز پرداخت. ناصر خسرو در سن 28 سالگی به سرودن شعر آغاز کرد و دارای دو دیوان یکی بزبان دری و دیگری به زبان عربی می باشد . ناصر خسرو در دربار سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود راه یافت که از احترام و عزت و مشاغل مهمی در دربار آنان بر خوردار بود ـ اشعار ناصر خسرو حاوی مطالب و مضامین ستیزنده و پرخاشگر علیه مظالم، روحانیون دنیا پرست و تاریک اندیش و شاهان و سروران استثمار گر و مفت خور است که دهقانان و کارگران و کاسبانرا در ده و شهر مورد استمار قرار میدادند مشاهده این وضع بر روح حساس وی تاثیر نمود و بدین اساس از دربار و جاه و جلال قطع رابطه نمود به روحانیون روی آورد که متسفانه از معاشرت و صحبت با آنها خیلی در رنج و عذاب میشد. چه وی ازین نزدیکی با آنان در میابد که آنان مشتی فاقد از منطق سلیم و سالوس و متعصب، کوتاه نظر و از پادشاهان و انیران و خواجگان بدتر ـ ناصر خسرو نا امیدانه مجامع روحانیون را نیز ترک و در سن چهل سالگی برای دریافت حقایق و دانستن حال و احوال مردم زحمتکش مشغول می شود وی به شهر های مختلف همچون خراسان، و هندوستان به سفر های طولانی و پر رنج می پردازد ـ ناصر خسرو در طول این مسافرتها اثر های علمی و ادبی را برشته تحریر در می آورد که مهمترین آنها سفر نامه، روشنایی نامه و زادالمسافرین است ـ ناصر خسرو قبادیانی بلخی در سال 448 ق در یمگان بدخشان چشم از جهان پوشید و در همان سر زمین بخاک سپرده شد محمد علی الفت محمد علی شله متخلص به الفت هروی فرزند مرحوم عبدالرحمن خباز است که در سال 1313 در ناحیه دوم شهر هرات دیده به جهان هستی گشود . تحصیلات خود را تا صنف هفتم در مکتب رشدیه ادامه داد. وی که متعلم صنف چهارم بود، ذوق موسیقی در روح و اندیشه اش زد. و مدتی ترانه خوانی گروپ سرود مکتب را به عهده داشت و آهنگهای محلی را به آواز گیرا خود می خواند. در سال 1325 خورشیدی اولین آهنگش تـــوسط عطا الله خان رئیس تکنیکی وقت رادیــــو در هرات ثبت و در کــــابل از رادیـــو افغانستان پخش شد. الفت هروی علاوه بر آواز خوانی در رادیو و تلویزیون تمثیل و درامه های بیشماری نقش گرفت و در فلم های رابعه بلخی ، دهکده ها بیدار می شوند، گناه و زمین فردا ، نیز نقش های را با مهارت بازی کرده است آهنگهای مرحوم الفت بیش از بیست آهنگ بـــوده و در آرشیف موسیقی رادیو و چهـــار آهنگ در آرشیف موسیقی تلویزیون موجود است. این هنرمند فقید ممثل با تجربه در سال 1375 خورشیدی عین عزیمت از کابل به هرات در یک سانحه هوایی و سقوط طیاره ، جان به جان آرین تسلیم کرد. روحش شاد باد خانم پروین میرمن پروین که هـویت اصل آن بی بی خدیجه میباشـد، از ازدواج اولِ سـرداد محمد رحیم ضیایی با محترمه بی بی کو، بتاریخ اول قوس1303 هـجری شـمسی برابر 21 نوامبر 1924 میلادی در شـهر کابل بدنیا آمد. خدیجهء کوچک از سـن طفلی با شـنیدن آهـنگهای دلپذیر پدر هـنرمندش به موسـیقی و آوازخوانی علاقه مند شـد. پدرش که خود شـاعر توانا و در عالم موسـیقی هم ید طولا داشـت، میتواند بهـترین مشـوق او در راه آواز خوانی محسـوب گردد. خدیجه خواندن و نوشـتن و دروس ابتدایی را بصورت شـخصی نخسـت از پدر دانشـمند و سـپس از اسـتادان آن عصر فـراگرفـت و بعـداً شـامل مکتب نرسـنگ کابل ( قابله گی ) شـد و پس از فـراغـت ازاین مکتب در شـفاخانهء ملکی کابل شـامل خدمت گردید. مدت دوازده سـال در آن شـفاخانه که بعـد ها بنام ( د میرمنو روغـتون) یا شـفاخانهء مسـتورات یاد میشـد به وظایفش با کمال پابندی، لیاقـت و صداقـت ادامه داد. وقتی ( د میرمنو تولنه) یا موسـسه نسـوان کابل پا به عرصهء وجود گذاشـت، نامبرده در دپارتمنت امور صحی آن موسـسه اسـتخدام گردید که مدتی با کمال عـشـق و علاقه به این کار مصروف بود. در سـال 1330 هـ. ش ( 1951 میلادی) پروین که چادری بر سـر داشـت برای نخسـتین بار وارد سـتدیوی موسـیقی رادیو کابل شـد و آهـنگ ( گلفـروش) را که شـعـر آن از طبع رسـای شـاعـر آزادهء افغان شـاد روان محمد ابراهـیم خلیل سـروده شـده بود واسـتاد غلام حسـین مرحوم آنرا کمپوز کرده بود روی نوار ثبت کرد که شـام هـمان روز از امواج آن رادیو پخش گردید. اولین پخش این آهـنگ از رادیو، نام پروین بر سـر زبان ها افـتاد و شـهرت وی از مرز های کابل به ولایات افغانسـتان رفـت و از آنجا به میرمن پروین در سـال 1337 هـ. ش. ( 1958 میلادی) برای نخسـتین باز حاضر شـد با ریاسـت پوهـنی ننداری ( تیآتر معارف) قـرار داد هـنری در بخش کنسـرت های آن ریاسـت عـقـد نماید و در سـال 1338 هـ. ش. با رادیو کابل قـرارداد هـنری بسـت و بصورت منظم آهـنگ های در رادیو خواند که کمپـوز آنهـا تـوسـط اســتـاد غـلام حـسـین،اســتـاد نـبی گل، حفـیظ الله خیال و انور شـاهـین صورت میگرفـت. پروین در حدود320 آهـنگ در آرشـیف موسیقی رادیو و در حدود 20 آهـنگ در آرشـیف موسـیقی تلویزیون افغانسـتان دارد.میرمن پـروین یکـبار ازدواج کرده ولی این وصلت او بیش از یکی دو سـال دوام نکـرده اسـت چه شـوهـر او محـمـد یعـقـوب مـاسـتر سـکوت « Masterscout » بنابـر عـوامل سـیاسی کشـور را ترک ودر پاکسـتان پناهـنده شـده و با نام مسـتعـار ( مهر خان گران) به حیث نطاق رادیو پاکسـتان سـالهای متمادی بر ضد افغانسـتان و رژیم های آن فعـالیت میکـرده اسـت. پروین بعـد از شـکسـت این ازدواج دیگـر شـوهـر نکـرده و تا واپسـین روز های عمر خودمجرد زیسـته اسـت. از ازدواج با محمد یعقـوب ماسـتـر سـکوت فـرزنـدی نـدارد ولی فـرزندان « ریزه گل» یک خدمتگار خود را که فـوت نموده بود تا دم مرگ مثل اولاد های اصلی خود نگه داشـته و هـمه عـمر خود را به اباته و اعاشـه و تربیهء آنها وقـف کرده اسـت.این هـنرمنـد پـراسـتغـنا، با هـمت و زنـده دل اوقات فـراغـت را اگـر از پرسـتاری اعضای خانواده ایکه بـرای خـود سـاخـتــه بـود فـارع میگـردیـد، بـه مـشــق و تمـریـن آهـنگهـایـش می پـرداخـت. وهــمیـن تلاش هـای مـداوم، تمرین های پیگـیر و مخصوصاً عـشـق و علاقـه اش به مـردم، وطن و هـنرش بـود که باعـث شـده اسـت بعـداز گذشـت شـصت سـال هـنوز هم آهـنگهایش از طراوت و زیبایی خاصی برخوردار باشـد.پــرویـن در ســال 1350 هـ. ش. (1971 م. ) نشـان مطلای هـنـر را از طرف پادشـاه افغانسـتان دریافـت کـرده و بعـداً هـم به گرفـتن لقـب گـرامـنـد شـایـسـتهء افغـانـسـتان مفـتخـر گردیــده اسـت. پـروین به روز 4 شـنبه 18 قـوس 1383 ش برابر با 9 دسـمبر 2004 میلادی، با وطن و وطـنـدارانـش وداع کرد و جهان ما را برای ابـد ترک گفـت وبدیار عـدم پـیـوسـت صدر الدین ربیعی صدر الدین ربیعی از فوشنج پوشنگ ( زنده جان حالیه ) هرات و ازمعــــاصرین سعدی شیرازی و از شعرای بسیار مقتدر قرن هشت هجری است. این دانشمندا و شاعر بزرگ در سال 671 هجـری قمری تولد و در نزدیک ملک شمس الدین کرت عز و تقرر داشت. ربیعی بــــه وزن شاهنامه فـــــردوسی و به خـــواهش ملک فخرالدین کـــــرتنامه را نــوشت متسفانه در گذر زمـــــان و حوادث تلخ ( کرت نامه ) این شـــــاعر گرانمایه از بین رفت بجـــــز یک تعداد ابیات کــــه سیفی هـــــروی در تاریخ خــــــود قید کرده است دیگر چیزی بـــــدست نیست. این دانشمند به اثـــــــر سعایت حریفان مدتی در زنـــــدان انداخته شـــــــــــده ومــــوصوف در ساــــل 702 هجـــــری قمری در کنج زنــدان وفات کـــــــرده است. او در وصف بهار و طبیعت چنین داد سخن می کند. به بـــــرج حمـــل مهر بنمود چهــر زمین گشت آراسته چـــــــون سپهر هـــــوا بــــوی مشک تتاری گرفت زمین بکســـر ابر بهـــــاری گرفت همه باغ و گلــزار و بستان و کشت شد از خرمی جانفزار چـون بهشت گـــــــل و لاله و نرگس و ارغوان بر آور و بــــــاروگــــــــر بوستان سر ســـــــرو آزاد بـــالا گــــرفت میــــــان چمن بلبـــــل آوا گـــرفت درخشیــــــد لالـــــــه بستان چراغ همه ببوی مشک آمد از باغ و راغ را بعه بلخی ا ولین شا عره زبا ن د ری که د رتذ کره ها ا زا و نا م برد ه شد ه ا ست ، رابعه بنت کعبه قزداری میبا شد که همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری رود کی بود و د ر نیمه اول قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قندهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در د ست نیست ولی پاره ا ی از حیات او معلوم است. ا ین دختر عاقله و دانشمند در ا ثر توجه پد ر تعلیم خوبی ا خذ نموده ، درزبا ن دری معلو ما ت وسیعی حاصل کرد، و چون قریحه شعری دا شت ، شروع بسرود ن ا شعار شیرین نمود . عشق ایکه رابعه نسبت بیکی ار غلا مان برادر خود در دل میپردازد ، بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا بپایه تکامل رسانید . چون محبوب او غلا می بیش نبود و بنا بر رسومات بی معنی ان عصر رابعه نمیتوانست امید وصال او را داشته باشد ، از زندگی و سعاد ت بکلی نا امید بوده ، یگانه تسلی خاطر حزین او سرود ن اشعار بود ، که در آن احسا سات سوزان و هیجان روحی خود را بیان مینمود. گویند روزی رابعه در باغ گردش می کرد، ناگاه محبوب خویش را که بکتا ش نام داشت مشا هده نمود ، بکتاش از د ید ن معشوقه به هیجان آمده ، سر آستین او را گرفت ، ا ما رابعه به خشم خود او را رهانید ه ، نعره زد )آیا برای تو کفایت نمی کند که من دل خود را بتو داد م د یگر چه طمع میکنی ؟) حارث ، براد ر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود، توسط یکی از غلامان خود که صند وقچه بکتاش را دزدیده ،بجا ی جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آ نرا بغرض دریافت پاداش به بادار خود داد . برادر او ازین عشق اگاهی یافته ، باوجود پاکی آن بر خواهر خود آشفته ، حکم به قتل او داد. و را بعه قشنگ در لحظه ها ی جوانی ، با د ل پر ارمان این دنیایی را که از آن جز غم و ناکامی نصیبی نداشت ، وداع نمود. اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ، ولی آنچیزیکه در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ عطار و مولانا جامی (رح) در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند. پدر رابعه نظر به لیاقتش بر او لقب (زین العرب) گذاشته بود. رابعه تخلص نداشت ، اما محمد عوفی در (لباب الالباب ) می گوید او را(مگس روهین) می خواندند ، زیرا وقتی قطعه ذیل را سروده بود: خبــــر دهند که بارید بر ســــر ا یوب ز آسمــان ملخان و ســــر همــه زرین اگر بباره از ین ملخ بر او از صبر ؟! سزد که بارد بر من یکی مگس روهین استاد برهان الدین ربانی در سال 1940 در شهر فیض آ باد مرکز ولایت بدخشان بدنیا آ مد. در سال 1963 ار فا کولتة شرعیات فارغ گردیده و در سال 1968 جهت تحصیلات عالی به مصر رفته در دانشگاه الاظهر مصروف تحصیلات عالی شد. پس از ختم تحصیلات به کشور بازگشت و در فا کولتة شرعیات کابل مصروف تدریس گردید. در سال 1974 پس از حملة حکومت بر ضد اخوانی ها، به پاکستان رفت. با شروع کودتای ثور ، ربانی به فعالیت هایش ادامه داده ، یکی از بزرگترین حزبی بود که بر ضد شوروی ها می جنگید. در اپریل 1992 نیرو های ربانی تحت قو ماندة مسعود داخل کابل شد و در ماه جون بحیث رئیس دولت اسلامی تعیین گردید. وی به این وظیفه تا تشکیل حکومت موقت در 22 دسمبر 2001 امام فخر رازی نامشان محمد، کنیت شان ابو عبدالله پسر بن حسین بن حسن بن علی می بــــاشد. ولادت با سعادت شان به قول ابن خلکان در 25 رمضان 544 و یا 543 قمری واقع شده است. در مذهب امام شافعی رحمته الله علیه بوده و تمامی مجاهداتشان به قیاس و برهان مسند است. با این همه کثرت مشاغل ، طبیعت شعری نیز داشته و اشعار غرایی در عربی و فارسی از خود به یاردگار گذاشته اند. فروغ روشن و رخشانی که کران تا کران محیط را مشعشع و نورانی نمــود، روح توانا و نیرومندی که اقلیم معارف و معالم را به انفاس مسیحی زندگانی جاوید بخشود، به عبارت زنده تر، نخبه ترین عنصر صالحی که با حربه عقل و دانش، در ساحهء وسیع معقولات مبارزه کرد. اولین روح شجیعی که پردهء خفا، از عارض غوامض اسرار دیانت مقدس اسلام به تحریک سر انگشت برهان و استدلال برافکند، حضرت امام فخر رازی است. از بازی که از نــوابغ علمای حقیقی عـــــالم اسلام، تاریخ و تذکره ها نام می برد، در هــر جا این عنوان گرامی با تبحیل و ستایش قویمی یاد شده، همچو ستارهء سرخ و آتشینی در افق مولفات تاریخی ما عرض اندام می نماید. به قول ابن خلکان ( که برتر از او اسنادی به دست نمی آید ) ولادت با سعادت امام فخر در ری واقع شده و از آنجا در خوارزم و تمام دیار ماوراءلنهر و خراسان رفته ، به تحصیل کاملی به هرات تشریف آورده اند. امـرای غوری و خصوص شهاب الدین و غیاث الدین قــــراری کــــه شایسته شان بلند و معارف ارجمند حضرت مولانا بود، در رعایت و احترام حضور شان پرداخته و عنوان شیخ الاسلامی را که مستحق بودند، در هرات برایشان عطا کرده است. مسجد جامع در آن وقت برای درس و افادات حضرت مولانا بنا یافته و هرات جولانگاه روحیات علمی ادبی بوده است. کتب و مولفاتی که در هر علم نوشته اند، هنوز بـــه طور صحیح احصا نشده، اما همان قسمت را که ابن خلکان تشریح می دهد و در دستگاه شهرت و استفاده عموم نیز واقع شده، از این قرار است: تفسیر قرآن کریم، تفسیر سورهء فاتحه، کتاب مطالب و نهایت العقول در علم کلام، کتـــاب اربعین، کتــاب المحصل ، کتاب بیان و برهان در رد اهل زیغ و طغیان، کتاب مباحث المادیه فی المطالب المعادیه، کتاب تهذیب الدلایل و عیون المسایل، کتــــــاب ارشاد النظار فی لطایف الاسرار، کتاب اجوبته امسایل و تحقیق الحق، کتــــاب الزیده و العالم ، کتاب بمحصول و معالم در فقه ، کتــاب ملخص در حکمت ، شرح کتاب ابن سینا، شرح عیوان الحکمه ، شرح اسماء الحسنی، شـــرح مفصلی در نحو بالای زمخشری، شرح الوحیز، کتاب سر مکنون در طلسمات، کتاب مختصر در اعجایز و مواخذات جیده بر نجات، کتاب کلیات قانون ، کتاب علم فراست و کتاب مناقب شافعی. ابن خلکان می نویسد: هر کتابی را که امام فخر رازی تالیف می کرد، در همان وقت به اقطار بلاد تقسیم شده و در معرض استفاده واقع می گردید. در شیوه بیان به آن درجه سوز و تاثیر داشتند که هیچ کس نمی بود که خواه به مواعظی که به زبان عربی می فرمودند و خواه در نصایح که به لفظ فارسی بیان می کردند، نمی گریست. در هرات بسیاری از اهل مذاهب به خدمتشان رسیده و از انجمنهای علمی و ادبی شان استفاده کرده اند. سر انجام این مرد بزرگ کشــور ما در روز دوشنبه عید فطر سنهء 606 قمری در شهر علم پرو هرات چشم از جهان پوشید و در اخیر همان روز ایشان را در شمال غربی بیرون شهر که آنزمان بنام قریه مزداخان یاد میشد بخاک سپردند. نمونه ای از رباعی ایشان: هــــــرگز دل من زعلم محـــــروم نشد کم مــــــاند ز اسرار کــــــه مفهوم نشد هفتاد و دو سـال درس گفتم شب و روز معلــــــومم شد کـــــــه هیچ معلوم نشد عبدالرازق عبدالرازق در ســــال 816 قمری در شهـــر هرات چشم به جهــــان گشود. پدر ایشــــان جمال الدین اسحاق سمرقندی مــــی باشند. از زمان تولـــــد الی وفات روزگــــار زندگانی او در هرات سپــــــری شده لهذا به ســــایه تربیت و عاطفت امــــرای تیموری تحصیلات بلند و عــــالی نمـوده است. گاهی بنابر بعضی خدمات رسمی سفرهــــای مختلفی نیز کـــرده است. مــــولفات زیادی دارد و در تـــاریخ کتاب مطلع السعد بن را با کمال استادی نــوشتــــه است. امیر علی شیرنــــوایی، عبدالرزاق را در تذکــــره خود تقدیر نمـــوده، بر کمـــال فضل او در علــم تاریخ و حســــاب خصوصاً و در سایر علــــوم متداوله عمـــوماً معترف گــــــردیده است. سر انجـــــام این مرد بزرگ در جمـــادی الاخر سنهء 887 قمری چشـم از دنیا پوشید و در جوار امام فخر الدین رازی بخــــاک سپرده شد. این مطلع از ایشان است: باز ابرو کــــــرد بالا ترک تیر انــــداز من عالمی را کشت و دارد این زمان انـداز من پوهاند دوکتور جلال الدین صدیقی مرحوم پوهاند دوکتورجلال الدين( صديقی ) فرزند مرحوم محمد کريم( صديقی ) درماه جوزای سال 1317 هجری شمسی درشهرهرات تولد شده ودرسال 1339 ازليسه سلطان هرات فارغ شد ودرسال 1340 شامل دانشكدهء ادبيات کابل گرديد ودرسال 1344 ازدانشگاه کابل باخذ درجه ليسانس دررشته روزنامه نگاری فارغ التحصيل وبحيث استاد درکـــدر علمی دانشگاه کابل شامل وظيفه شد . ا موصوف درسال 1348 ازدانشکده علوم انسانی وبازرگانی دانشگاه عثمانيه کشورهندوستان باخذ درجه فـــوق ليسانس دررشته روزنامه نگاری با تخصص دررشته راديو فارغ التحصيل شده است ودردوره تحصيل درآنجا نيزآثــــار علمی وتحقيقی ازوی بزبان انگليسی در روزنامه ها ومجلات به نشر رسيده است . ا موصوف درسال 1348 ازدانشکده علوم انسانی وبازرگانی دانشگاه عثمانيه کشورهندوستان باخذ درجه فـــوق ليسانس دررشته روزنامه نگاری با تخصص دررشته راديو فارغ التحصيل شده است ودردوره تحصيل درآنجا نيزآثــــار علمی وتحقيقی ازوی بزبان انگليسی در روزنامه ها ومجلات به نشر رسيده است . ا درسال 1351 دردانشگاه هاوائی کشورايالات متحده امريکا با دريافت درجه اختصاصی دررشته مفاهمه جمعــی اشتراک نموده ودرآنجا نيزمقالات علمی وتاريخی بزبان انگليسی بدست نشر سپرده است مرحوم استاد پوهاند دوکتورجلال الدين صديقی درسال 1353 هجری شمسی ازدانشکده ادبيات وعلوم انسـانــی دانشگاه تهران در رشته تاريخ واخذ درجه فوق ليسانس فارغ وبدنبال فراغت ازدوره فوق ليسانس تاريخ دانشکده مذکور بلافاصله شامل دوره دوکتورای تاريخ دانشکده مذکورگرديد . ودرسال 1358 به اخذ درجه دوکتورا در رشته تاريخ نايل آمـد ودرين مدت مقالات ومضامين علمی وتحقيقی ومعلوماتی زيادی درمجله های وزيـن ايــران چـون « يغــما، سخـــن، خواندنيها » وغيره بچاپ رسانيده است. درسال 1360 بمقام پوهاندی درديپارتمنت تاريخ دانشكدهء ادبيات وعلوم بشری کابل ودرسال 1368 بصفت آمر ديپارتمنت تـاريخ معاصـرافغانستان در دانشكده عـــلوم اجتماعی دانشگاه کابـل انتخاب وتعيين گرديد ودرپهلوی وظيفه مقدس استادی مدت سه سال وظيفه آمريت کتابخانه دانشگاه کابل را نيز بوجه شايسته انجــام داد. مرحوم پوهاند استاد صديقی دردوره خدمات بيست وهفت ساله که وظيفه مقدس استادی را دردانشگاه کابل بعهده داشت بتاريخ 28 ـ اسد سال 1370 سند فوق رتبه دولتی را هم ازدانشگاه کابل بدست آورد. مرحوم پوهاند صديقی عضو فعال وهمکار قلمی دراکادمی علوم افغانستان واکادمی علوم تاجيکستان نيز بود که آثار زيادی بزبانهای انگليسی وفارسی دری وتاجيکی درمنابع مختلفه ازوی بنشر ميرسيد . ا مرحوم پوهاند صديقی دردوره خدمات خستگی ناپذ يری استادی آثار وتأليفات پژوهشی ، تحقيقی ، علمی، تاريخی فرهنگی واجتماعی بيشماری را برشته تحرير درآورده ودرمنابع نشراتی بزبانهای مختلف درداخل وخارج کشور بـدسـت نشر ميسپرد که ازجمله آثار قلمی مرحومی آثار زيــررا ميتوان نـام بـرد. « تاريخ تمدن اسلام, کتاب افغانستان دردائرة المعارف تاجک , با سرزمين نورستان آشنا شويد - چاپ کــابـل , تاجيک وتاجيکان و افغانستان درقرن بيستم - چاپ تاجيکستان ». مـرحوم پــوهانـد دوکتورجلال الدين صديقی تا سال 1371 که خدمات شايسته استادی را بوجه شايانی انجام داده است، برعلاوه کتب وآثاری که خود جهت نشر وتدريس تهيه ميکرد، اکثرأ آثار وتأ ليفات ترفيعات علمی استادان دانشگاه را نيزتحت غور وبررسی جدی قرار داده و برای هريک آنها تقريظ می نوشــت . مرحوم دوکتورصديقی تمام دوره حيات تابناکش را وقف مطالعات وتحقيقات وپژوهشهای علمی وتاريخی درزمينه تاريخ خـاصتأ تاريخ تمـدن اسلام ودرتـوسعه وانکشاف زبان وفــرهنگ دری وروزنـامه نگاری نمـوده ا مرحوم دوکتورصديقی تمام دوره حيات تابناکش را وقف مطالعات وتحقيقات وپژوهشهای علمی وتاريخی درزمينه تاريخ خـاصتأ تاريخ تمـدن اسلام ودرتـوسعه وانکشاف زبان وفــرهنگ دری وروزنـامه نگاری نمـوده ودرايـن رشته هـا شاگردان بی شماری را نيز تعليم وتدريس نموده است . روان شاد مرحوم پوهاند دوکتورجلال الد ين « صديقی » هـمواره در سيمينارهــای بــين المللی تـاريخی وعـلمی و پژوهشی درداخل وخارج کشورشرکت ورزيده وبياناتی ايـراد می نمود. مرحوم پــوهـانـد دوکـتورصديقی نظربه محبت وعلايــق قلبی خاصی که بـوطن آبــائی وزادگـاهش داشت هــمواره کوشيده است تا نام افغانستان وهرات باستانی را ازهرنگاه درخلال بيانيه ها، آثاروتأليفاتش درسيمينارهای بين المللی بــه جهان وجهانيان بشناساند که نمونه بارز خدمات بی شائبه اش تأسيس وافتتاح دانشگاه درهرات باستا ني است که بـا تمــام نيروی فکری وعلمی با مبارزات جدی توانست يک مرکزآموزشی علمی دانشگاهی را بروی فرزندان علمدوست درهــرات علم پــرور بگشـايــد . ا جزاه الله خيراً وطاب الله ثراه وجعل الجنه مثواه مرحوم پـوهـانـد دوکتورصديقی دربـرابـر خدمـات صـادقـانه وبی آلايشانـه خـويش دردوره انجـام وظايـف ازطــرف مقامات دولتی وقت باخذ مدالها ونشانهای مختلف در رشته های علمی خـويش نايل شده است ونيز موصوف قراردادهـای همکاری علمی درکنفرانسهای بين المللی با يونسکو نيز داشته است که در رديــف دانشمندان بزرگ اروپائی وامريکايــی قــرارمـيگرفــت. مرحوم پوهاند صديقی تمام فعاليتش درساحه تحقيقات وپـژوهشـهای فـرهنگی، تـاريخی وعـلمی بـوده وهيچگاه به امور سياسی دخالت وتماسی نداشته وهدفش فقط تربيت اولاد وطن، اظهارحقايق تاريخی ومنورساختن فرهنگ کشـورش بـود، وی مداخله درامـورسياسی را برايش مانع ازاظهارحــقايق تاريخی وپيشبرد مسئوليت يک مـؤرخ ميدانست وتـا آخـرعمـرش خواست با صداقت تمام اين وظيفه مـؤرخ بـودن را حفظ کند . مرحوم پوهاند دوکتورصديقی درپهلوی وظيفه اصلی کـوشيد تا انجـمن فـرهنگ هــرات بـاستان را درکابل با عـده ازعلماء ودانشمندان هرات را تشکيل وبتاريخ20 دلوسال 1368 انجمن متذکره تأ سيس گرديد ونشريه فصلنامه« هری» نيزبزيورطبع آراسته شد . ا مرحوم پوهاند دوکتورجلال الدين « صديقی » نظربه کسالت ومريضی شکرکه عايد حالش گرديده بـود، دراواخـر سال 1371 جهت تداوی عازم کشورآلمان گرديد وبعد ازمدت چهارونيم سال تـداوی عـلاج نا پذير به صبح روز شنبه 30 سرطان 1375 مطابق به سوم ماه صـفر 1417 و20 جـولای 1996 ميلادی بعـمرپنـجاه وهـشت سالگی داعـی اجــل رالبيک ودارفانی را وداع گفته، جان را به جان آفــريـن تسليم نمود. جنازه مرحومی به هـرات زادگاهش منتقل گرديده و در حضيره آبـايــی اش بـه خاک سپــرده شــد صفی الله افضلی صفي الله افضلي فرزند ميرزا ذبيح الله افضلي (غورياني) در سال ۱۳۳۳هجري شمسي در قريه قيسان ولسوالي غوريان هرات، در يك خانواده با سواد و عرفاني به دنيا آمد. دوران طفوليت و تحصيلات ابتدايي را در دامان خانواده و مساجد محل و مكتب ابتدايي همانجا سپري كرد و تحصيلات دوره متوسطه و ليسه را در ليسه جامي (رح) شهر هرات به پايان رسانيد و در سال ۱۳۵۷از رشته بيولوژي دانشكده ساينس دانشگاه كابل فارغ گرديد. وي مبارزه را به راهنمايي برادر بزرگ اش حفيظ الله افضلي ليسانس ژورناليزم و ادبيات دانشگاه كابل كه از پيشتازان جنبش اسلامي افغانستان بود. از سال ۱۳۵۰به طور فعال آغاز نمود. حفیظ الله افضلی در سال ۱۳۵۴در دره پنجشير در برخورد با قواي نظام رژيم وقت شديداً مجروح و به همان حال در اثر شكنجه زندانبان دهمزنگ كابل جان به جان آفرین تسلیم نمود. اين حادثه در روح و روان صفي الله افضلي اثر عميقي گذاشت و وي را در مسير مبارزاتي اش استوارتر نمود. شهيد افضلي در ضمن تشديد مبارزات سياسي و فرهنگي در محيط دانشگاه در ماه ميزان ۱۳۵۷در زمان حکومت نور محمد تركي راهي زندان وزارت داخله گرديد و بعد از مدتی آزاد شد. در ختم سال تحصيلي خود را به هرات رساند و در طرحريزي شالوده قيام ۲۴حوت هرات نقش فعالي بازي كرد. وی همزمان در بنيانگذازي شوراي شهري جهاد هرات همراه با ساير اشخاص همت گمارد. بالآخره به مشوره جمعي از شخصیاتهای شوراي شهري نظر به اقتضاي وضعيت ناهمگون و پراگندگي بخش هاي مختلف جهادي، بنيان جبهه ي مستقل و متشكلي را به نام جبهات شهيد حفيظ الله افضلي اساس گذاري نمود. در مدت زمان كوتاهي، در اثر تلاش و بروزكفايت، انظار و توجهات مردم منطقه و مراكز جهادي را جلب نمود و جبههء خويش را در ساحات مختلف نظامي، سياسي، فرهنگي، تعليمي و اجتماعي با تاسيس پايگاهها چریکی در داخل و تاسيس مدارس و دارالايتام ها و ستاد هاي پشتيباني مهاجرين در خارج به سطح بلندی از کارآیی ارتقا بخشید. بالآخره در۱۶سرطان ۱۳۶۶هجري شمسي در حين عزيمت از ایران در مسير شاهراه تربت جام- تايباد با دو نفر از همراهانش هدف ترور قرار گرفت و جان را به جان آفرین سپرد. محل دفن : ابتدا ، مزار شهدای بهشت نبی در تربت جام و سپس انتقال جنازه شهيد به سال ۱۳۷۲ به هرات و در مزار خواجه ابوالوليد. صفی هروی نامشان فخرعلـــــی و در شهر هرات تولد یافته اند پدر ایشان ملا حسین واعظ می باشد، و با حضرت مولوی جامی قرابت معنوی و ظاهری داشت، روزگار زندگانی شان در هرات سپری شده است . مشارالیه به قول تمام تذکره نویسان و هم به ملاحظهء آثار گرامی که در موضوعات مختلفه نظماً و نثراً باقی گذاشته، یکی از علمای متورع و خبیر هرات به قلم می رود. کتاب رشحات را در ذکر خلفای نقشببندیه و خصوص شرح حــــال حضرت خواجه عبیدالله احــــراری تالیف فرمــــوده و کتابی هم بــــر وزن لیلی و مجنون در حکایت محمـــود و ایاز نــــوشته است. صاحب روضته الصفا این معــــاصر بزرگ خود را با کمـــال احترام ستوده و در موعظه، اوشان را با زبان موثر و عبارات غـــــرایی مــــانند پدرش تمجید می کند. فخر الدین صفی در صد نهـــــم وفــــــات نموده و در خاک اولیا، هرات دفن می باشند. صاین رکن الدین متخلص بـــه صاین در شهـــر تاریخی هرات تولد شـــده و از مشاهیر شعرای دوره خانان مغـــــلی بود. او به رکن جهان یا رکن صاین معروف بود، صاین پیش نماز و استاد (( طغا تیمور خان )) و نزد او مقرب بود اما بعداً به اثر سعایت حاسدان چندی به زندان افتاد و بعد از رهایی به در بار شاه شجاع ممدوح حضرت شیخ شمس الدین محمد حافظ شیرازی بار یافت. صاین در سرودن غزل دست قوی داشت دیوان او حاوی سه هزار بیت می باشد و چون در زندان کشیده شد این رباعی را گفت: در حضرت شاه چون قوی شده این گفتم که رکـــاب را ، ز زر فرمایم آهن چـــــو شنید این حکایت از من در تـــــاب شد و حلقه بزد بر پــایم تـــــاریخ صحیح وفــــات صاین در دست نیست سیفی هروی سیف بن محمد بن یعغوب سیفی هروی به سال 681 هجری در شهر هرات متولد شده، علوم و معارف اسلامی را کسب کرده به ویژه از ادبیات فارسی و عربی بهرهء وافی داشته و هنگامی که استعداد و لیاقت ذاتی اش در نظم آشکار شد، مورد توجه ملوک و امراء واقع گردید و به کمک حکیم سعدالدین غوری، که او را استاد خود می خواند، به دربار ملک فخرالدین کرت در سال 706 هجری راه یافت و هشتاد قصیده و غزل و یکصد و پنجاه قطعه در مدح ملک انشاء نمود و در هرات ماند تا فخرالدین به قلعه امان کوه رفت و شهر هرات را به جمال الدین محمد سپرد. در این هنگام سیفی به سرودن سام نامه بیش از بیست هزار بیت به شیوهء شاهنامه پرداخت و در آن عملیات جمال الدین محمد سام را در برابر دانشمند بهادر و پسرش بوجای ستود. همین کتاب می خواست سر سیفی را بر باد دهد. جمال الدین محمد سام در سال 706 کشته شد و ملک غیاث الدین برادر ملک فخر الدین به حکومت هرات منصوب شد. در سال 717 هجری سیفی به دربار ملک غیاث الدین راه یافت و مجموعهء غیاثی را که در علم آداب گرد آورده بود، به ملک تقدیم کرد. ملک کتاب را بپسندید و به سیفی دستور داد تاریخ هرات را آغاز هجوم چنگیز خان تا روزگار او بنویسد و سیفی پس از دو سال و نیم تالیف کتاب تاریخنامه هرات را به پایان رسانید.ـ تاریخ وفات سیفی معلوم نیست و از آثار او تنها تاریخنامه هرات به جا مانده است. چنانکه از متن کتاب بر میآید، سیفی نثر را خوش و روان می نگاشته، شعر را نیکو می سروده و در ادب فارسی و عربی تبحر داشته است.ـ استاد سرآهنگ محمد حسین سرآهنگ فرزند استاد غلام حسین در سال 1302 خورشیدی در کوچه خوردک واقع در خرابات کابل دیده به جهان گشود. او در جریان دروس ابتدائی مکتب به فراگیری علم موسیقی نزد پدر آغاز کرد. دیری نگذشت استاد غلام حسین متوجه استعداد سرشار و ذوق بی پایان محمد حسین در موسیقی شد و بنابر این همان طوریکه خود استاد غلام حسین باری گفته بود به خاطر اینکه محبت پدری و محیط پر از ناز و نعمت خانواده مانع رشد شگوفائی هنر پسرش نشود ، او را به هند برد تا شاگرد استاد عاشق علی خان بنیانگذار مکتب موسیقی پیتاله گردد. محمد حسین شانزده سال تمام با اشتیاق فراوان پای درس استاد عاشق علی خان نشست و با گنجینه ای از علم موسیقی به وطن باز گشت و به حلقه هنرمندان معروف زمان خود پیوست. او از همان آغاز تاسیس رادیو کابل همکار هنری رادیو بود ـ هنوز چند سالی از فعالیت های هنری وی نگذشته بود که در سال 1329 خورشیدی هنر او در یک فستیوال بزرگ موسیقی در سینما پامیر شهر کابل برای نخستین بار در بوته آزمایش قرار گرفت. درین کنسرت که عده زیادی از استادان داخلی و خارجی از جمله استاد قاسم افغان و استاد بره غلام علی خان هندوستانی اشتراک داشتند، محمد حسین همچو ستاره درخشید و به اخذ مدال طلا از جانب شاروالی وقت کابل نایل گشت. این نخستین مدال طلائی بود که قبل از رسیدن به مقام والای استادی باو تعلق میگرفت. در همین سال بود که از جانب ریاست مستقل مطبوعات وقت لقب استادی بوی داده شد ـ و چند سال بعد از آن تاریخ لقب سرآهنگ نیز از جانب دولت بوی اعطا شد و استاد محمد حسین سرآهنگ همچون پهلوانی توانا در قلمرو موسیقی افغانی یکه تاز میدان شد. او با گرفتن دعدتنامه های پیاپی از هند، پاکستان و اتحاد شوری سابق در کنفرانسها و کنسرتهای زیادی اشتراک کرد. او هر سال با دست پر از مکافات مادی و معنوی نسبت به سال قبل بکشورش بر میگشت. در سالهای اخیر در هر سالی دو سه بار به کنفرانها و کنسرتهای خارجی دعوت میشد و تا آنجا که برای او مقدر بود در آن برنامه ها شرکت میکرد و افتخاراتی بدست می آورد. از جمله القاب هنری که استاد سرآهنگ بدانها نایل گشته بود میتوان اینها را نام برد: ((کوه بلند موسیقی)) از دانشگاه چندیگر هند، ، القاب ماستر ، داکتر ، و پروفیسور موسیقی از دانشگاه کلاکندرا در شهر کلکته ، لقب(( سر تاج موسیقی )) از دانشگاه مرکزی در شهر الله آباد هند ، لقب (( بابای موسیقی )) پس از اجرای آخرین کنسرت سال 1357 خورشیدی در دهلی جدید و لقب (( شیر موسیقی )) در پایان آخرین کنسرتهایش در زمستان سال 1360 خورشیدی از دانشگاه الله آباد هند. باید یاد آور شده که در همین سفر اخیر استاد به هند بود که او در پی یک حمله شدید قلبی مجبور شد کنسرتهایش را قطع کند و در یک شفاخانه شهر بمبئی بستری شود. دکتوران معالج باو توصیه نموده بودند که نه تنها دیگر آواز نخواند بلکه تا صحت یابی کامل حتی لب به سخن نگشاید. ولی استاد ما از کسانی نبود که باین سادگیها زمید هنر را ببوسد و بدون افتخار به کشورش بر گردد. باری استاد سرآهنگ پس از بهبودی نسبی کنسرتهایش را تمام کرد با دو مدال طلا و نقره و لقب شیر موسیقی بوطن برگشت. بدینگونه تعداد کپها و مدالهایش از بیست عدد تجاوز کرد که میتوان گفت در تاریخ موسیقی کلاسیک چه در کشور ما و چه در سر زمینهای نیم قاره هند کمتر استادی این همه مدا ، اینهمه لقب و این همه جایزه هنری را صاحب شده است. با جرات میتوانیم ادعا نماییم که او هنرمندی بود بی نظیر و بی رقیب نه تنها در کشور ما بلکه در حوزه وسیع کلتوریکه کشور ما نیز بدان حوزه تعلق دارد. و اما دریغ و درد که دست اجل دیگر با استاد بزرگ موسیقی ما این مهلت را نداد که باز به رادیو و تلویزیون بیاید و دلهای مشتاقان آواز خویش را با آهنگهایش شاد بسازد. سحر گاه روز یکشنبه 16 جوزا 1361 خورشیدی بود که آخرین و کوبنده ترین خمله قلبی به سراغ دل بیمار و پر آرزو استاد ما رفت و آنرا از حرکت انداخت و ساعتی بعد آوازه مرگ استاد سرآهنگ در شهر کابل پیچید و شهریان کابل بصورت عام و هنرمندان کشور بصورت خاص در ماتم استاد محمد حسین سرآهنگ به سوگ نشستند ـ ساعت 9 صبح روز یکشنبه 16 جوزای 1361 جنازه استاد در حالیکه عده زیادی از مسوولان دولتی از جمله منسوبین وزارت اطلاعات و کلتور، رادیو و تلویزیون حاضر بودند از کلنیک صدری شفاخانه ابن سینا برداشته شد و پس از مراسم تجهیز و تکفین براساس وصیت خودش به گذر خرابات برده شد تا پیر و برنای آن گذر از نزدیک با سر حلقه خراباتیان وداع نمایند. سپس جنازه استاد سرآهنگ در حالی عده بیشماری از دوستان و علاقمندان شان حاضر بودند، از مکرویان برداشته و جهت ادای نماز جنازه به مسجد پل خشتی انتقال یافت . هنوز افتاب درخشان بر تاج کوه شیر دروازه پرتو افشانی داشت که شیر موسیقی ما و سرتاج موسیقی آسیا در دل خاک زیارت شهدای صالحین به ودیعه گذاشته شد و بدین گونه آخرین ستون بنای با عظمت موسیقی در کشور ما از هم فروریخت و استاد سرآهنگ بزرگ از میان ما رفت ـ گـــــداز درد طـــوفان کرد دست از مـــا بشوی بیـــدل نبـــرد این سیــل اگـــر امروز فـــردا می برد مـــــارا شهید بلخی ابـــوالحسن شهید بن حسین بن جهودانكی بلخی ، او را سهیل و علــــی نیز نوشته ‌انــد. از بزرگـــان، شاعران، متكلمان و حكمـــای عهد خــــود بوده است. عوفی نظم اشعار عــــربی را به او نسبت داده است و قطعه‌ای عــــــربی هم منسوب به او آورده است. شهید بر حكمت و فلسفه تسلط داشتــــه و این از اصطلاحات و افكـــــاری كه در اشعارش آورده است پیداست. وی با محمد بن زكــــــریای رازی بحث و منــــــاظراتی در مسائل فلسفی از جملــــه لذت، سكون، حركت، معاد و علــــــم خدا داشته است و هر دو در رد و نقض یكدیگـــــر مطالبی نوشته ‌اند. از ممدوحان او امیر نصرسامانی و ابوعبدالله محمــــد بن احمد جیهانی را ذكـــر كرده ‌اند. شهید جز در شعــــــر و فلسفه در خط هم استاد بود: خط نویسد كه بنشناسند از خط شهید/ شعر گوید كه بنشناسند از شعر جریر (فرخی) وفات شهید بلخــــی را به سال 325 نقل كرده اند و رودكی در مرثیه او گفته است: كاروان شهید رفت از پیش/ آن ما رفته گیر و می اندیش از شمار دو چشم یك تن كم/ وز شمار خرد هزاران بیش شهنـــا شهنا در سال 1351 در یک خانواده روشنفکر و هنر دوست در شهر زیبای کابل دیده به جهان گشود. وی در سال 1368 از لیسه عــــالی حبیبه فارغ التحصیل گردیده و بعـــــد از سپری نمــــودن امتحان کـــانکور شامـــل فاکــــولته طب کابل گــــردید. در ســـال 1369 مـــانند ســــایر هموطنانش مجبور به تــرک یـــار و دیــارش گــردید و از همــــان ســــال بــه اینطرف در کشــور آلمان اقـــامت داشته و در رشتـــــه تجارت و اقتصاد تحصیل نمــــــوده است. شهنــــا از آوان طفولیت به مــــوسیقی علاقه خاصی داشته و روی همین منظــــور در سال 1368 در کـــابل به فــــرا گرفتن هنر موسیقی مــــدتی در نــــزد محترم انجینر صدیق قیام زانو زد. و بعداً در دوره مهاجرت، ادامــــهء آموزش و فعالیت خـــــود را در ساحه هنر مــوسیقی سپاسگـــذار تشـــویق هــــا و همکاری هــای بی دریغ و پــــر محبت داکتر فطـرت ناشناس و استـــاد رضا علــــی خان نواســـه استـــاد بزرگ مــــوسیقی هنر براغلام علـــــی خان می باشد. شهنــا تـــــا حال در پهلوی اجــــرای کنسرتهای متعـــدد در شهر هـــا و کشور های اروپای پنج البوم هنــــری بنام های: منزل ویرانه، قصه دل ها، سوگنــد یـاری، ترانه هــای باران و وطنم برای علاقمندانش ارائه داشتـــه است. او طی سالهای 2005 ـ 2003 در جـــــریان سفر های رسمی و هنـــــری که در کابل داشت، دو کنسرت در شهــــر زیبای کابـــل برای هموطنان خــــود اجرا کــــرد کـــه سخت مــــورد پسند علاقمنــــدان آواز اش قـــرار گـــــرفت . حسن خان شاملو خاندان شاملو از قدیم در هرات زندگی میکردند. گویند: طائفه شاملو از شام به آذربایجان آمده و از آنجا به اطراف خراسان پراگنده شده اند. حسن خان پسر حسین شاملو است و امیر خراسان بیگلربیگی بوده و سالها بنام بیگلربیگی باشی در هرات به حیث حکمران بود. او از جمله استادان زبر دست خط نستعلیق بوده یک قطعه سنگ مرمر عالی بخط او بسایز چهار دانگ در کتیبه پیش روی تربت حضرت خواجه عبدالله انصاری نصب است که از نفایس روزگار است یک قطعه خط حسن خان شاملو در کتابخانه ارگ کابل موجود است. حسن خان شاملو به سال 1052 هجری چشم از جهان فانی فرو بست و در گنبد مزار سید عبدالله بن معاویه ( رض ) پهلو پدر خویش حسین علی مدفون گردید. زندگي نامه ابوعلي سينا ابوعلي حسين بن عبدالله معروف به ابوعلي سينا در سال 370 هجري قمري درخرميشن ازتوابع بخارا متولد شد. او پزشك ، رياضيدان ، فيلسوف ومنجم بزرگ خراسان بود . پدرش عبدالله نام داشت كه در دستگاه سامانيان محصلي ماليات را عهده داربود ومادرش ستاره نام داشت . وي در بلخ پرورش يافت و قرآن وساير علوم را آموخت .استاد وي عبدالله ناتلي بود كه از رجال مشهور قرن چهارم هجري به شمار مي رفت. او در هجده سالگي، چنانچه خود نوشته است ، از تعلم همه علوم فارغ شد . دربيست ويك سالگي دست به تاليف وتصنيف زد .وي در بيست و دو سالگي پدرش را ازدست داد و او خود متصدي شغل پدر گرديد . اما به علت نابساماني اوضاع سياسي ، بخارا را ترك گفت و به گرگانج پايتخت امراي مامونيه خوارزم رفت و در نزد خوارزمشاه علي ابن مامون و وزيرش ابوالحسين احمدبن محمد سهيلي تقرب پيدا كرد . در اين هنگام سايه نفوذ محمود غزنوي بر خوارزم نيز فرو افتاد واز دانشمندان دربارخواسته شد كه به غزنين به خدمت سلطان محمود بروند . ابوعلي سينا كه از تعصب آن پادشاه خبردار بود ، به همراهي ابوسهيل مسيحي از خوارزم گريخت و از راه ابيورد و طوس به قصد گرگان حركت كرد تا به قابوس بن وشمگيركه به عنوان ياريگر وحامي دانشمندان شهرت يافته بود بپيوندد . اما وقتي كه پس از مشقات بسيار بدان شهر رسيد قابوس مرده بود . ابوعلي سينا ناچار به قريه أي در خوارزم بازگشت . اما پس از اندك مدتي دوباره به گرگان رفت و اين بار ابو عبيد جوزجاني , يكي از با وفاترين شاگردانش به خدمت اوپيوست و در اين سفر بود كه كتاب " المختصرالاوسط" و كتاب "المبدا, و المعاد" و مقداري از كتاب معروف " قانون " و "نجات " را تاليف كرد . ابوعلي سينا در حدود سال 405 هجري قمري به ري رفت. فخرالدوله ديلمي را كه بيماربود معالجه كرد ولي مدت زيادي در آن شهرباقي نماند و در اوايل سال بعد به قزوين و از آنجا به همدان رفت و در آن شهر نه سال به سر برد , در اين جا مورد توجه شمس - الدوله ديلمي قرار گرفت ، و در 406 هجري قمري به وزارت رسيد و تا سال 411هجري قمري در اين مقام باقي ماند . در سال 412 هجري قمري شمس الدوله در گذشت و پسرش سماالدوله به جاي او نشست . سماالدوله مانند پدر ميخواست كه ابوعلي سينا وزارت را قبول كند ، اما شيخ نپذيرفت . در نتيجه بر اثر معاندان به زندان افتاد و چهار ماه در حبس به سر برد و در اين مدت تعدادي از كتب و رسالات مهم خود را تاليف نمود . شيخ الرئيس بعد از رهايي از حبس باز مدتي در همدان بود و آنگاه ناشناخته با شاگردش ابو عبيد –جوزجاني به اصفهان نزد علا الدوله كاكويه رفت . آن پادشاه او را به گرمي و احترام بسيار پذيرفت . ابوعلي سينا از اين زمان تا آخر عمر در خدمت علا الدوله كاكويه بود، در نخستين جمعه ماه مبارك رمضان بود شيخ الرئيس را روي تخت رواني كه بادو اسب كرند حمل مي شد ، نهاده بودند . رفته رفته غروب افق را مي پوشاند . عصر بود و بانگ موذن مومنان را به نماز دعوت مي كرد. همچنانكه ابوعلي سينا دست لرزانش را به سمت شاگردش دراز ميكرد سرفه هاي شديدو پي در پي , پيكرش را مي لرزاند و چند قطره خون در كنار لبايش پديدار شد .فقط قدرت يافت اين چند كلمه را ادا كند : _ فرمانروايي كه طي اين سالها جسم مرا به اين خوبي اداره مي كرد , متاسفانه در وضعي نيست كه به كارش ادامه دهد .گمان كنم كه وقت آن رسيده است كه خيمه ام را بر چينم. ابو عبيد با چهره خيس از اشك سعي كردچيزي بگويد , ولي كلمه أي از دهانش خارج نشد . نمي فهميد و نمي خواست بفهمد . مگر از ديروز كه حال استادش بهبود يافته بود چه اتفاقي روي داده بود كه او پيش او هر وقت ضعيف و رنجور شده بود . هر چه به دردت مي خورد بردار و بقيه اموالم را ميان فقرا تقسيم كن . صندوقچه محتوي سكه هاي طلا را خالي كن و چيزي در آن باقي نگذار . شيخ الرئيس نفس نفس مي زد و بعد از مدتي مكث ، فرمود : سعي كن نوشته هايم را جمع آوري كني . آنها را به تو مي سپارم . خداوند هر سرنوشتي را كه استحقاق دارد برايش تعيين مي كند . ساكت شد . پلكهايش را بر هم گذاشت و در همان حال گفت : ابو عبيد، دوست من ، اكنون برايم قرآن بخوان . چند آيه از قرآن تلاوت كن . آن روز اول ماه رمضان سال 428 هجري قمري بود . شيخ الرئيس ابو علي سينا در حالت بيماري در حاليكه تنها پنجاه و هفت سال از عمرش مي گذشت درهمدان دار فاني را وداع گفت و در همانجا مدفون شد . آرامگاه او اكنون در آن شهر است . در مشرق زمين فلسفه يوناني هيچگاه مفسري با عمق و دقت ابوعلي سينا نداشته است .ابوعلي سينا فلسفه ارسطو را با آراي مفسران اسكندراني و فلسفه نو افلاطوني تلفيق كردو با نبوغ خاص خود آنها را با نظر يكتا پرستي اسلام آموخت و به اين طريق , در فلسفه مشايي مباحث آورد كه در اصل يوناني آن سابقه نداشت . سنائی غزنوی ابوالمجد مجدود بن‌ آدم‌ موسوم‌ به‌ سنائي‌ غزنوي‌ از شعراي‌ معروف‌ قرون‌ پنجم‌ وششم‌ هجري‌ در سال‌ 473 ه.ق‌ در شهر غزنين‌ به‌ دنيا آمد. وي‌ در آغاز جواني‌ شاعري‌ درباري‌ و مداح‌ مسعود بن‌ ابراهيم‌ غزنوي‌ و بهرام‌ شاه‌ بن‌ مسعود بود، ولي‌ پس‌ از سفر به‌ خراسان‌ و اقامت‌ چند ساله‌ در اين‌ ولايت و ملاقات‌ با مشايخ‌ تصوف‌ تغييري‌ اساسي‌ در روحيات‌ و اخلاقيات‌ او ايجاد شد و در نهايت‌ به‌ زهد و انزوا و تأمل‌ در حقايق‌ عرفاني‌ روي‌ آورد. از اين‌ زمان‌ شخصيت‌ حقيقي‌ اين‌ شاعر بزرگ‌ آشكار گشت‌ و به‌ سرودن‌ قصائد معروف‌ خود در زهد و عرفان‌ و وعظ و ايجاد منظومه‌ هاي‌ مشهور پرداخت‌. سنائي‌ در طريقت‌ و سير و سلوك‌ مريد شيخ‌ ابو يوسف‌ يعقوب‌ همداني‌ بود و مولانا جلال‌ الدين‌ رومي با وجود كمال‌ فضل‌ ،خود را از متابعان‌ و پيروان‌ او دانسته‌ است‌.وي‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ شاعران‌ ادب پارسی دری و معروف‌ ترين‌ شاعر صوفي‌ و بنيانگذار اين‌ فن‌ بشمارمي‌ رود كه‌ در سبك‌ شعر پارسي‌ و ايجاد تنوع‌ و تجدد در آن‌ نقش‌ بسزائي‌ ايفا نموده‌ است‌.سنائي‌ پس‌ از بازگشت‌ از سفر مكه‌ مدتي‌ در بلخ‌ بسر برد واز آنجا به‌ سرخس‌ و مرو و نيشابور رفت‌. وي‌ در هر مكان‌ مدتي‌ به‌ سير و سلوك‌ و عرفان‌ پرداخت‌ و سرانجام‌ درغزنين‌ در سال‌ 545 ه.ق‌ درگذشت‌. سنائي‌ در دوره‌ اول‌ فعاليت‌ هاي‌ ادبي‌ خويش‌ شاعري‌ مداح‌ بود، روش‌ شاعران‌ غزنوي خاصه‌ عنصري‌ و فرخي را تقليد مي‌كرد. در دوره‌ دوم‌ كه‌ دوره‌ تغيير حال‌ و تكامل‌ معنوي‌ او بود به‌ معارف‌ و حقايق‌ عرفاني‌ و حكمي‌ و انديشه‌ هاي‌ ديني‌، زهد كه‌ با بياني‌ شيوا و استوار ادا ميشد پرداخت‌ و در نوع‌ خود اولين‌ شاعر پارسی دری‌ پس‌ از اسلام‌ بشمار مي‌رود كه‌ حقايق‌ عرفاني‌ و معاني‌ تصوف‌ را در قالب‌ شعر به‌ كار برد. سنائي‌ براي‌ اثبات‌ مقاصد خود و اصطلاحات‌ وافر و علمي‌ از علوم‌ مختلف‌ زمان‌ كه‌ در همه‌ آنها صاحب‌ اطلاع‌ بوده‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ و لذا بسياري‌ از ابيات‌ او دشوار و محتاج‌ شرح‌ و تفسيراست‌. اين‌ روش‌ كه‌ سنائي‌ در پيش‌ گرفت‌ مبدأ تحول‌ بزرگي‌ در شعر پارسي‌ دری شد و يكي‌ از علل‌ انصراف‌ شعر از امور ساده‌ و توضيحات‌ عادي‌ و توجه‌ شعرا به‌ مسائل‌ مشكل‌ وسرودن‌ قصائد طولاني‌ در زهد، خطابه‌، حكمت‌، عرفان‌ و اخلاق‌ از اين‌ زمان‌ آغاز شد. از شعراي‌ معاصري‌ وي‌ مسعود سعد سلمان‌، عثمان‌ مختاري‌، سيد حسن‌ غزنوي‌، معزي‌ انوري و سوزني‌ را مي‌ توان‌ نام‌ برد. آثار : مهمترين‌ آثار سنايي‌ غزنوي‌ عبارت‌ است‌ از: - حديقه‌ الحقيقه‌ و شريعه‌ الطريقه‌ - سير العباد الي‌ المعاد - ديوان‌ قصايد و غزليات‌ - عقل‌ نامه‌ - طريق‌ التحقيق‌ - تحريمه‌القلم‌ - مكاتيب‌ سنائي‌ - كارنامه‌ بلخ‌ - عشق‌ نامه‌ - سنائي‌ آبا لیلا صراحت در23 جوزا وبه قولی ديگر در 23 ميزان سال 1337 بدنیا آمد. پدرش زنده یاد سرشار شمالی ، لیلا را با الفبای شعر و ادب آشنا کردو نخستین آموزگارش شد. لیلا صراحت تحصیلات ثانوی اش را در لیسه عالی ملالی و تحصیلا ت دانشگاهی اش را در فاکولته زبان و ادبیا ت پوهنتون کابل به اتمام رساند. از همان زمان شعرهای خانم صراحت روشنی در روزنامه ها و مجلات کابل به چاپ می رسید. بعد از ختم تحصیل در لیسه، خانم صراحت به عنوان آموزگار زبان و ادبیات فارسی- دری نخسین شغل رسمی اش را آغاز کرد. او مدتی نيز معاون مجله زنان "میرمن" بود و چندی در انجمن نویسندگان افغانستان کار کرد. آخرین شغل رسمی اش معاونت شورای زنان بود که درهمزمان با آن مديریت مسئول نشریه "ارشادالنسوان" را نیز به عهده داشت. از او مجموعه های "طلوع سبز"، "در تداوم فریاد"، "حدیث شب" (مشترک با ثریا واحدی)، "از سنگها و آیینه ها" و "روی تقویم تمام سال" به نشر رسیده است. خانم صراحت در سال 1998 به هلند پناهنده شد و در هلند مدير مسئول فصل نامه "حوا در تبعید" بود. خانم لیلا صراحت به تاریخ 2 جولای 2004 در یکی از شفاخانه های هالند به سبب مریضی سرطان مغز چشم از جهان پوشید. رح اش شاد باد محمود طرزی محمود طرزی فرزند محمد خان طرزی و نوادهء سردار رحمدل خان ـ سردار رحمدل خان در سال 1275 هجری قمری در ایران در گذشت و در نجف اشرف بخاک سپرده شد پدر محمود طرزی سردار غلام محمد خان طرزی شاعری بود که در سبک هندی سخن نیکو میپرداخت و خط نستلیق را خوش می نوشت ـ دیوانش که در حدود چهار هزار بیت دارد در دست است ـ هنگامیکه امیر عبدالرحمن خان به پادشاهی رسید به مصادره دارایی ها و تبیعد غلام محمد خان طرزیبه هندوستان فرمان داد زیرا غلام محمد خان در کشمکش های میان عبدالرحمن و عموزاده اش سردار محمد ایوب خان با ایوب خان همنوایی نشان داده بود ـ سردار غلام محمد طرزی همراه با خانواده اش نخست به کویته و سپس به کراچی رفت ـ درین هنگام محمود شانزده ساله بود او چهار سال را در کراچی سپری کرد و زبان اردو را فراگرفت ـ بعد از آن غلام محمد طرزی خانواده اش را نخست به بغداد و بعد به دمشق برد و همانجا ماندگار شد ـ او در شهر استانبول با عبدالحمید دوم دیدار کزد و کتاب اخلاق حمیدی را به نام او نوشت ـ محمود جوان در درازای سال های اقامتش در دمشق زبان ترکی و عربی را آموخت و مقداری هم فرانسه وی یاد گرفت و نیز در زمینه های گوناگون اجتماعی و ادبی و سیاسی مطالعه کرد و دانش اندوخت ـ او به بسیاری از بخش های قلمرو گسترده عثمانی سفر ها کرد و با بزرگان ترک و عرب محشور گشت ـ محمود طرزی در همین سالها در شهر استانبول به خدمت سید جمال الدین افغانی رسید و مدت هفت ماه را در صحبت او به سر برد ـ طرزی در باره سید جمال الدین چنین نوشت ـ علامه سید جمال الدین یک معدن عرفان بود مباحث علمیه حکمتیه فلسفه اجتماعیه و غیره که هر روز در بزم آن علامه می فروخت هر جمله و عباره آن خود کتابها و رساله تحریر بکار داردـ غلام محمد خان طرزی در دمشق درگذشت و محمود طرزی در سال 1280 هجری خورشیدی پس از مرگ پدر به کابل آمد و نه ماه را در ین شهر سپری کرد ـ جانشین عبدارحمن خان از طرزی خواست که همیشه به کشور برگردد از ینرو محمود طرزی واپس به دمشق رفت و خانواده اش را به کابل منتقل کرد ـ پس از چندی دو دختر محمود طرزی به همسری دو شهزاده افغانستان شهزاده امان الله و شهزاده عنایت الل در آمدند ـ پس از کشته شدن امیر حبیب الله در زمستان 1297 هجری خورشیدی ثریا دختر محمود طرزی شهبانوی افغانستان شد و او نخستین زنی بود که بدون حجاب سنتی در انظار نمایان گشت ـ در سفری هم که شاه و شهبانو افغانستان در زمستان1306 به اروپا مصر ترکیه و ایران داشتند بازهم ملکه ثریا بدون حجاب سنتی و در جامه های اروپائی شاه امان الله را همراهی کرد محمود طرزی به غیر از مقالات چاپ شده در سراج الاخبار افغانیه سی و یک کتاب و رسالهء منثور و منظوم به زبان دری تالیف یا ترجمه کرده است ـ مجموعهء مقالات طرزی چاپ شده در سراجالاخبار افغانیه که بیشتر از پنج صد مقاله میرسد در سال 1355 هجی خورشیدی به کوشش دکتو روان فرهادی در کابل به چاپ رسید ـ پس از سقوط دوران شاهی امان الله در سال 1307 و بیرون رفتن او از کشور در بهار سال 1308 محمود طرزی نیز همراه با خانواده اش کشور را ترک کرد ـ او نخست به ایران و سپس راهی ترکیه شد ـ این تبعید دوم طرزی چهار سال به درازا کشید ـ او به روز سیم ماه عقرب 1312 هجری شمسی در اثر بیماری سرطان به عمر شصت و هشت ساله گی چشم از جهان پوشید ـدرست دو هفته پیش از این محمد نادر شاه در کابل کشته شده بود ـ استاد احمد جاوید استاد احمد جاوید، فرزند میرزا عبدالصمدخان در سال ۱۳۰۵ خورشیدی در محله پایان چوک در گذر حاجی عزت خان کابل زاده شد. او دوران آموزشهای ابتدایی را در مکتب شماره۲ و متوسطه و لیسه را در لیسه حبیبیه به پایان رسانید. مرحوم جاوید، در شانزده سالگی به سرودن شعر روی آورد اما اثری منتشر نکرد. مدتی بعد این وادی را رها کرد و به تحقیق و پژوهش روی آورد. در سال ۱۳۲۲، احمد جاوید وارد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شد و پس از یک سال تحصیل با استفاده از یک بورسیه تحصیلی به ایران رفت و در رشته حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. علاقه فروان آقای جاوید به ادبیات سبب شد که او همزمان با تحصیل در رشته حقوق، در رشته ادبیات نیز تحصیلات خود را در تهران ادامه دهد. وی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی پس از به دست آوردن لیسانس از دانشگاه تهران، به افغانستان بازگشت و در آنجا به تدریس مشغول شد. در سال ۱۳۳۱ خورشیدی، او دوباره به تهران بر گشت و موفق شد که دکترای ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران به دست آورد. احمد جاوید در زمان اقامت و تحصیل در ایران از محضر چهره هایی چون علی اکبر دهخدا، ذبیح الله صفا، محمد معین، جلال همایی، سعید نفیسی، عزت الله همایون فر، علی اصغر حکمت و شماری دیگر بهره برد. استاد جاوید، بعد از بازگشت از ایران به فعالیتهای علمی و فرهنگی خود در داخل افغانستان ادامه داد و در سال ۱۳۳۱ به مدیریت نشرات رادیو افغانستان برگزیده شد. در زمان مدیریت وی در رادیو افغانستان، حضور هنرمندان در این رسانه به طور چشمگیری افزایش یافته و عرصه برای حضور زنان هنرمند نیز گسترش یافت. گفته شده که در همان زمان بود که برای نخستین بار، یک زن در رادیو افغانستان به آوازخوانی پرداخت. آنگونه که از خود استاد نقل شده است در زمان مدیریت او بر رادیو، خودش به همراه گروهی از هنرمندان موسیقی به منزل شفیقه ضیایی (پروین) رفت و آهنگ معروف دختر گلفروش را در منزل خانم پروین به ضبط رساند. این آهنگ، صدای نخستین زن آوازخوان بود که از رادیو افغانستان پخش شد. از دیگر فعالیتهای دکتر احمد جاوید، می توان از عضویت وی در شورای بررسی کتب درسی وزارت معارف، عضویت در انجمن دوستی افغانستان و سازمان ملل متحد، عضو لویه جرگه، عضو افتخاری انجمن نویسندگان افغانستان، عضو انجمن دوستی افغانستان و فلسطین نام برد. احمد جاوید در سال ۱۳۶۵ خورشیدی از سوی آکادمی علوم افغانستان، عنوان رسمی آکادمیسین و یک سال بعد از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ، لقب کارمند شایسته را به دست آورد. در سالهای پایانی حکومت دکتر نجیب الله، استاد احمد جاوید افغانستان را ترک کرد و به بریتانیا پناهنده شد. او در سالهای حضور در خارج از افغانستان هم دست از فعالیتهای فرهنگی برنداشت؛ حضور و سخنرانی وی در دهها سمینار که در کشورهای مختلف در زمینه های گوناگون برگزار شد، از مهمترین کارهای این دوره از عمر استاد بود. از دکتر جاوید چندین کتاب و دهها مقاله در نشریات مختلف افغانستان به چاپ رسیده است. در سالهای مهاجرت نیز، از وی آثار مهمی به نشر رسید که از مهمترین آنها آثاری چون "رایحه صلح در فرهنگ ما"، "مدارا و مروت در فرهنگ فارسی"، "نوروز خوش آیین" و جلد اول کتاب "اوستا" است. دکتر جاوید در سال ۱۳۴۱ خورشیدی با خانم نفیسه کاکر دختر ژنرال محمد هاشم خان کاکر ازدواج کرد که ثمره آن، چهار فرزند است. سر انجام استاد احمد جاوید، در شامگاه چهارشنبه ۹ اسد سال ۱۳۸۱ خورشیدی (۳۱جولای ۲۰۰۲) در لندن در گذشت. پیکر استاد را به کابل منتقل کردند و در روز ۱۳ اسد در گورستان شهدای صالحین آن شهر به خاک سپرده شد. روحش شاد باد استاد محمد علی عطار هروی استاد محمد علی عطار هروی ، یکی از هنرمندان بزرگ معاصر کشور ماست، کلک گهربار او مقتبس از نور فیض آسمان بود که شیرازهء قانون خط را در ورای پردهء آسمان نیلگون کشور با زیبائی نقش کرد و حسن خط او به یمن برکت تجلی آیات قرآنی ، پرتو درخشنده ای را بر صحفه ای روزگار و دلهای پاک مومنین نهاد. نقش خط او که بر روی سنگ جان گرفت بی گمان آن سنگ ، زیبا و دوست داشتنی گردید نسخ و ثلث او مانند گهر ها و زیباتر از خال و خط دلبران جلوه نمود و چون کلک ظریف و هنرمند اش بر روی کاشی لمس خورد و به آن زیبائی داد و آن سفال در نفاست و درخشش خود بهتر از گهر شد . چنانچه فریدون عطار نیشاپوری هفت شهر عشق را گشت و محمد عطار هروی با آراستن از حرف و نقطه ای درحقیقت هفت شهر هنر خط را با مهارت پیمود. عطار ما ده ها جوان با ذوق وطن را مهد تربیت هنر خط قرار داد که هر یکی از آنان هنر خوشنویسی را با کمال افتخار و امانت داری و پیروی از تجارب استاد مجرب و غمخوار خود راه و سر مشق او را تعغیب کردند و برخی از شاگرانش نیز نام و شهرتی در هنر خطاطی کمایی نمودند . محمد علی عطار فرزند حاجی محمد اسماعیل که در سال 1328 هجری قمری در شهر باستانی هرات بدنیا آمد . تعلیمات متداوله را تا یک اندازه در مکتب خانگی نزد آخند ملا محمد رحیم و بعد از آن در دوکان عطاری نزد پدر خود آموخت. از کــــــودکی به حسن خط به حـــد افراط علاقه داشت و هر قطعه خوش خط را کــــه از قلم استادان می دید ازدیدن آن حظ میبرد. همین ذوق فطری که در بسا موارد نزد مردم هرات کم و بیش موجود است او را واداشت که نزد مرحوم آخند ملا محمد صدیق نیازی خطوط عربی و کوفی و غیره را مشق کند و هر اندازه که به خط او رونق بیشتر پدید شد عشق و علاقه اش به خط قوی تر گردید و به مدت کمی خط او خوب شد و به دقایق عیب وهنر خطاطی آشنا گردید. بعد از وفات استادش اقسام خطوط ثلث و نسخ و معلقی را از روی کتیبه های تاریخی مسجد جامع بزرگ شهر هرات و دیگر جای های تاریخی مشق و رونویسی میکرد خط کوفی را از مسکوکات دوره های عباسی و غزنوی و غوری ها و غیره سکه ها اخذ نمود در آن زمان خط کوفی بین مردم متداول نبود او از بعضی کتابهای خارجی و مجلات اقتباس میکرد به همین ترتیب مشق او با ارقام مختلفه ای خطوط کوفی، نسخ، تعلیق و معقلی و غیره روز به روز تا سرحد استعداد هایکه خداوند جل و علی شانهء به او اعطا فرموده بود پیشرفت نمود. هـــــــر کس کـــــه از او قطعه و تابلــــوی درخـــــواست نمود نــــوشت . اکنون نـــــزد بسا مــردم آثار خطاطی او موجود است . براستی هم که استاد عطار عاشقانه سر در پای قلم نایی گذاشته بود و عارفانه برای انسان رقم میزد و توکلش را بخدا و قرآن نموده بود و همه آثار کلک گرانبهایش وقف اماکن متبرکه و مقدس بود. او در هنرش غرق بود و همه ء آثارکلک گهر بارش برای نسل های آینده وطن ارمغانیست بس عظیم او هیچگونه توقع مادی از این همه تلاشهای متداوم و خستگی ناپذیرش نداشت. استاد محمد علی عطار هروی از سال 1345 تا سال 1364 هجری شمسی مامور رسمی در بخش موزیم و آمریت آبدات تاریخی هرات ایفا وظیفه نمود. همچنین رسالهء الهی نامهء خواجه عبدالله انصاری ( رح ) نوشت که استاد محمد علی عطار به جمع برخی از آثار خطی و مسکوکات دورهء اسلامی علاقه ای مفرط داشت و برخی از آثار آنکه مربوط به همین عناوین بود طی سالهای اخیر در ایران به چاپ رسیده است. استاد پس از اشغال نظامی افغانستان توسط روسها برای مدت چند سال به وظایف رسمی اش در موزیم و آمریت حفظ آبدات تاریخی هرات ادامه داده و در سال 1364 هجری شمسی به کشور ایران پناینده شد. استاد در طی مهاجرت دقیقه شماری میکرد تا زمینه بازگشت وی به کشور فراهم گردد. که متسفانه بعد از پیروزی مجاهدین در سال 1372 هجری شمسی به اثر عدم سازش گروههای مسلح غیر مسوول وشروع جنگهای داخلی در سر تقسیم قدرت این آرزو وی به یاس مبدل گردیده و در 28 حوت سال 1371 هجری شمسی به عمر هشتاد و پنج سالگی در مشهد ایران وفات در جوار حضرت امام رضا ( رض ) بخاک سپرده شد ضیاع اسفناک این هنرمند نامی کشور در تمام مجامع فرهنگی و هنری کشور و سایر ملل هم کیش با اندوه فراوان تلقی گردیده است. آثار او : 1 ـ گنجینه خطوط در افغانستان و نمونه های اکثر خطوط که نوشته می توانست در آن جمع کرد که در سال 1345 شمسی در مطبعه کابل به طبع رسید. تمام اقسام خطوط که در آن مشق و تمرین نموده بود و اندازهء قطعه ها و تابلو هایی که ترتیب داده به شصت رقم میرسید. استاد محمد علی عطار در نوشتن کتیبه های برخی از ابینه های قدیم و جدید هرات و سایر نقاط کشور سهم فعال گرفت. 2ـ در بنای مسجد هرات ، از درون مسجد و اندورنی گنبد ملک غیاث الدین غوری و بعضی حصص بیرونی جامع شریف را به خط ثلث و نستعلیق و کوفی طغرا نوشته شده است. 2 ـ ایوان مسجد خواجه مودود چشتی ( رح ) و گلدسته ای آن به خط ثلث در چشت شریف هرات 4 ـ مسجد جامع لشکرگاه ( هلمند ) اندرون خانه و بیرونی آن به خط ثلث و نستعلیق. 5 ـ مسجد حاجی یعغوب در کابل به خط ثلث و جلی. 6 ـ مسجد خرقه شریف در هرات سمت قبله و اندوران خانه فوقانیه خط ثلث. 7 ـ مسجد کنار دارامعلمین ( تربیه معلم فعلی هرات ) جنب باغ آزادی. 8 ـ ایوان مسجد زیارت مولانا نورالدین عبدالرحمن ( رح ) که متسفانه در سال 1364 هجری شمسی در اثر فیر توپهای روسها از هم فرو پاشید. 9 ـ محراب مسجد پارک هرات. 10 ـ ایوان زیارت شهزاده ابولقاسم (رح ). 11 ـ مسجد سکندر جان ( واقع شهر قدیم هرات ) 12 ـ مسجد خرقه مبارکه حضرت محمد (ص ) در هرات . 13 ـ مسجد جامع زیارتگاه هرات. 14 ـ مسجد بکر آباد بیرون درب خوش. 15 ـ مسجد جامع گوهر شاد بیگم در مشهد و در جوار آرامگاه امام رضا ( رح ) سه سوره به خط ثلث به سنهء 1349 هجری شمسی. 16 ـ چند قطعه خط نستعلیق برای مرحوم ذاکر حسین رئیس جمهور هند توسط وزارت اطلاعات و کلتور وقت. 17 ـ در چندین عدد سنگ مرمر الواح مزارات مشایخ ، علما، سادات ، حکما و غیره اهالی در هرات و کابل. استاد غلام حسین استاد غلام حسین در سال ۱۲۶۵ خورشیدی در کابل متولد شد. پدرش استاد عطا حسین، برادرش کریم حسین و ماما او، استاد غلام جیلانی سارنگ نواز، از جمله هنرمندانی بودند که در زمان امیر شیرعلی خان از هند به کابل آمدند و در محله فعلی خرابات کابل ساکن شدند. نخستین معلم استاد غلام حسین، استاد امام الدین پیشاوری بود که وی چند سال در نزدش شاگردی کرد و سپس عازم هند شد و در زمان امیر حبیب الله به کابل بازگشت و یکی از خوانندگان محبوب دربار امیر شد. استاد غلام حسین که خود از ستونهای خرابات کابل بود و شاگردان بسیاری را از جمله فرزندش محمد حسین سرآهنگ تربیت کرده بود، تنها به حضور در خرابات کابل اکتفا نکرد. با روی کار آمدن حکومت امان الله خان، هنر موسیقی نیز جایگاه ویژه ای پیدا کرد و تدریس موسیقی در برنامه تعلیمی چند مکتب گنجانده شد. در ابتدای این کار، روش مشخصی برای تدریس موسیقی وجود نداشت و بعضی از استادان، مثل استاد قربان علی در مکتب استقلال، استاد نتو در مکتب حبیبیه و استاد پیربخش در دارالمعلمین کابل به سلیقه و روش خودشان به هنرجویان آموزش می دادند. ولی بعد از مدتی به کمک تعدادی از استادان موسیقی از جمله استاد غلام حسین نظامنامه موسیقی برای مکاتب تنظیم و نشر شد که اگر این کار سامان می گرفت، باعث رونق موسیقی در مکاتب می شد. این کار هم زیاد دوام پیدا نکرد و بعد از انتشار نظامنامه موسیقی در سطح مکاتب با مخالفت برخی روحانیون، از جمله ملا عبدالله مشهور به ملای لنگ، که موسیقی را کفر آمیز تلقی می کردند قرار گرفت و در نتیجه، آموزش موسیقی از سطح مکاتب بر چیده شد. در کنار استاد غلام حسین که آواز خوانی تدریس می کرد، استاد فرخ افندی (سلفژ)، استاد نبی گل( آواز)، استاد محمود (طبله)، استاد معراج الدین (سیتار)، استاد محمد عمر( رباب) و استاد ناظر(دلربا) تدریس می کردند.سالها بعد از این جریان و با تغییر فضای جامعه بار دیگر استاد غلام حسین به آموزش موسیقی روی آورد و با تدریس در کودکستانها، مکاتب و دانشگاه کابل، شاگردان بسیاری را تربیت کرد که بعدها تعدادی از این پسران و دختران از هنرمندان مشهور رادیو تلویزیون افغانستان شدند. با آغاز به کار رادیو کابل، استاد غلام حسین یکی از کسانی بود که در اولین دوره آموزشی آن رادیو که در سال ۱۳۱۸ آغاز شد و به مدت چهار سال ادامه داشت توانست تعداد زیادی هنرجو آموزش دهد. در این دوره، در کنار استاد غلام حسین که آواز خوانی تدریس می کرد، استاد فرخ افندی (سلفژ)، استاد نبی گل( آواز)، استاد محمود (طبله)، استاد معراج الدین (سیتار)، استاد محمد عمر( رباب) و استاد ناظر(دلربا) تدریس می کردند. استاد غلام حسین که در زمان خود بزرگترین نوازنده هارمونیه و پیانو بود در امر آهنگسازی نیز نقش به سزایی در تاریخ موسیقی افغانستان ایفا کرد. او بعد از استاد قاسم، تنها آهنگساز پیشگام در افغانستان بود. وی از معدود هنرمندانی بود که برابر با معیارهای هنری زمان خود آهنگهای جدید می ساخت. اکثر آهنگهای که در آن دوران در مراسم جشن سالگرد استقلال افغانستان پخش می شد از ساخته های استاد غلام حسین بود. وی علاوه بر همکاری با مراکز هنری و فرهنگی، با ارکسترهای بخش نظامی نیز همکاری داشت و آهنگهای زیادی را نیز برای گروهای موسیقی اردو (ارتش) افغانستان ساخت که از معروفترین آنها می توان از آهنگ "من عسکرم من عسکرم" نام برد که این آهنگ در مراسم رژه نیروهای نظامی اجرا می شد. عبدالوهاب مددی که خود از شاگردان استاد غلام حسین بوده، معتقد است که در گذشته و حال کسی (در افغانستان) در امر آهنگسازی به پایه استاد غلام حسین نرسیده است. بر خلاف بسیاری از هنرمندان خرابات که غیر از موسیقی خرابات، به موسیقی دیگری علاقه نداشتند، استاد غلام حسین از موسیقی اروپایی به نیکویی یاد می کرد و خودش نیز در این زمینه شناخت و توانایی خوبی داشت و در ساختن آهنگهایش بخصوص در ترانه ها از موسیقی غربی بهره می گرفت. از ویژگی های دیگر استاد غلام حسین، علاقه فروان او به موسیقی محلی بود. او در کنار ساختن و خواندن آهنگهای کلاسیک در جهت احیا و تنظیم سروده های فولکلوریک افغانستان نیز تلاش بسیار کرد و شاگردان بسیاری را نیز در این راه آموزش داد. وی سالهای زیادی از عمر خود را صرف پژوهش و تنظیم آهنگهای محلی هر منطقه کرد و آنها را چه به صورت آواز و چه به صورت تک نوازی، سینه به سینه به شاگردان خود منتقل کرد. نقش استاد غلام حسین در ترویج و زنده نگاه داشتن موسیقی محلی، از فعالیتهای مهم زندگی هنری او شمرده می شود. متاسفانه از آهنگ های استاد غلام حسین غیر از چند آهنگ چیز دیگری در آرشیو رادیو افغانستان به ثبت نرسیده است. وی دوبار ازدواج کرد و چهار دختر وچهار پسر نیز از وی باقی ماند که از میان همه آنها فرزند بزرگش استاد محمد حسین سرآهنگ توانست جای خالی پدر را پر کند. استاد غلام حسین سر انجام پس از چندین دهه تلاش در امر احیای موسیقی افغانستان در روز بیست و هفتم سرطان سال ۱۳۴۶ خورشیدی در کابل در گذشت و پیکرش در گورستان شهدای صالحین این شهر به خاک سپرده شد. استاد محمدی وقتیکه ما فهرست های آثار نقاشی و منیاتوری های شرقی موزه های معروف دنیا را از نظر می گذارنیم به آثار و اسمای یک عـده محدود صنعتگران بر می خوریم که روی هم رفته تمام انها یا از هرات بوده و یا به دربار سلاطین و شاهان با ذوق هرات تربیه شده اند. از جمله این هنروران و نقاشان با افتخار وطن کسیکه در دنیا بعد از بهزاد شهرت و اهمیتی در نقاشی و منیاتوری حاصل نموده استاد محمد هـــــروی است. این هنرمند شهیر پسر و شاگرد سلطان محمد مصور است. در بین سالهای 940 – 935 در هرات تولد یافته است . چنانچه در یکی از آثار و نقاشی او نوشته شده و به آن امضا نموده است معلوم میشود که تا اوایل سلطنت اسماعیل دوم در قید حیات بــــوده. آثار و نقاشی های گرانبهای بیادگار مانده این هنرور فرزانه هرات که موزه های بزرگ دنیا به آن مزین است، قرار ذیل است: 1- تصویر یک شهزاده محبوس مغلی : در موزه صنایع ظریفه بوستون 2- صفحه ای از کتاب شرفنامه : منیاتوری با امضا روشن استاد محمدی 3- یک صحفه از خمسه نظانی : در موزه بوستون 4- صفحهئای از صفحات یک مرقع : در یک طرف این ورق تصویر دوشیزه ای دیده میشود که بدست راست خود یک کتاب و بدست چپ خود یکدانه ناک دارد و مشغول مطالعه کتاب است. استاد محمد سعید مشعل استاد محمد سعید مشعل یکی از چهره های تابناک هنر نقاشی و منیاتوری معاصر کشور است. وی خدمات شایانی را در عرصه گسترش و ترویج سبک میناتوری و نقاشی بهزاد انجام داد استاد نه تنها در داخـــل کشور، بلکه بیرون از مرز های این سر زمین هنر خیز و هنر پرور از نام و شهرت برخوردار بود که هنرمندان چیره دست به هنر نقاشی و منیاتوری او عرج فروانی قایل اند. اگر به آثار و تابلو های بجـــــا مانده استاد به دقت نظر انـــدازی شود، دیده می شود که وی چگونه در ناله پرندگان درخشندگی و طروات گلها و شگــــــوفه ها ، غرش و مستی امـــــواج دریا ها ، حسن و مقبولی و تناز پریرویان و وجد و سماع صوفیان ، طوریکه حافظ ، جامی ، مولوی و عطار نیشاپوری در شعر می سرودند وی در هنر نقاشی و میناتوری خویش مجسم مینمود. او با نگاه هنرمنــــدانه درک قوی، چـــــرخش اسرار آمیز قلم نقاشی احساس درونی را به حیث بهترین و بزرگترین اثر های هنری خویش را به وطن داران خویش هدیه میکرد. وی در سال 1292 خورشیدی در ولایت غــــــور پای به عرصه وجود گذاشت. پدرش حاجی محمود خان فرزند سردار غلام رسول خان ، در غور نزد مردم از احترام خـاصی برخوردار بودند. استاد مشعل تحصیلات ابتدایه خود را در غور نزد علما و اساتید آنجا فرا گرفت. اقلب هنر شناسان به این عقیده اند که نقاشی را باید به شعر مقــــدم شمرد زیرا نقاشی زبان عمومی است و همه اقوام و ملل از آن بهره میبرند. هر چند مکتب هنری استاد کمـــــال الدین بهزاد با گذشت زمان رنگ عوض میکند ولی نمود ها و جلوه ای برازنده هنری این مکتب به همه رسالت هایش حفظ گردیده است. زیرا تداوم شیوه این مکتب را میتوان در وجود هنرمندانی جستجو کرد کــــــه قسمت اعظم زندگی پربــــــار خود را با تحمل مشکلات فروان در احیای این هنر دلسوزانه وقف نموده و در پرتوی رهنمود چنین ابر مردان هنر است که نام نـامی مکتب و هنرستان بهزاد را در محیط ادبپرور هرات زنده نگه داشته است. استاد مشعل از جمله چهره ها هنری و بــــــا اعتبار فرهنگی کشور است که هنر نقاشی و میناتوری را در سطح هرات و سایر نواحی کشور به حیث یک میراث فـــرهنگی حفظ کرده است، زیرا به اساس ابتکار او 38 سال قبل از امروز هنر میناتوری جــز مضامین دارلمعلمین وقت هرات در آمد و صد ها شاگرد صنوف عالی آن ادب گاه را از همان وقت بصورت عملی و نظری در ســـاحه هنر میناتوری آموزش داده است که بیشتر آنها به صفت معلم هنر ها ظریفه در سر تا سر کشور تقسیمات و توظیف گردیده اند. مفکوره تاسیس لیسه استاد کمـال الدین بهزاد و خانه هرات نیز از ابتکارات آن استاد بزرگوار می باشد. که بعد از فراغت از این لیسه به پوهنخی هنر های زیبا پوهنتون هرات شامل میگردند. استاد محمد سعید مشعل با وجود کبرسن و مریضی قلبی که طی سالـــهای اخیر دامن گیرش شده بود هرگز خود را به بستر بیماری نینداخته بلکه در اتاق هنری اش از آموزش دادن شاگردان جدید به تدوین آثار و فرآورده های ادبی و هنری اش مــــی پرداخت و از علاقه مندان و شیفته گان هنرش کـــه همیشه بدیدار او می شتافتند با گرمی استقبال می کرد. سر انجام این هنر مند شهیر کــــــه او را بهزاد ثانی لقب داده بودنـــــد به عمر 84 سالگی در سال 1376 خورشیدی در هرات چشم از جهانی فانی پوشید و در جـوار مزار حضرت امام فخرالدین رازی ( رح ) بخاک سپرده شد.روح اش شاد باد استاد پیر زاده هروی نسل گذشته هرات حاجی غلام حسین پیر زاده رامی شناختند. در سال 1320 در شهر کهنه هرات در ناحیه اول برای میرزا حیبب الله پیر زاده پسر حاجی پیر ، خداوند بزرگ پسری اعطا نمود که نامش را امین الله نهادند که هنوز هفت بهار از زندگی امین الله نگذشته بود که مادرش از دنیا رفت، شاید لطافت و ظرافت ذوق ،از همین جا در او شکل گرفت. در همین آوان امین الله به مکتبخانه رفت و با استعداد که داشت ظرف مدت کوتاهی صرف میر و زنجانی را به پایان برد و همزمان در دوکان عطاری پدر واقع در بازار خوش هرات به وی کمک میکرد . در همان سالها ذوق هنری در وی دیده می شد چون پدرش خط ریز را خوش و زیبا می نوشت به خط و زیبائی های آن علاقه مند شد و با گذر از بنا های تاریخی هرات مثل مسجد جامع شریف، گازرگاه، زیارت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری به زیبایی های تجلی در کتیبه ها و سنگ نوشته ها و کاشی های این دو مکان مقدس چشم میدوخت و لذت میبرد در گازرگاه شریف خطوط زیبا نستعلیق میر عبدالرحمن حسینی و دیگر خطاطان او را بخود جذب می نمود. امین الله در سال 1334 شمسی به اشتیاق و ذوق درونی ، نزد استاد بی همتا دوران خویش استاد محمد علی عطار هروی راه یافت و در نزد این هنرمند گرانمایه و نیک سرشت خوشنویسی را به شیوه علمی و مکتبی آموخت و با خطوط و روشها آشنا گردید. او در محضر این استاد به رمز و راز های نی و مرکب و سماع بروی کاغذ آشنا گردید و خطوط نستعلیق ، ثلث و نسخ و شکسته و کوفی را شروع به نوشتن کرد . در سال 1343 به عسکری رفت و بعد از ختم عسکری در سال 1346 در کورس خطاطی که توسط والی وقت هرات در اداره اطلاعات و کلتور هرات به سرپرستی مرحوم استاد محمد علی عطار بر گذار شد ، شرکت نموده گاه اجازه مییافت در غیاب استادش به تعلیم و رهنمایی همشاگردی هایش بپردازد و در پایان به عنوان شاگرد اول آن کلاس شناخته شد. از آن سال به بعد در سفر های متعدد به چند کشور منطقه تا حدودی از خط و مشق بدور ماند ولی شوق و ذوق هنری و علاقه شدیدی به خوشنویسی در وی نمایان و زنده بود تا اینکه در سال 1353 در شهر نو هرات دفتر خطاطی دایر نمود و به ارایه هنرخط به مردم خود به تعلیم مجانی خط پرداخت و شاگردان زیادی بدون چشم داشت مادی پروارنید. در سال 1367 شمسی مسابقات بین المللی یادوارهء شهدای مکه برگزار شد شرکت نمود که برنده جایزه شد . همچنان در مسابقهء خط که در سال 1367 در استان خراسان برگزار شد خط ثلث استاد پیرزاده مقام اول را کسب نمود. استاد قاسم استاد قاسم در سال 1206 خورشیدی در گذر بارانه کابل از بطن مادر افغان و از وجود پدر کشمیری دیده به جهان گشود. پدرش شاد روان نــواب ستار جو، که دوست شخصی امیر محمد اعظم بود، نظر به دعوت امیر موصوف از کشمیر به افغانستان آمده، بعد از ازدواج در کابل ماندگار شد. نواب ستار جو اسم فرزندش را {{ قـــاسم جو }} گذاشت قاسم جــو آوان طفولیت را در دامــــان مــادر، صباوت را در مدرسه علیا، که در آنوقت فقط دروس متداوله مــــذهبی تدریس میشد، سپری نمود و از فیوضات مولوی قاری غلام رسول با سواد بار آمد. پدرش در کنار شغل نوابی { ملکی } به موسیقی هــــم دسترسی کامل داشت. وبنام استاد ستار جو مدم نواز ، و به اصطلاح امروز ستار نواز مشهور بود. او اولین کسی بود سیتار را از کشمیر { که در کشمیر بنام کاچووا یاد میشد } به افغانستان آورد. استاد قاسم در ایام جوانی و نو جوانی بنام قاسم جــــو یاد میشد. و در کنار دروس مدرسه نزد پدر خـــویش به فرا گرفتن هنر موسیق نیز آغز کرد که بعد هــــا در ایام کبارت بعنوان بـــــانی نخستین مکتب موسیقی معاصر افغانستان به شهرت رسید، تا اینکه بنام خلیفه قاسم محبوب همگان گردیده سر حلقه خراباتیان و هنرمندان بود. خلیفه قاسم زبان اردو و موسیقی را از پدر، زبان دری را از مــــادر و زبان پشتو را از مربی خود مولوی قاری غلام رسول با نوشته و خواندن که از مدرسه علیا فرا گــرفته بود مورد استفاده قرار میداد و روز بروز به دانش هنری و آفاقی خویش از هر صاحب خرد می آموخت. که بعضی اوقات اشاره میکرد. ناله از نی گـــریه از ابر بهـــار آموختیم ما زهر صاحبدلی یک شمه کار آموختیم خلیفه قاسم در بیدل شناسی و غزلیات دست شاگردی نیز نزد مرحومان شادروان استــاد عبدالعلی مستغنی و قاری عبدالله خان و استاد عبدالحق بیتاب گذاشته و از محضر شـــان استفاده میکرد. به محمد سرور دهقان، غلام حضرت شایق جمال و مــرحوم غلام نبی عشقری احترام خــــــاص داشت و نکته های کنایه آمیز شـــــاعران را ورد زبــــــان داشت. استاد قاسم شاگردان بسیاری در ساحه موسیقی حرفوی و شــــــوقی افغانی تربیه نموده. از جملــه شاگردان استاد که طبق عنعنه نزد استا سند شاگردی مانده اند عبـــارتند از: استاد غلام نبی نتو ، استاد حاجی محمد صابر ، استاد رحیم بخش ، استاد نبی گل ، استاد محمد عمر رباب نواز و خـــــواننده، استاد آقا محمد قناعت، استاد رحیم گل ، استاد گــــل محمد قندهاری ، استــــاد رجب عـــــلی مزاری ، محمد سلام جلال آبادی ، عبدلشکــور سنتور نــــــواز و دیگران. استاد قــاسم در سال 1335 خورشیدی چشم از جهان پوشید و به جاویدانه گان پیوست روحش شاد باد استاد غلام دستگیر شیدا غلام دستگیر شیدا در سال 1295 خورشیدی در قریه چهار دهی کابل در یک خانواده هنرمند محلی بدنیا آمد. پدرش مرحوم خلیفه قربان علی در دسته مرحوم استاد قاسم سمت رباب نوازی را در دربار امیر حبیب الله خان داشت. استاد غلام دستگیر شیدا آوان کودکی را به دامان پدر و مادر خود در قریه شاداب موسهی به صباوت رسانید. او به دختر خاله خود دل باخته بود، آن دختر نسبت مریضی کولرا که در آنوقت «وبا» گفته می شد وفات یافت. غلام دستگیر جنون زده شد و از غم و رنج فراوان قیافه دیوانه را گرفت و در گذر خواجه خوردک کوچه خرابات که منزل بعدی شان شد، به دیوانه مشهور گشت. غلام دستگیر در آنزمان در عنفوان جوانی و رعنایی بود، حالت دیوانگی او باعث تاسف فراوان همه مردم می شد. در آنوقت مانند امروز وسایل سرگرمی مثل رادیو و تلویزیون وجود نداشت و تاجر های ذوقی و پولدار، از خود دسته هنرمند داشتند که بنام خلیفه یاد می شدند، تا آنکه با ظهور استاد قاسم، نظر به هدایت امیر حبیب الله خان، کلمه خلیفه با استاد تبدیل شد. خلیفه قربانعلی پدر غلام دستگیر در زمره هنرمندان مربوط حاجی افضل تاجر، بر علاوه وظیفه دربار، با استاد قاسم نزد حاجی مذکور رباب نوازی می کرد. حاجی محمد افضل مرحوم جهت تجارت زود زود به هند برتانوی که در آن وقت ملک پائین می گفتند، میرفت. وی باری غلام دستگیر را نیز با خود برده و در یکی از درمانگهای حکیم اجمل خان، که تداوی یونانی داشت، تحت مدوا قرار داد. تا اینکه صحتش دوباره آعاده گردید. بعد از مراجعت به کابل، چون استاد غلام حسین نیز تازه در کابل ماندگار شده بود، غلام دستگیر در حلقه شاگردی استاد قرار گرفت. ولی روی علل فامیلی، محضر استاد غلام حسین را ترک کرده نزد میرزا کاکا نوروز کاکای خود که سراینده عقب پرده علیا خاتون، مادر شهزاده عنایت خان معین السطنه بود منحیث شاگر رسمی زانو زد و سپس غزلخوان مشهور گردید. در سال 1948 بعد از استراد آزای هند، شیدا به هند سفر نموده سند شاگردی خود را طور عنعنه موسیقی دانان حرفوی، نزد استاد عبدالواحد خان گذاشت و اجازه شاگردی دریافت کرد. بعد از مراجعت از هند نزد کاکای خود میرزا کاکا نوروز غزلیات حافظ و سعدی را فرا گرفت و حین هنر نمایی آن غزلهای ناب را به شنوگانش تقدیم می کرد. استاد شیدا که حایز ده مدال هنری در ساحه غزلخوانی و القاب استادی در ساحه تهمری خوانی از طرف ریاست مستقل و بعداً وزارت مطبوعات شده بود، اکثراً در کنسرت هایی که به افتخار تجلیل جشن استقلال برگزار می شد، در پهلوی استادان هندی مانند استاد امیر خان، ولایت حسین خان، بیم سن جوشی و غیره هنرنمایی میکرد و از خود سبک و مکتب مخصوص داشت که بنام طرز شیدایی مشهور گشت. استاد شیدا یک تعداد شاگردان حرفوی و آماتوری داشت. از جمله استاد عبدالمحمد هماهنگ. ( که آنوقت شیدایی تخلص میکرد) استاد هماهنگ بعد از ازدواج با دختر استاد شیدا، از حلقه شاگردی وی بیرون شده نزد استاد رحیم بخش و سپس نزد شادروان استاد سرآهنگ زانوی شاگردی زد. استاد غلام دستگیر شیدا در چهار ثور 1349 در یک حادثه ترافیکی در قره باغ شمالی به اتفاق پسر جوانش مساجان، استاد محمد غازی طبله نواز، حاجی محمد یونس خوش نشین، بعد از ادای نماز صبح جام شهادت نوشید. روحش شاد باد وآصف باختری وی در سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی زاده شده است. او تحصیلاتش را در رشتهٔ ادبیات در افغانستان و امریکا به پایان رسانیده و مدتی را به عنوان مدیر مسئول مجلهٔ ژوندون به فعالیت پرداخت و مدتی را نیز به‌عنوان رئیس اتحادیهٔ نویسندگان افغانستان در کابل مشغول کار بوده است. وآصف باختری، از نخستین شاعرانیست که دستورالعمل‌ های نیما را در عرصه شعر بصورت درست به کار بست. شعر بیشتری از شاعران جوان از شعر وی تأثیرپذیر است و وی را به عنوان استاد یاد می‌کنند و ناگفته نباید گذشت که برخی از شاعران نام آور شعر امروز افغانستان در پرتو مشورت‌های استاد باختری به کمال رسیده اند. برعلاوه عرصه شعر، استاد وآصف باختری در عرصه‌های دیگری چون ترجمه ،نقد و نظریه پردازی دست بالا دارد. استاد وآصف باختری در خشونت بارترین سالها دیارش را ترک نگفت و در همانجا ماند، اما بالاخره در سال ۱۳۷۵ رحل اقامت برکند و راهی غربت سرای پاکستان شد. او سالی چند در پاکستان بسر برد و اکنون در شهر لس‌آنجلس ایالت کالیفرنیای امریکا به سر می‌برد . ذوالکمالین میر باقر ذوالکمالین پدر خطاط معروف میر علی هروی بود و از مفاخر قرن نهم هجری و از ستارگان آسمان فضل و هنر آن عصر بشمار میرود چندین خط را به کمال زیبای مینوشت و میر باقر تالیفات و تصنیفات زیاد دارد از جمله کتابی نوشت و در آن شرحی را که خواجه نصرالدین طوسی بر اشارات شیخ الرئیس ابو علی سینا بلخی نگاشته بود رد کرد فصاحت کلام و منطق بیان او را از همین اثر اش می توان درک کرد. تاریخ تولد و وفاتش معلوم نیست و حیات با افتخارش در پردهء فراموشی مجهول مانده تنها اینقدر معلوم است که زمانی از هرات عازم هندوستان گشت . و به نزد جیپال نام حاکم لاهور تقرب حاصل نموده است ، جیپال مذکور از میر باقر درخواست مرقعی نمود و میر هم آنرا پذیرفت نسخهء بغایت نیکو تمام کرد و بصورت تحفه به وی تقدیم داشت جیپال از دریافت آن در گرانمایه بی اندازه مسرور گردیده با اعطای چهار هزار دانه طلای سرخ از وی تقدیر نمود چون میر صاحب دارای همت بلند بود از قبول انعام پادشاه امتناع ورزید، قرار گفته صاحب خطاطان بعمر هشتاد و هفت سالگی در هندوستان وفات کرده است.

هیچ نظری موجود نیست: